اما بعد که فهمیدم، واقعا صاحب صدا رفته و فقط این صدایش است که مانده؛ با خود گفتم: نه؛ این بار، صاحب صدا هم با خود صدا خواهد ماند! چون صاحب این صدا محمدرضا شجریان است. بله؛ بازهم یکی از دلشدگان رفت؛ اما بازهم با دریغ و تاسف باید گفت: راحت شد که رفت ... مگه نه آنکه مرگ هنرمند زمانی است که به روی صحنه نمیرود و نه آن زمانی که به زیر خاک می رود؟ خوب می دانیم که مرده آن است که نامش را به نکویی نبرند. پس هنرمندی که به ظاهر زنده است همان بهتر؛ که از دست این همه ناملایمات و نامردیها جمع کند و برود!
چقدر اسفناک است از دست دادن کسانی که ما این روزها به جز افتخار به داشتن آنها هیچ دلخوشی دیگری نداریم. البته همه به یک اندازه متاثر نشدند مثلا برخی از مسئولین دلسوز بخصوص ساکنین جامجم نفس راحتی کشیدند و از دست یکی از آن لقمههایی که در گلویشان گیر کرده بود و نه راه پس برایش داشتند و نه راه پیش؛ خلاص شدند! عاشق این بلاتکلیفیها؛ دستپاچگیها و تاخیر در واکنشهای صدا و سیمایی هستم که تا یکی دو روز نمیدانند تکلیفشان در چنین مواقعی دقیقا چیست؟ خب قبول بفرمایید خیلی سخت است تکریم اسطورهای که آدم را از تکریمش هم؛ منع کرده! از یک طرف باید خود را حامی فرهنگ و هنر بنمایی از طرف دیگر، صاحب فرهنگ و هنر به تو توصیه میکند؛ حداقل بخاطر پیشگیری از شیوع کرونا هم که شده درخانه نشسته و ساکت بمانی!
درست است استاد در زمان حیاتش برخی از مسئولین دلسوز را سوزاند اما در عوض بعد از مرگش محل دفن خود را جایی تعیین کرد که خیال همه شان را راحت کرد؛ کنار فردوسی بزرگ و فرسخ ها دور از تهران بزرگ. چون این روزها دردسر قبرهای چند هزار ساله و چند ده ساله و حتی چند ده روزه کمتر از اغتشاشگران نیستند.
به هر تقدیر مرموزترین مراسم باشکوه تاریخ برای یک اسطوره، باری به هر جهت برگزار شد و حس مرده پرستی بعضی هم بشدت ارضا شد. مرده پرستی از این جهت که در زمان حیاتش هیچ مجوزی به او داده نشد اما جواز قبرش به بهترین شکل صادر شد.
فقط خدا میداند آیندگان چند سانت شاخ درخواهند آورد؛ وقتی بفهمند؛ این بزرگان به جای کشیدن دستی به سرشان؛ دستیشان را کشیدند و با نیش و ترمز و نیش ترمزها، بارها دست به سرشان کردند تا اینکه دق کرده و رو به قبله درازشان کردند!
بله؛ هنر نزد ایرانیان است؛ اما ... دوبست!
کاربران فضای مجازی هم؛ به آرزوی دیرینه خود رسیدند و بعد از چندین بار کفن کردن استاد این حادثه جگرسوز را به عینه دیدند و پیراهنی که مدتها قبل برای همین کار آماده کرده بودند را دریدند ...
اینکه چه کرمی است در وجود بعضیها که از شایعه مرگ افراد نامی تا این حد کیف و کف میکنند فقط خدا میداند و برخی از روانشناسان!
بعضی هم که تا دیروز برای تتلو بق بقو میکردند امروز برای دفاع از استاد، نق نقو شدهاند و او را سپر مخالفتهای سیاسیشان کردهاند! از «شبکه من و تو» بگیر تا خود «من و تو» بعضا ما متخصص استفاده ابزاری از هر رویدادی هستیم به بهانه ای از چیزهایی که به نفعمان است دستاویز میسازیم و کاردستیمان را میسازیم! کاری هم نداریم آن که را سپر کردهایم منزلتش در حد سپر بوده یا سپهر!
البته کسانی هم از صمیم قلب برای استاد آمده بودند که بخاطر فرصت کمی که به برگزاری مراسم داده شده بود خیلی نمانده بودند...
به هر جهت و از هر جهت و به هر دلیل و منطقی حداقل همگان فهمیدند هنرمندان آزاده چقدر ارج و قرب دارند و جای هنرمند همواره بر صدر است امیدواریم مسئولین هم متوجه این اهمیت شده باشند و در دستورهای کارشان تغیبرات اساسی داده باشند هنوز فرصت برای بهره مندی از این هنرمندان تاریخی و تاریخ ساز مهیاست مثلا بهرام بیضایی یکی از همانهاست!