يكي از كارهاي اساسي «سن» بحث فقر است. اولين بار كتابي در باب نابرابري اقتصادي در سال 1973 نوشت كه اصول موضوعهاي را در بحث نابرابري پايه گذاشت و بعدها اين نوع نگاه پديده فقر، مبناي مطالعات فقر و نابرابري به شيوه جديد و متفاوت از گذشته ميشود. بنابراين در ادبيات فقر «سن» چهره بسيار برجستهاي است ولي از سال 1990 به بعد سن عنصر ديگري به نام فقر قابليتي را وارد بحث ميكند.
تا پيش از اين فقر را درآمد محاسبه ميكرديم يعني فرمولها تنظيم شده بود تا از روي سبد مصرفي خانوارها كيفيت زندگي آنها محاسبه و فقر اندازهگيري شود. ولي «سن» فقر قابليتي را مطرح ميكند.
در فقر درآمدي به درآمد افراد نگاه ميشود و چود درآمد را نميتوان اندازه گرفت به مصرف توجه ميشود. اشكالات عمده اين رويكرد اين است كه بدون در نظر گرفتن ويژگي مشخص اگر فردي درآمدي زير خط شاخصفقر داشته باشد، فقير محسوب ميشود. اما سن مطرح ميكند كه بدون در نظر گرفتن ويژگي شخصي نميتوان فقر را محاسبه كرد. مثلا دو نفري كه سطح درآمد يكساني دارند ولي در مثال سن يكي داراي مشكل كليه است، پس نيازهاي اين دو متفاوت است و نميتوان آن دو را فقير دانست و يا برعكس. پس ما بايد نگاه ديگري به مسئله فقر داشته باشيم و آن نگاه به قابليتهاي انسانها و تواناييانجام كار است. مثلاً اگر كسي بيسواد است داراي نوعي محكوميت است حتي اگر درآمد بالايي داشته باشد. پس وقتي ميخواهيم آدم فقير را براساس معيارهاي«سن» تشخيص دهيم او قابليتهاي اساسي را مطرح ميكند و آن قابليتها شامل تواناييها انجام و يا قرار گرفتن در يك موقعيت اساسي است. از جمله اينكه انسانها دسترسي كافي به غذا داشته باشند. بنابراين توانايي دسترسي به غذا نوعي قابليت است كه همه انسانها بايد از آن برخوردار باشند. قابليت دسترسي به آموزش قابليتي اساسي است و يا قابليت داشتن مسكن قابل قبول، نوعي قابليت است. توانايي گريز از بيماريهاي قابل اجتناب و اينكه ما دچار مرگ و مير زودرس به خاطر عدم دسترسي به امكانات بهداشتي نشويم نوعي قابليت اساسي و ابتدايي است.
پس فقرا را نبايد فقط با درآمد و مصرف آنها مشخص كرد و بايد به نوع قابليتهاي آنها نگاه كرد كه اين موضوع مشكلات روز جامعه ما نيز هست مثلا مسئولان مرتباً ميگويند فقر در جامعه كمتر شده است. صرفنظر از اينكه روشهاي محاسبه و پايههاي اطلاعاتي آنها نيز اشكال دارد در تعريف از فقر هم دچار همين مشكل است.