به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از اطلاعاتآنلاین، روزنامه کیهان روز یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۶۸ در ادامه گزارشهایی که به تشریح مراسم رحلت امام خمینی(ره) از دید دستاندرکاران رسانههای داخلی و خارجی میپرداخت نوشت: «من تشییع بسیاری از رهبران دنیا را دیدهام، مراسم تشییع گاندی رهبر بزرگ هند، ناصر رهبر مردم مصر، برژنف رهبر اسبق شوروی، هیروهیتو امپراطور ژاپن و... اما هیچیک به عظمت و شکوه تشییع پیکر مطهر امام نبود! تصور میکنم تاریخ نیز چنین چیزی را به خود ندیده است.» به نوشته این روزنامه، اینها صحبتهای خبرنگار یوگسلاویایی سیاهپوش است که به شدت میگریست و سخت تحت تأثیر عظمت وداع پرشکوه و تاریخی مردم با مقتدای خودشان قرار گرفته بود. این خبرنگار به کیهان گفته بود: «در طول ۷۵ سالی که از سنم میگذرد چنین تشییع تاریخی را هرگز ندیدهام.»
در ادامه این گزارش آمده:
خبرنگار بیبیسی در کانادا نیز صبح هفتمین روز ارتحال امام در جماران در حین مصاحبه اظهار داشت: «من در طول عمرم چنین سوگواری را ندیدهام.» وقتی از وی سوال شد موقع برگشت به کانادا در نظر دارد چه چیزی را منعکس کنی پاسخ داد: «در بدو ورود به ایران تصمیم داشتم آینده سیاسی ایران را تحلیل و تفسیر کرده و درباره آن مطلب بنویسم اما حالا اعتراف میکنم که از عظمت این واقعه نمیتوان گذشت و یکی از موارد اساسی که میخواهم پس از بازگشت بدان بپردازم حضور مردم در سوگواری رهبرشان است، با حزن و اندوهی که من دیدم و برایم بسیار جالب توجه بود.»
این گزارش با بیان احوالات محمدرحمان نظام اسلام ادامه پیدا میکند که گفته:
آن صبح پر از اندوه و غم، وقتی قاری با صوت حزنانگیزی تمام غمهای دنیا را از حنجره بیرون میداد، جوشوخروش خاصی در تمام وجودم پدید آمد. وقتی همکارمان حیاتی در اخبار ساعت ۷ با صدای بغضآلود خویش اعلام کرد «روح خدا به ملکوت اعلی پیوست»، بیاختیار من و همسرم بر سر خود کوبیدیم. وقتی به رادیو رسیدم در اولین برخورد آنچه در مقابل دیدگانم قرار داشت چشمان ناباور تمامی همکاران بود. در حالی که قطرات اشک لحظهای از گونههای آنان پاک نمیشد، به کار مشغول بودند، کاری که همراه با اشک و آه و ناله بود. آن روز وقتی برای تهیه گزارش راهی خیابانهای تهران شدم ناباوری از درودیوار شهر میبارید. در اولین برخورد با کودکان خردسال شهر این جواب را شنیدم «بابا خمینی پیش خدا رفته.»
نظام اسلام در ادامه خاطره رفتنش به جماران را نقل میکند و میگوید در آنجا با جانبازی برخورد میکند که با چشمانی پر از اشک در کنار فرستنده رادیو داشته میگفته: «اماما وقتی پاهایم را از دست دادم گریه نکردم. برادرم که در جبهه شهید شد گریه نکردم. پدرم را که از دست دادم گریه نکردم، اما حالا بر یتیمی خود میگریم.»
به گفته وی، همسر شهید اندرزگو هم آنجا بوده و میگفته: «از زمان شهادت شهید اندرزگو تاکنون بچههایم به عشق پدری بزرگ، پدری چون خمینی آرام بودند اما از صبح که خبر رحلت امام را شنیدند لحظهای آرام ندارند. همگی از امام خبر میگیرند.»
۲۵۹