دردم از یار است و درمان نیز هم. . . بارها پیش خودم میگویم که چطور من یک لاقبای دست از همه جا کوتاه، همین طور حسی هم که شده میفهمم چه خبر است و چه باید کرد، اما. . . اما زود یادم میافتد که از اتفاق همین دست از همه جا کوتاهی و همین یک لاقبایی است که موجب میشود تا حجابهای ضخیم قدرت در برابر چشم نباشند و به راحتی بتوانم اشیا را همانطور که هستند ببینم؛ «الهم ارنی الاشیاء کماهی.»
من به ساحت بزرگان و زعمایی که بارها و بارها امتحان خود را پس دادهاند و نفس زکیهشان را از آلودگی به قدرت دور نگه داشتهاند و اراده خود را نگذاشتهاند که معطوف به قدرت شود، جسارت نمیکنم و مقام شامخ ایشان را مخاطب این سخنان نمیدانم، اما درباره مدیران میانی و صاحبان قدرتهای نیمبند و زودگذر باید عرض کنم که هیچ بعید نیست که نفسشان متمایل قدرت وقدرت بیشتر و باز هم قدرت بیشتر شود. دشواری ماجرا همینجاست که وقتی نفس آدم به شیرینی -تلختر از زهر- قدرت متمایل میشود، آن وقت چشم بر حقایق میبندد و بدیهیترین امور را درنمییابد.
این روزها که تشت بازداشتگاه کهریزک از بام افتاده و معلوم شده که در آن حریم از رأفت اسلامی و برخورد انسانی خبری نبوده و بزرگان همه رأی به برخورد قضایی و انتظامی با متخلفین دادهاند، نباید چنین بپنداریم که این زندانبانان بیرحم از آمریکا آمدهاند و قصد بدنامی حاکمیت داشتهاند و دلهایشان از سنگ بوده و. . . نه. آنها هم مثل ما بودهاند و از جنس ما بودهاند و آدمهای کاملاً معمولی -با سوابق خوب و بد- بودهاند که برای حفظ قدرت و برای طعم شیرین قدرت، قلبی سختتر از سنگ پیدا کردهاند. کسی که خود را محق میداند که دیگری را به قصد کشت بزند، حتماً دلیلی -دلیل نفسپسندی- برای این کار دارد و حتماً این حق را با حساب و کتابی که با نفس خود کرده به دست آورده است. . . در دام وعظ نیفتم؛ موعظه اخلاقی نمیکنم بلکه عرضم این است که این همه سفارش مدام اخلاقمداران برای محاسبه نفس و حسابکشی از خود، یکی هم برای این بوده که مبادا کم کم ضخامت گناه نگذارد که امور را همانطور که هستند ببینیم. شاید اگر من هم به جای انزوا، صاحب منصب میشدم و طعم قدرت زیر دندانم مزه میکرد، از همین کارها میکردم که زندانبانان کهریزک کردند. لابد شما هم پند شاعرانه را شنیدهاید که «حاکمان در زمان معزولی/ همه شبلی و بایزید شوند / لیک چون بر سر عمل آیند/ همه یا شمر و یا یزید شوند».
چیزی که در این حکمت نهفته است همین است که همیشه مردم در ذات خود شمر و یزید نیستند، بلکه ارادههای معطوف به قدرت موجب میشود که تصمیماتی بگیرند، یا اقداماتی کنند که منجر به واقعه کربلا شود. اگر آنها هم مثل من و شما از اسب قدرت پایین بیایند، بیتردید عین شبلی و بایزید، دم از مهربانی و مدارا میزنند. شبلی و بایزید هم اگر بر سر عمل میرفتند و مثلاً رئیس بازداشتگاهی در جنوب تهران میشدند، آنگاه هنر میکردند اگر دست از پا خطا نمیکردند و با زندانیان خود به جور رفتار نمیکردند. . . چه میخواهم بگویم؟ قدرت هم مثل خیلی چیزهای دیگر حجاب ضخیم -بلکه ضخیمترین حجابها- است که نمیگذارد صاحب قدرت چشم بر حقایق باز کند و در آیینه چیزی را ببیند که خیلی از بیقدرتان حتی در خشت خام میبینند. برای همین هم هست که در ادبیات ما، در دین ما و در تاریخ ما این همه تأکید موکد شده که صاحب قدرت باید که خود را مدام محاسبه کند و نگذارد که نفس اماره و قدرت -در هر مقدار و اندازهای- دست به دست هم دهند و متحد هم شوند و کاری کنند که به قول شاعر «آخر آن نور تجلی دود شد/ آن یتیم بیگنه نمرود شد». عرض من بیشتر متوجه مدیران میانی است. هر کسی در حوزه اقتدار خود -هر چقدر هم که کوچک باشد- میتواند به نمرودی بدل شود که بزند و بکشد و ابا نکند و شرمنده نباشد.