غزلی تازه

کو قطره اشکِ تازه که دیشب چکید؟... نیست!

تقویم گریه می­کند امروز عید نیست

برگ سپید«ماه جمادی» سیاه ماند

برگی که تا ابد، به عزایش سپید نیست

در خانه­ای که مادر آن خانه رفته است...

جایی برای خوش­خبری یا نوید نیست

توصیف حال مادر ما، شعر را شکست

راهی به­جز تجسم لرزان بید نیست

حال کسی شبیه علی نیست، آنچه دید...

مانند«مختصر خبر»ی که شنید، نیست

از خانه- صبح زود- که می­رفت، زنده بود...

شب، چشم را گشود و نظر کرد و دید نیست

همسایه گفت:«فاطمه، از دست رفته­ست...

آن دختری که مادر او پرورید، نیست»

او راست گفته­ست ولی داغ، کهنه است

این زخم در غدیر نشست و جدید نیست

سرزنده بود مادر ما، رفتنی نبود

با آن همه حوادث خونین، شهید نیست؟!

*

بیت و غزل فدای تو و قامتت شوند...

قدِّ خمی که مثل گذشته، رشید، نیست

مادر! تمام فصل حضور تو در کتاب...

جز چند صفحه سوخته و ناپدید نیست

مادر، ببین!... گذشته زمان، شهر ساکت است

آن که تو را به کوچه و مسجد کشید، نیست

هرچند«در»، مقابل چشم تو، سوخته...

حالا به ایستادنش انگار امید نیست...

آسان شده تَوَسُّل ما، بارگاه تو...

دیگر نیازمند کُلون و کلید نیست!

 

منبع: بدون منبع