یوسفعلی میرشکاک در «کتاب طنز 5» که توسط انتشارات سوره مهر و به اهتمام سیدعبدالجواد موسوی به چاپ رسیده، طنز و مطایبه در آثار خواجه شیراز را موضوع اثر قرار داده است. در بخش دوم این نوشتار [در ادامه بخش نخست] میخوانیم:
خواجه رندان دراین عرصه، اوج هنر خود را آشکار میکند به این معنی که خود را در زمره نیرنگبازان و ریاکاران قرار میدهد و «ریاکارانه» به جنگ «ریاکاری» میرود.
در آستین مرقع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است
به آب دیده بشوییم خرقهها از می
که موسم ورع و روزگار پرهیز است
*
نه من ز بیعملی در جهان ملولم و بس
ملالت علما هم ز علم بیعمل است
نبرد خواجه رندان با ریاکاری و ریاکاران، او را به ساحتی فراسوی تناقض میبرد و در آن ساحت است که او امور متناقض را در کنار یکدیگر قرار داده و پارادوکسهایی ایجاد میکند که احتمالاً هرگز حل نخواهند شد مگر آنگاه که «نهان روشی» یکسره از میان رفته باشد و این از جمله محالات است:
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می حرام ولی به ز مال اوقاف است
*
کردهام توبه به دست صنم بادهفروش
که دگر مینخورم بیرخ بزمآرایی
*
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
*
حدیث حافظ و ساغر که میزند پنهان
چه جای محتسب و شحنه پادشه دانست
اگر حافظ با محتسب و شحنه و پادشاه ساغر نزده باشد چگونه جرئت میکند آنها را تلویحاً همچون خود بنامد؟ به هر حال آگهی آنها از حال خواجه رندان مسئلهای است که در کنه خود اشاره به همتراز بودن آنها با خواجه دارد و کمترین وجه آن نهانروشی آنهاست.
در این ستیز بیپروا و دلیرانه خواجه رندانگاه از مصادیق چشم میپوشد و مفاهیم را در مرتبت مصادیق مینشاند و چنان سخنانی ساز میکند که مخاطب گمان نمیبرد با طنز و تمسخر هیچ نسبتی داشته باشند اما بر اهل تأمل پوشیده نیست که هر چند این مفاهیم غالباً دردمندانه و حکیمانه ظاهراً ربطی به مصادیق ریاکاری و نهانروشی ندارند اما باطناً عین ربطند و علاوه بر این گواه این حقیقتند که این جهان همواره عرصه تناقضات لاینحلی بوده است که در چشم رند کنه آنها عین طعن و طنز و مسخرگی است:
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست
درین چمن گل بیخار کس نچید آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبیست
سبب مپرس که چرخ از چه سفلهپرور شد
که کام بخشی او را بهانه بیسببی است
*
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذربنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
*
جایی که برق عصیان بر آدم صفیزد
از ما چگونه زیبد دعوی بیگناهی
*
جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است
هزار بار من این نکته کردهام تحقیق
در ادامه نبرد با «نهان روشی» خواجه رندان با یکایک مظاهر این حوالت باژگونه به ستیز برمیخیزد و غفلت و بیدردی و بیخبری آنها را فاش میکند و چنانچه شیوه اوست، خود را در صف آنها قرار داده و آماج تیر طعن و طنز قرار میدهد:
بیار باده که رنگین کنیم باده زرق
که مست جام غروریم و نام هشیاریست
*
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ورنه لطف شیخ و زاهدگاه هست وگاه نیست
*
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
که آبروی شریعت بدین قدر نرود
چه کسانی به چشم حقارت در خواجه رندان و دیگران میبینند؟ آنان که چندان در نهانروشی مستغرقند که خود نیز به احوال خود وقوف ندارند و از «بازی غیرت» و مکر حضرت حق غافلند:
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار
که ره از صومعه تا دیرمغان اینهمه نیست
*
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
زاهد ار راه به رندی نبرد معذورست
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
*
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
تأمل در تقابل رند و زاهد، نشان میدهد که رند در حکمت خواجه شیراز غالباً معادل خلیفهالله و زاهد بعضاً معادل شیطان لعنهالله علیه است. البته خواجه رندان هرگاه بخواهد از مظاهر عام زهد یاد کند، با عباراتی همچون «زاهد ظاهرپرست»، «زاهد خام»، «زاهد پاکیزهسرشت» و از این قبیل، کار را فیصله میدهد. البته در این تنگنا نیز نمانده وگاه میان زاهد عام و زاهد خاص نیز هیچ تفاوتی قائل نمیشود:
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا ترا خود زمیان با که عنایت باشد
*
نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود
آنچه با خرقه زاهد میانگوری کرد
*
عیب رندان مکنای زاهد پاکیزهسرشت
که گناه دگری بر تو نخواهد نوشت
من اگر نیکم گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
*
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
*
زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت
عاقلا مکن کاری کاورد پشیمانی
*
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم حال درد پنهانی
*
خواجه رندان در کار ستیز بیپروای خویش با زمره ظاهربینی و خودپرستی بسیار مصر است چندان که این ستیز را دستمایه سخنوری خود و سرمایه تمام آزادگانی میکندکه پس از وی علیرغم «فئهقلیله» بودن، گیرودار با نهانروشی را مهمترین وظیفه خود میانگارند؛ گویی خواجه بزرگ میدانسته که ستیز وی نه تنها استمرار خواهد یافت بلکه به هنگفتترین گیرودار در فرهنگ این سرزمین بدل خواهد شد:
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر میکنند
گویند رمز عشق مگویید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
میخور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیکبنگری همه تزویر میکنند
242