به گزارش خبرآنلاین، «داستان های با اجازه» با عنوان فرعی مجموعه داستان انتخاب و ترجمه اسدالله امرایی در 212 صفحه از سوی نشر قطره با قیمت 4500تومان منتشر شده است.
امرایی درباره انتخاب و ترجمه این داستان ها که انتخابی از اثار نویسندگان روز دنیا هستند، می گوید: «آیا اجازه گرفتن از صاحب اثر در ترجمه اهمیتی دارد؟ آیا در جایی که مسئله کپیرایت آثار خارجی رسمیت ندارد، میتوان سراغ نویسنده و پدیدآورندهای بروی و از او بخواهی که اجازه دهد کارش را به زبان خودت برگردانی؟ از زمانی که کار ترجمه را آغاز کردم، این دغدغهها را داشتم که با نویسنده یا صاحب قانونی اثر تماس بگیرم و از او اجازه بخواهم. آثاری که در این مجموعه میخوانید، پاسخیاست به این دغدغههای من. داستانهای با اجازه، داستانهاییست که نویسندگانشان لطف کردهاند و با کمال میل خواستهام را پذیرفتهاند.»
در بخشی از این کتاب میخوانید:
پدرم هشت سال آخر عمرش آب مروارید داشت. ناشنوا هم بود که بر اثر حادثه جنگی در جوانی دچار آن شده بود. تنها راهی که میتوانستیم با او ارتباط برقرار کنیم، نوشتن در کف دستش بود. سعی کردم حالیاش کنم که برود عمل کند. اما به خرجش نرفت که نرفت. به طب امروزی اعتقاد نداشت. فکر میکرد کور میشود و میخواست با همین مختصر بینایی که دارد بسازد. بعد از آنکه او را به آسایشگاه برگرداندم پرسیدم، آیا هنوز هم نمیخواهد که چشمهایش را عمل کند. گفت، نه. فقط نور و تاریکی را حس میکرد. میترسید آن را هم از دست بدهد. گفتم خیلی خوب و کف دستش نوشتم، هر طور که میخواهی. بعد او را بردند برای دیالیز. برایش دست تکان دادم و خداحافظی کردم، هرچند میدانستم که نمیتواند مرا ببیند و صدایم را هم نمیشوند. اوایل هفتهای یکبار میبردیم، بعد هر دو هفته یکبار و بعد هر ماه، دو ماه یکبار و بعد از آن دیگر یادم نیست.
یکی پشتسرم سرفه میکند. یک قدم دیگر برمیدارم. پیرمرد پیش از آنکه عصا را هل بدهد بالا را نگاه میکند. لابد توی خانه سالمندان پایین سانست، چهارمحله آن طرفتر میماند. با وضعی که دارد نیم ساعتی طول میکشد تا خودش را به اینجا برساند. اما لابد خوشش میآید و حس مطلوبی به او دست میدهد که با پای خودش به مغازه ساندویچ فروشی بیاید، حالا بچه دارد یا ندارد، بماند.
انباری را خالی کردیم و برای پدر، اتاق درآوردیم. جولی همه این کارها را کرد. نصف حیاط پشتی را هم به او داد که باغچه کند. قبل از آمدن پدرم وضع او را شرح داده بودم، لابد آن موقع خیلی غیرقابل تحمل نمیدانست، اما تا با وضع روبهرو نشوی نمیشود قضاوت کنی. باید ببینی و هر روز با آن دست به گریبان باشی تا بفهمی. پدر از دنیای دیگری آمده بود و به جایی دیگر تعلق داشت که به کلی فرق میکرد. پدر مسواک نمیزد و دوش...
بار اولی که دزد بهخانه ما زد، کار کار همسایهمان اوسیتا بود که از پنجره اتاق پذیرایی وارد خانه شد و تلویزیون ما را با ضبط و پخش ویدئو برد. دو تا نوار ویدئویی باران سرخ و وحشت را هم که پدرم در بازگشت از امریکا آورده بود، با تلویزیون و ویدئو برد. دفعه دوم که دزد به خانه ما زد، کار کار برادرم ننامابیا بود که با صحنه سازی سرقت جواهرات مادرم را دزدید. روز یکشنبه بود. پدر و مادرم برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ به زادگاه خود رفته بودند و من و ننامابیا دوتایی به کلیسا رفتیم. پژو 504 سبز مادرم را میراند. طبق معمول توی کلیسا نشستیم، اما فرصت نکردیم به هم سقلمه بزنیم و این و آن را دست بیندازیم، به کلاه یکی بخندیم و خفتان نخنمای یکی دیگر را مسخره کنیم و بخندیم، چون ننامابیا ده دقیقه نشده، بیآنکه حرفی بزند رفت بیرون. پیش از آنکه کشیش بگوید، مراسم عشای ربانی تمام شد، به سلامت، برگشت و پیش من نشست. کمی آزرده شدم. فکر کردم لابد رفته سراغ دختری سیگار دود کند یا... آخر دفعه اول بود که ماشین را به دست او داده بودند، چه اشکالی داشت یک کلمه به من میگفت. بیسر و صدا به خانه برگشتیم، توی راه یک کلمه هم حرف نزدیم. ماشین را دم در ورودی بزرگ خانه نگه داشت و من پیاده شدم تا چند تا سنبل و سوسن بچینم و ننامابیا درجلو را باز کرد. وارد خانه که شدم او را دیدم وسط اتاق هاج و واج ایستاده. گفت: «دزد آمده!»
چند لحظهای طول کشید تا خودم را جمع و جور کنم. وارد اتاق شدم. حتی همان موقع هم از نحوه باز ماندن کشوها، حس کردم یک جای کار میلنگد و سرکاریم. چه میدانم، شاید هم برادرم را میشناختم. بعد که پدر ومادرم برگشتند، همسایهها به خانه ما آمدند که اظهار تأسف کنند و شانه بالا بیندازند و بشکن بزنند. به تنهایی توی اتاقم قنبرک زدم و متوجه شدم چه مرگم است. کار کار ننامابیا بود، میدانستم. پدرم هم میدانست. اشاره کرد که چفت پنجره از داخل باز شده، نه از بیرون، ننامابیا زرنگتر از این حرفها بود، لابد عجله داشته زودتر به کلیسا...
ساکنان پایتخت، برای تهیه این کتاب (در صورت موجود بودن در بازار نشر) کافیست با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و آن را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند.
6060