آیا علومی که در آنها پیشرفت کردیم، علوم سنتی ما هستند، یا علومی که از غرب گرفتهایم و در امتداد داده های علمی آنان، روی آنها کار کردهایم؟ در دانش های سنتی خودمان، مثلا فقه یا رجال یا تاریخ، کدام یک روش های پژوهشی جدی و عالمانه داریم و در کدامیک عوامانه برخورد می کنیم؟ آیا پژوهشهای ما واقعا علمی است یا صرفا ابزاری برای گذران وقت بدون دستیابی به افکار نو و خلاقیت های نوین است؟
الزاما باید بدانیم از نقطه نظر پژوهشی در کجا قرار داریم. یک کار ساده، مقایسه وضعیت خودمان با سایر کشورهاست. در این باره باید حب و بغض را کنار بگذاریم. چشمان خود را باز کنیم و اگر راه رفتهای هست که تجربه شده، و نرفتهایم، برویم. احترام گذاشتن به علم شرط اول پیشرفت در آن است. تقویت حس کنجکاوی که یکی از بهترین حسهای موجود در آدمی برای پژوهش است، یکی از اصلی ترین وظایف ماست. بهترین نیروهای پژوهشی ما کنجکاوترین آنها هستند. ما نباید با علم رفتاری دوگانه داشته باشیم، در عمق دل علاقه مند اما به دلایلی آن را محکوم کرده یا از آن منتفر و گریزان باشیم.
به طور معمول گفته میشود که ما از نقطه نظر پژوهشی در وضعیت متوسط قرار داریم، وضعیتی که شاید نسبت به برخی از کشورها پیشرفت به حساب آید، اما در مقایسه با نقطه ایدهآل، از جایگاه مطلوبی برخوردار نیستیم. در حال حاضر مقیاسهایی برای سنجش میزان تولید علم وجود دارد که البته بیشتر کمی است تا کیفی. گاهی در باره این مقیاسها انتقادهایی میشود، اما به نظر میرسد وجود آنها بهتر از عدمشان است و تا وقتی که مقیاسهای تازهای نیامده نمیتوان آنها را به کنار گذاشت.
با این حال، ضعف ما در پژوهش علمی قابل اغماض نیست. سادهترین راه دانستن آن، این است که ما به خوبی حس می کنیم که با جهان پیشرفته، فاصله زیادی داریم. این امر را چندین نسل است که به خوبی حس می کنیم و نیازی نیست که صرفا با مقیاس های تولید علم به سنجش آن بپردازیم. همان طور که قم مرکز تشیع است و هر کسی مشتاق شناخت فقه و فرهنگ آن، از هر نقطه ای از عالم به آنجا میآید، بسیاری از جوانان ما نیز برای تحصیل به شهرها یا کشورهای معروف دنیا میروند. علم هر کجا باشد، جاذبه خود را دارد و کسی با طعنه و ملامت نمیتواند آن را منکَر نشان دهد و حلاوت کسب علم را از مشتاقان آن بستاند و مانع از رفتن آنان به سوی علم شود.
باز می پرسیم: کجای کار پژوهش علمی ما مشکل دارد و لنگ میزند؟
در میان انبوه مسائلی که به عنوان نقاط آسیب پذیر در امر پژوهش از آنها یاد میشود، جای بحث های تئوریک خالی است.
به عبارت ساده، مشکلات پژوهش دو دسته است. اجرایی و ذهنی. در میان گفتههایی که نقص کار پژوهشی را به لحاظ اجرایی مورد تاکید قرار میدهد، به طور معمول از ضعف مدیریت پژوهشی، عدم اختصاص بودجه کافی، کم توجهی مسؤولان، و مطالبی از این قبیل صحبت میشود. نکات مانند این که در نظام آموزشی ما اهمیت جدی به پژوهش داده نمی شود. یا این که نیاز سنجی در امر پژوهش کمتر مطرح است و... اینها و نظایر آن، مسائل بسیار مهمی که در عرصه پژوهش قابل تامل و الزاما باید مورد توجه قرار گیرد. در این باره نیازمند برگزاری نشستهای علمی مفصل هستیم، آن هم با حضور پژوهشگران از یک طرف و مدیران پژوهشی از سوی دیگر. به علاوه نیازمند تجربه کشورهای پیشرفته هستیم. توجه به امر پژوهش یکی از مهمترین راههای پیشرفت ما و عبور از مقطعی است که در آن قرار داریم.
برای مثال یکی از نکات مهم که هم جنبه برنامه ریزی و هم اجرایی دارد، این است که توجه داشته باشیم «پژوهش» حلقهای از سه حلقه اساسی است که بدون آنها پژوهش سامان نمیگیرد. حلقه پیش از آن آموزش و حلقه همراه آن، تقویت و توسعه کار کتابخانهای است، اگر این سه حلقه تکمیل شود، آن وقت است که میتوان از پژوهش سخن گفت. ضعف آموزش و نبود امکانات کتابخانهای به صورت عمومی آنچنان که در هر گوشه کشور بتوان امکان پژوهش را فراهم کرد، مشکل عمدهای بر سر راه پیشرفت است.
در این میان اصلاح نظام آموزشی با تمرکز بر اهداف پژوهشی نیازمند بازبینی در روشهای کهنه و بکار گیری روشهای مدرن و استفاده از ابزارها و امکانات بیشتر است. بحث از آموزش و کتابخانه باید مستقلا مورد توجه قرار گیرد، هرچند دو پایه اصلی برای پژوهش خواهد بود.
* * *
اشاره به برخی از مشکلات ذهنی پژوهش نیز لازم است:
پژوهش به معنای تولید علم و نوآوری ارتباط نزدیکی با حریت و آزاد منشی دارد. اگر قرار باشد در پژوهش نوآوری باشد، الزاما باید نوعی آزاد منشی و حریت در آن لحاظ شود. شاید بتوان گفت نوآوری در برخی از عرصههای علمی با حریت مسألهای ندارد، چنان که علوم دقیقه مانند ریاضی و موسیقی و نجوم چنین است، اما در برخی از زمینه ها این مشکل وجود دارد. عرصه علوم انسانی که شامل گستره وسیعی از دانشهای بشری است، همواره مشکل حریت دارد، یعنی پژوهشگر نمیتواند در انتخاب موضوع، ایجاد فضای آزاد برای پژوهش و اعلان نتایج، آزاد باشد. در این حوزه ها، جوامع مختلف، بسته به این که دایره حریت را فراختر بگذارند، یافت های تازهتری دارند. تصور کنیم که حکومت عباسی مصمم میشود تا بیت الحکمه را در بغداد ایجاد کند، جایی باید کتب ریاضی و طب و نجوم و فلسفه ترجمه و تدریس و تحقیق شود. وقتی چنین مرکزی که میتواند فیلسوفانی مانند ابویعقوب کندی را پدید آورد، از ناحیه بسیاری از مخالفان این علوم تحت فشار قرار گیرد و بیت الحکمه در زمان متوکل از بین برود، خسران و زیان آن آشکار می شود. باید پرسید این پدیده چه تأثیری روی پیشرفت علم در دنیای اسلام دارد. همین که جریان اعتزال در دنیای اسلام به ویژه جهان تسنن ریشه کن شد، نشان از آن دارد که فشار از ناحیه جریان ضد حریت قوی و نیرومند بوده است. فشار های مذهبی و سیاسی همواره عامل مهمی است که ما اجازه نیابیم یا ندهیم که در برخی از حوزه های خاص پژوهشی صورت گیرد، چون آگاهیم که نتایج حاصله ممکن است با مورد خاصی در باورهای مذهبی یا مصلحت اندیشی های سیاسی ما تعارض داشته باشد. ملی گرایی بسیاری از اقوام همواره عامل یا به عبارت بهتر مانع مهمی بر سر راه توسعه پژوهش در مسائل سنتی و بومی است. علم نمی تواند منطقه ای و ملی گرا باشد، چه در آن صورت راه نوآوری را به روی می بندد.
مشکل دیگر این است که در بسیاری از موارد، پژوهش های ما از قبل پاسخ های روشن دارد یعنی حتی قبل از آن که تحقیق کنیم دانشجوی ما می داند باید به به چه پاسخی برسد. این امر در علوم انسانی که نتایج روشن خارجی در عمل ندارد و به عبارت محک سنجش در عمل به ظاهر در آنها مطرح نیست، بیشتر است. در چنین حالتی آیا پژوهش میتواند راه درستی را طی کند؟
باید از این نکته آگاه شویم که مفهوم علم و دانایی تا چه اندازه میتواند مقید به پیش شرط ها و پیش فهمها از موضوعاتی باشد که پژوهش باید به آنها برسد. آیا دانایی امر مطلقی است که شرف ذاتی دارد یا آن که این دانایی در خدمت اهدافی است که انسان برای آن تعریف میکند؟ اگر در میان قومی محدود شدن علم به این پیش فهم ها و مصلحت اندیشی ها کمتر باشد پژوهش جدی تر انجام می گیرد یا در میان قومی که مصلحت اندیشی بیشتر است؟ بدون شک پژوهش می باید بر اساس باور به شرف ذاتی علم به صورت مطلق باشد. تمایل انسان به دانایی غالب بر بسیار از امور است مگر آن که محدود شود. وقتی محدود شد دایره جهل توسعه می یابد و آثار آن در زندگی بشر بیشتر و بیشتر می شود. وقتی دانشی با پیش فرض پیش می رود، رشد آن محدود است، مثل این که علم کلام اسلامی موظف به اثبات قضایای خاصی است. همین دانش وقتی در شکل فلسفه ظاهر می شود، محدودیت های کمتری دارد و پیشرفت بیشتر. اما همان هم اگر باز گرفتار حصارهای متعصبانه شد، راه پیشرفتش سد می شود.
طبیعی است که در نوآوری ممکن است عقایدی بر خلاف باورهای عامه هم گفته شود، اما خلاقیت هم در آن بیشتر است. ما باید کدام یک را انتخاب کنیم. بسیاری از اوقات دیده شده است که یک نظریه فلسفی در یک دوره ضد دین تلقی شده و در دوره ای دیگر هیچ تعارضی میان آن و دین دیده نشده است. اشکال این است که بسیاری از این پیش فرضها در یک مقطع ضد آزاد اندیشی دینی و در دوره ای دیگر، نه تنها معارض آن نیست بلکه حتی مورد حمایت نیز قرار می گیرد.
این امر در تکنیک و فن و تمدن قدری واضح تر یا به عبارتی مسأله دارتر است. علم در ترکیب با اهداف انسانی تبدیل به تکنیک میشود. در این صورت پژوهش در امر تکنولوژی تفاوت آشکارتری با پژوهش در مفهوم مطلق علم دارد. نگاه تکنیک به کیفیت زندگی، استخدام طبیعت، فربه کردن امکانات راحتی و سرعت در زندگی بشر و بهره وری بیشتر است. این البته نیاز به علم دارد اما علمی که در استخدام انسان برای امر زندگی است، چه آنچه که از واجبات زندگی است چه آنها که به حوزه تفریحات و آسان خواهی در زندگی مربوط می شود.
اکنون باید پرسید تکلیف ما با تکنیک که آن هم بخش مهمی از پژوهش ماست چه خواهد بود؟ آیا اگر تکنیک به نابودی انسان منجر شد، یا کسانی تصور کردند که به نابودی انسان منجر خواهد شد، ما باید دست از پژوهش بکشیم و متوقف شویم؟
از تکنیک بگذریم، اگر علم شرف ذاتی دارد، آیا باید تا نهایت آن رفت؟ آیا ممکن است دانایی در نقطه ای خاص برای بشر مضر باشد؟
مشکل ما در حوزه حریت و مفهوم علم، در امر علوم انسانی بیشتر است. اما این طور نیست که تاثیر آن صرفا روی مسائل حوزه علوم انسانی باشد، باشد بلکه به مسائلی نیز که دانایی مطلق در آنها مفروض است، سرایت می کند.
سالهاست بحث بر سر تصفیه علوم انسانی غربی و تقویت بومی گرایی در علوم انسانی مطرح است. این مساله قدری هم به این مربوط به می شود که آیا دانایی ما در این حوزه الزاما همه اش جنبه فلسفی با گرایش فرقه ای دارد یا بخش مهمی از اطلاعات آن متکی به صرف دانایی بشر است بدون آن که مربوط به آن باشد که در کجا زیست می کند. مشکل ما این است که هنوز مسائل مختلف حوزه علوم انسانی را از این زاویه تفکیک نکرده ایم و برای همه یک جا حکم صادر می کنیم. کلی گویی های ما باعث شده است عقل را در بخشی از مسائل علوم انسانی که پایه پیشرفت است، تعطیل کنیم.
از سوی دیگر، منابع حل برخی از مسائل و معضلات فکری این حوزه، با کمک پیش فرض هایی است که مقدس و دینی تلقی شده و گویی ما ملزم شده ایم تا از آنها به عنوان مواد علمی در آنچه که به علم انسانی در یک حوزه مربوط می شود استفاده کنیم. در واقع، علوم انسانی را مثل علم کلام کرده ایم و فکر می کنیم باید آن پیش فرضها را یا به عنوان ماده بحث یا نتایج قطعی از پژوهش خودمان استخراج کنیم.
در اینجا باید ماهیت مسائل مطرح در یک حوزه علمی از علوم انسانی از یکدیگر بازشناسی شود. بازشناسی آنچه که مربوط به دانایی مطلق می شود از دانشی که به نگره های فلسفی ـ فرقه ای مربوط است.
ما یک بار دیگر باید روی توانایی عقل بحث کنیم. این که عقل را در علوم انسانی ناقص می دانیم و باید معارف مان را در این زمینه، صرفا بر اساس پیشگفته ها تفسیر و پژوهش کنیم یا آن که از خود عقل بخواهیم چاره اندیشی کند و با تفکر و اندیشه راه را بگشاید. این یک بحث بسیار قدیمی در سنت فلسفی ما و به عبارتی میان دینداران ما با فلاسفه است. عدم حل آنها راه پیشرفت را برای ما مسدود خواهد کرد و از آن باید به عنوان یک عامل سکون یاد کرد.
* * *
سه نکته دیگر را هم در باب پژوهش باید عرض کنم:
1 – آنچه در پژوهش به عنوان قدم نخست اهمیت دارد، روش تحقیق و پژوهش است. در این زمینه، تأمل ها و تجربههای زیادی وجود دارد، اما تاکنون به صورت یک درس جدی در سطوح دانشگاهی و حوزوی مورد توجه قرار نگرفته است. چند مشکل عمده، ضعف متون استوار در این زمینه، و آشفتگی بحث های که به عنوان روش تحقیق ارائه میشود، و مهمتر از آنها عدم تخصصی شدن روش تحقیق در رشته های مختلف از مسائلی است که به این درس آسیب جدی زده و نتیجه آن این شد است که آمادگی لازم را در دانش پژوهان برای پژوهش فراهم نمیسازد. این روشها، اعم از این که روشهای سنتی باشند یا مدرن، لازم است مرتب در قالب متن های آموزشی بازنویسی شده و در تدریس درس روش تحقیق مورد استفاده قرار گیرد. نتیجه عدم وجود تدریس جدی این درس، آن شده است که پژوهشگران، به طور عادی، به صورت خود جوش و صرفا با روشهای من درآوردی وارد میدان پژوهش میشوند. در نتیجه، جدای از وقت تلف کنیها که نتیجه اش طولانی شدن زمان تا رسیدن به نتیجه گیری است، این روش، تنها شامل عده بسیار اندکی خواهد شد و عامه دانش پژوهان از حوزه پژوهش روشمند دور خواهند ماند. این امر و ضعف آموزش یکی از دلایل ما در عدم موفقیت در تبدیل کردن تمامی دانشجویان ارشد و دکتری به پژوهشگر است به طوری که فقط افراد استثنایی قادر به رسیدن به آن نقطه می شوند آن هم با تلاش خودشان نه آموزش ما.
2 – نکته دیگر این که هر پژوهشی مبتنی بر آن است که ما دانسته های خود را در حوزه مربوطه گردآوری کنیم و از آنها با خبر باشیم. این کار را معمولا دانشنامه ها انجام میدهند. وظیفه آنها این است که آنچه در ذیل یک مفهوم قابل پژوهش گفته شده است، گردآوری کرده و در اختیار یک پژوهشگر بگذارند. یک پژوهشگر باید بداند که تحقیق در آن حوزه تا کجا پیشرفت کرده، چه دیدگاه هایی در آن زمینه ارائه شده، آخرین معلومات در آن باب چست و حد مجهولات در کجاست؟ برای این کار باید تمامی دانسته ها یک جا جمع شود. البته دانشنامه ها که در روزگار ما فراوان شده اند، معمولا این رسالت را ندارند و به جای گردآوری آگاهی های مربوط به یک موضوع به تحقیق در آن موضوع می پردازند و بر آن هستند که در باره یک سری مفاهیم که مربوط به یک حوزه هستند تحقیق کنند. وظیفه دایره المعارف ها این است که نشان دهند معارف بشری تا این زمان در این حوزه فکری چه اندازه است نه این که خود به اثبات و نفی قضایای داخلی آن موضوع بپردازند. این امر تا حدودی به سردرگمی منجر می شود. در واقع دایره المعارف نویسی در کشور ما مسیر انحرافی طی می کند و معمولا فواید حاشیه ای آن بیش از فوایدی است که هدف اصلی از دایره المعارف نویسی است. ما وظیفه داریم همه امکاناتی که یک پژوهش گر مستعد از نظر اطلاعاتی نیازمند آن است برای وی فراهم کنیم. توسعه کتابشناسی ها، فراهم کردن اسناد لازم، در دسترس گذاشتن دیدگاه های گذشته و نو در باره موضوع و هر آنچه که دیگران در این باره گفته اند، نهایت اهمیت را در این زمینه دارد.
3 – ما یک بار دیگر باید روی مسأله پایان نامه نویسی تأمل کنیم. اگر قبول داریم که پیشرفت پژوهشی کشور فقط در سایه پایان نامه نویسی است، که هست، باید این امر را جدی بگیریم. کاستن زمان کارشناسی ارشد، به پایان نامه ها لطمه جدی زده است. افزایش تعداد دانشجویان ارشد و دکتری بدون افزایش اعضای هیئت علمی آن هم اعضای با کیفیت، پایان نامه ها را سست کرده است. انتخاب موضوع به شکل منحرف کننده ای باعث سردرگمی دانشجویان شده و پس از مدتها پژوهش، بر قدرت آموختگی و پژوهش آنها نمی افزاید. تکرار مکررات در پایان نامه ها زیادتر شده و حتی گفته می شود اقبتاس از دیگران بیشتر شده، برخی از آنها سفارشی شده و از این قبیل مطالب. مهم آن است که توجه داشتیم باشیم پایان نامه نوک پیکان پیشرفت در یک کشور است و تا وقتی این مسأله اصلاح نشود کار پژوهش سامانی نخواهد یافت. در درجه دوم، مقالات علمی پژوهشی استادان است که این نیز باید سختگیرانه ادامه یابد.
(متن سخنرانی در روز دوشنبه 21 آذرماه در کتابخانه آستان قدس رضوی)