تاریخ انتشار: ۵ فروردین ۱۴۰۰ - ۱۲:۱۴

این روزها زندگی از خیلی چیزها آدم را محروم می کند که دیدن آن هایی که می بایست حتما به دیدارشان بروی یکی از آن هاست.

آخرین بار یا بهتر بگویم بارهای آخری که با استاد هوشنگ ظریف دیدار داشتیم، در ورای ظاهر با صلابت و چهره ای که گذشت زمان هنوز نتوانسته بود گیرایی آن را مخدوش کند، با فرد غمگینی مواجه شدم که رفته رفته حوصله و انگیزه هایش را از دست می داد.

 برایم گفت که شهر عصبی اش می کند، رانندگی های بی حساب و کتاب مردم و رفتارهای زشتی که در این بین با هم دارند، طاقتش را طاق کرده است. تحمل بیرون رفتن از چهاردیواری خانه و آموزشگاهش را ندارد و شاید تنها وقت آرامشش زمانی است که در آموزشگاه و مشغول تدریس است. خوب می شود گفت نسل های گذشته کمابیش آدم های اندوهگینی هستند. به هرحال در دوره ای نشو و نما کرده اند که دیگر اثری از آثار آن نیست. دوره خانه های بزرگ با حیاط های مشجر، حوض آب، شب های پرستاره، ماه و ناهید درخشنده و کم توقعی و آرامش درونی. زندگی امروز در آپارتمان های چهل پنجاه متری، تنگ و خفه، با صدای کر کننده تلویزیون، هجوم مغول وار تکنولوژی، ترافیک و دود، برای ایشان قابل تحمل نیست. به این دوره تعلق ندارند. اگر هنرمند باشند که بدتر و اگر استاد موسیقی آن هم موسیقی سنتی باشند از آن هم بدتر.

هرچیز نیازهای خودش را می طلبد. در زیر سی و سه پل اصفهان نمی توان موسیقی جاز و رپ و گیتار باس شنید و در آپارتمان های لانه زنبوری و بوق ماشین و  ترافیک و دویدن مدام برای پول با همه جنگ اعصاب هایی که دارد، جایی برای تار و سه تار نیست.  روان آدم له شده است و روان له شده کجا می تواند  موسیقی ناب آسمانی را دریابد و آنطور که باید از آن لذت ببرد.. بلی این تضاد گذشته و آینده است که روح های حساس زمانه را غمگین می کند. ضمن اینکه البته ماننده هر هنرمند نسل گذشته شاهد آن هستی که همه آن هایی که در مقطعی خاص با تو بوده اند و در غم ها و شادی هایت شریک بوده اند یا رفته اند و یا دارند می روند.

فرامرز پایور، جلیل شهناز، همایون خرم و بسیاری دیگر. آدم احساس می کند در یک هیاهوی مرگ آور، درون یک قفس آهنین تنها مانده و این تنهایی و هیاهو، او را به نهایت مضطرب می کند. با این اوضاف اندوه ظریف، اندوهی بنیادی است. کمااینکه سال های قبل، در اوج شور و انگیزه و غریزه معلمی نابی که دارد، غمگین نبود و چون غمگین نبود علیزاده، مرحوم سینکی، مرحوم فر یوسفی، مرحوم لطفی، کیوان ساکت، حمید متبسم، داریوش طلایی و بسیاری دیگر از تلاش و انرژی و دلسوزی او بهره بردند و به جایی که شایسته اش بودند رسیدند. شاید دیگر چندان انگیزه ای برای اینکه چهره های مستعد را کشف کند و به طور جدی استعداد آن ها را پرورش دهد و برایشان محیط رشد و تعالی فراهم کند نداشته باشد.

با این حال هنگامی که در آموزشگاهش بودم هنوز می دیدم که تنها زمانی که به نشاط می آید و چشم هایش روشنی می گیرد و تبمسی شیرین بر لب هایش ظاهر می شود وقتی است که هنرجویی یک گوشه را خوب بزند. خوب بزند ولی نه آنطور که دیگران زده و می زنند بلکه با احساس و شهود خودش بزند. در این مواقع بی اختیار به گذشته باز می گشت و دود و ترافیک و راننده های بی ادب و هیاهوی شهر و آپارتمان های چهل پنجاه متری با موسیقی کرکننده رپ و جاز، به فراموشی سپرده می شد و خاطرات دوران خوش تکرار می گردید. دوران خورشید و ماه درخشان، آب زلال، خیابان های خلوت و خانه هایی که شب ها حوض در حیاط آن ها فواره می زد و ماه می درخشید و روی تختی با بساط چای و میوه، صبا و خالقی و بنان و مجد و عبادی وزیری و شهناز و خرم و دیگران و دیگران کنار هم می نشستند و همه شان آرام و راضی بودند و از طبیعت به وجد می آمدند و این بود که  صدای سازشان تا عمق آسمان و تا عمق روح انسان را مسحور می کرد و دیگر هیچ جایی برای اندوه و افسردگی باقی نمی گذاشت.

این یادداشت مربوط به کمابیش یک سال قبل از درگذشت دردناک استاد هوشنگ ظریف است.

منبع: خبرآنلاین