نزهت بادی: فیلم هفته پیش «شرق بهشت» ساخته الیا کازان بود که بیش از هر چیزی بخاطر حضور جیمز دین محبوبیت یافته که بعضی از دوستان به بخشی از نکات و خاطرات آن اشاره کردند.
این هفته میخواهیم سراغ یکی از مهمترین فیلمهای دهه هفتاد برویم که به شدت تحت تاثیر اوضاع سیاسی اجتماعی دوران خود بوده است، اتفاقاتی چون شکست آمریکا در ویتنام، شکست جنبش ضدفرهنگ در دهه 60، رسوایی واترگیت، ترور فرماندار آلاباما و رواج قتلهای خیابانی و قاچاق مواد مخدر.
به همین دلیل عصیان دیوانهوار و آنارشیستی قهرمان فیلم که به نوعی انقلاب یکنفره برای پاکسازی و اصلاح جامعه ختم میشود، به شدت به مذاق مخاطبان آن روزها خوش میآید و خیلی زود به یکی از ماندنیترین شمایل سینما بدل میشود، تا جایی که تا مدتها خیلی از جوانها موهای سرشان را به سبک شخصیت فیلم میتراشیدند و شبیه او لباس میپوشیدند و مدل وی حرف میزدند.
این تاثیرپذیری از فیلم آنقدر زیاد بود که فرد متهم به ترور ریگان، رئیس جمهور آمریکا مدعی شد ایده چنین کاری بعد از تماشای این فیلم به ذهنش رسیده است. هیچ کس فکرش را نمیکرد که مخاطبان با چنین اشتیاقی با شخصیتی که دچار نوعی تنهایی خودخواسته، خشم فروخورده و میل بیمارگونه به خودآزاری است همذاتپنداری کنند و خشونت جنونآمیز وی را تقدیس نمایند، به طوری که خود فیلمساز از مواجهه با تماشاگرانی که تا این حد در نفرت، خشونت و ویرانگری درون فیلم غرق شده بودند، متعجب بود.
نقش این ضدقهرمان را رابرت دنیرو بازی کرد که خودش تعریف میکند هنوز هم بعد از گذشت سالها و بازیهای مختلف، مردم با دیدن او همان دیالوگ معروفش در این فیلم را به زبان می آورند. همان جملهای که در جایی از فیلم دنیرو در مقابل آینه به خودش میگوید: «داری با من حرف میزنی؟» بد نیست بدانید این دیالوگ حاصل بداههپردازی خود دنیرو سر صحنه است که از جملات یک کمدین کافهای الهام میگیرد.
محبوبترین صحنه فیلم جایی است که دنیرو بعد از کشتار خونینش با سر رسیدن پلیس، انگشتان خونیاش را به شکل اسلحه بر شقیقهاش میگذارد و با دهانش صدای شلیک گلوله را درمیآورد. این کار شخصیت معناهای متفاوتی را تداعی میکند که شاید اولین چیزی که به ذهن میرسد این است که او احساس میکند ماموریت فردیاش را در این جامعه کثیف و نکبتبار انجام داده و حالا با مرگ خودخواسته اش به نوعی آرامش و رستگاری دست مییابد.
فیلمنامه این فیلم را پل شریدر یکی از بهترین فیلمنامهنویسان معاصر نوشته و هرچند نمیتوان اجرای عالی کارگردانی آن را نادیده گرفت، اما به استناد گفته خود کارگردان، فیلم بیش از هر کسی به شریدر تعلق دارد.
او این فیلمنامه را در بدترین دوران زندگیش نوشت، زمانی که هنوز خیلی جوان بود ولی از محل کارش اخراج شده بود، زندگی خانوادگیاش از هم پاشیده بود، به شدت مقروض بود و شبها به ناچار در ماشینش میخوابید، مدتها با کسی حرفی نزده بود و میل وحشتناکی به خودکشی داشت.
او این فیلمنامه را در بدترین دوران زندگیش نوشت، زمانی که هنوز خیلی جوان بود ولی از محل کارش اخراج شده بود، زندگی خانوادگیاش از هم پاشیده بود، به شدت مقروض بود و شبها به ناچار در ماشینش میخوابید، مدتها با کسی حرفی نزده بود و میل وحشتناکی به خودکشی داشت.
ریشه آن تاثیرگذاری و نفوذ در مخاطب را که دربارهاش حرف زدیم میتوان در همین جریان جستجو کرد. شریدر موفق میشود به همه تجربیات شخصیاش که در آن دوران از آن رنج میکشیده، شکل عمومی ببخشد و به کلیت مسائل روز جامعه ربط دهد. به همین دلیل هر کس میتواند گوشهای از وجودش را در شخصیت قهرمان فیلم بیابد و در مسیری که او از سر میگذراند، مشارکت کند.
سبک بیانگر و موکد کارگردان نیز به شدت مضمون فیلم را تقویت میکند تا جایی که بخشی از این همانندسازی که در مخاطبان فیلم میبینیم، ناشی از نوع زوایا، حرکات دوربین و شیوه میزانسنهاست که این امکان را بطور ناخودآگاه برای تماشاگر فراهم میکند که خودش را به جای شخصیت ببیند و در رفتارهای او سهیم شود و به نوعی در انجام ماموریت دیوانهوارش همدستی نشان دهد.
حتی اگر فیلم را هم ندیده باشید، حتما درباره آن شنیده و یا خواندهاید و با کدهایی که در اختیارتان گذاشتم، میتوانید آن را حدس بزنید.
5858
5858