به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، قرآن کریم در آیات ۹ـ ۲۶ کهف از جوانانی مؤمن نام میبرد که از آیین بت پرستی دوران خویش بیزاری جستند و با مأوا گزیدن در غار، به رحمت الهی پناه برده و از درگاه او درخواست هدایت کردند. خداوند نیز آنان را به مدت ۳۰۹ سال به خوابی عمیق فرو برد و جایگاه امنی برایشان فراهم ساخت.
اصحاب کهف در منابع مسیحی:
بنا بر روایت موسسه تحقیقات و نشر معارف اهل بیت(ع)، داستان اصحاب کهف در منابع مسیحی نیز ذکر شده است. ساختار داستان در منابع مسیحی همگونی خاصی با نقلهای اسلامی دارد و به «هفت خفتگان» و «هفتخفتگان شهر اِفِسوس» معروف است.[۱]
شمار و نامهای اصحاب کهف:
شمار اصحاب کهف، چنان که از عنوان داستان در منابع مسیحی، یعنی «هفت خفتگان» پیداست، ۷ نفر است. برخی نیز آنان را ۵ تن و برخی نیز ۱۳ تن نقل کردهاند.[۲] نامهای اصحاب کهف، طبیعتاً، نامهایی یونانی است، زیرا اِفِسوس، از شهرهای یونان است. این نامها عبارت است از: مکسملینا، یلمیخا، دیمومدس (دیموس)، امبلیکوس، مرطونس، بیرونس، کشطونس.[۳] روشن است که این نامها با ورود به نوشتارهای اسلامی و عربی دستخوش تغییراتی شده است، چنان که طبری نامهای ایشان را این گونه نقل کرده است: مکسلمینا، محسلمینا، یملیخا، مرطونس، کسطونس، ویبورس، ویکرنوس، یطبیونس و قالوش.[۴] خود وی نیز بر اساس روایتی دیگر نامهای دیگری را با اندکی تفاوت ذکر میکند.[۵]
قرآن مجید هیچگونه تصریحی درباره شمار اصحاب کهف ندارد و تنها بیان میکند که مردم در عدد اصحاب کهف اختلاف نظر داشتهاند; برخی ایشان را با سگ همراهشان ۴ تن و برخی ۶ تن و برخی ۸ تن دانستهاند: «سَیَقولونَ ثَلـثَةٌ رابِعُهُم کَلبُهُم ویَقولونَ خَمسَةٌ سادِسُهُم کَلبُهُم رَجمـًا بِالغَیبِ ویَقولونَ سَبعَةٌ وثامِنُهُم کَلبُهُم» (کهف، ۲۲) و چون «رَجمـًا بِالغَیبِ» را که اشاره به بیدلیل بودن سخن مردم است پس از دو قول اول ذکر کرده و قول سوم را بدون چنین تعبیری آورده، برخی نتیجه گرفتهاند که قرآن نظر سوم را تأیید میکند.[۶]
به هر روی، قرآن شمار کسانی را که از عدد اصحاب کهف آگاه بودند اندک میداند: «قُل رَبّی اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم ما یَعلَمُهُم اِلاّ قَلیلٌ» (کهف، ۲۲)، ازاینرو به رسول خدا(صلی الله علیه وآله) دستور میدهد که جز به نحو مستدل با ایشان در این مورد به گفتوگو نپردازد: «فَلا تُمارِ فیهِم اِلاّ مِراءً ظـهِرًا». (کهف، ۲۲) «مراء ظاهر» به معنای بحث غالب و مسلط است; بدین معنا که با آنان چنان با استدلال سخن بگو که گفتار تو بر نظر آنان غالب و مسلط گردد. احتمال دیگر این است که با آنان در خلوت بحث و گفتوگو نکن، زیرا گفتار تو را تحریف میکنند، بلکه آشکارا و در حضور مردم گفتوگو کن تا نتوانند حقیقت امر را تحریف کنند[۷] و چون خداوند خود از همه آگاهتر است: «رَبّی اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم» (کهف، ۲۲) دیگر از هیچ کس درباره اصحاب کهف سؤال مکن: «ولا تَستَفتِ فیهِم مِنهُم اَحَدا». (کهف، ۲۲)، زیرا علم خداوند تو را از هر چیز بینیاز میکند.[۸]
مکان غار اصحاب کهف:
درباره مکانِ غار اصحاب کهف دیدگاههای متفاوتی وجود دارد:
۱. حادثه مزبور در شهر «اِفِسوس» واقع شده و غار مزبور نیز در همان جا قرار دارد و افسوس (افسیس) از شهرهای معروف آسیای صغیر (ترکیه کنونی و قسمتی از روم شرقی قدیم) است. ویرانههای این شهر هم اکنون در ۷۳ کیلومتری شهرِ «ازمیر» ترکیه به چشم میخورد و در کنار قریه «ایاصولوک» در کوه «ینایرداغ» هم اکنون غاری بسیار وسیع دیده میشود که فاصله چندانی با افسوس ندارد و آثار صدها قبر در آن وجود دارد. ورودی این غار در سمت شمال شرقی بوده و هیچ اثری از مسجد، صومعه یا کنیسه در آن به چشم نمیخورد. به عقیده بسیاری، غار مورد اشاره در داستان، همین غار است.[۹] این قول، با نقلهای مسیحی سازگار است.[۱۰]
۲. غار مزبور در نزدیکی پایتخت اردن، یعنی شهر عمان و در نزدیکی روستای «رجیب» واقع است. بر بالای این غار صومعهای دیده میشود که براساس پارهای از قراین، مربوط به قرن پنجم میلادی است و پس از آنکه مسلمانان آنجا را فتحکردند، به مسجد تبدیل شد.[۱۱] اطراف این غار از دو سمت شرقی و غربی باز است و آفتاب بر آن میتابد و ورودی غار در سمت جنوب قرار دارد و در داخل غار ۷ یا ۸ قبر به چشم میخورد. در سال ۱۹۶۳ میلادی هیئتی اکتشافی از اردن با حفّاری به کشف این غار متروک نایل شد.[۱۲]
علامه طباطبایی بنا به دلایلی دیدگاه اول را، بهرغم شهرتش، مردود میداند; از جمله آنکه از آیه «و تَرَی الشَّمسَ اِذا طَـلَعَت تَزوَرُ عَن کَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمال» (کهف، ۱۷) برمیآید که نور خورشید به هنگام طلوع بر سمت راست غار و هنگام غروب بر سمت چپ آن میتابیده است، بنابراین باید ورودی غار در سمت جنوب باشد، درحالیکه دَرِ ورودی غار موجود در شهر اِفِسوس به سمت شمال شرقی است; همچنین مضمون آیه «قالَ الَّذینَ غَلَبوا عَلی اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَسجِدا» (کهف، ۲۱) این است که در آن غار یا پیرامون آن، مسجد و عبادتگاهی بنا کردند، درحالیکه در غار اِفِسوس اثری از مسجد یا صومعه یا عبادتگاه دیگر به چشم نمیخورد. البته در سه کیلومتری آن کنیسهای وجود دارد که به هیچ وجه با غار مزبور ارتباطی ندارد[۱۳]، بنابراین از میان دو دیدگاه یاد شده، دیدگاه دوم با ویژگیهای ذکر شده در آیات قرآن سازگار است و برخی روایات نیز آن را تأیید میکند.[۱۴]
اصحاب کهف در روایاتاسلامی:
روایات اسلامی معمولاً اصحاب کهف را همانند روایات مسیحی، جوانانی اشراف زاده دانسته که در عید بزرگی با مرکبهای خود به بیرون شهر رفتند و بتهایی را که میپرستیدند به همراه خود بردند. خداوند در دلهایشان نور ایمان برافروخت و آنان به خداوند یکتا ایمان آوردند و هر چند در آغاز، ایمان خود را از یکدیگر پوشیده میداشتند; امّا به تدریج ایمان خود را به یکدیگر اظهار کردند.[۱۵] بر پایه برخی روایات با اینکه پادشاه جبار و بت پرست عصر، همه کسانی را که از پرستش بتها سرباز میزدند میکشت; ولی به اصحاب کهف مدتی مهلت داد تا از ایمان خود بازگردند. آنان از این فرصت استفاده کرده و به غار پناه بردند.[۱۶] برخی دیگر از روایات، آنان را امین و رازدار پادشاه عصر خود قلمداد کرده که هدایت یافته و به غار پناهبردند.[۱۷]
همچنین براساس برخی روایات، اصحاب کهف جوانانی رومی بودهاند که پیش از بعثت عیسی(علیه السلام) وارد غار شدند و پس از بعثت آن حضرت از خواب برخاستند[۱۸]; امّا برخی روایات، همه ماجرا را مربوط به زمان پس از بعثت حضرت عیسی(علیه السلام) و آنان را افرادی دانسته که بر شریعت عیسی(علیه السلام) بودهاند.[۱۹]
اصحاب کهف در قرآن:
قرآن در طی ۱۸ آیه به بیان این داستان پرداخته است. از سیاق نخستین آیه این قصه: «اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحـبَ الکَهفِ والرَّقیمِ کانوا مِن ءایـتِنا عَجَبـا» (کهف، ۹) بر میآید که این داستان اجمالاً پیش از نزول آیات، معلوم بوده و قرآن به شرح و تفصیل آن پرداخته است.[۲۰]
علت شگفت بودن ماجرای اصحاب کهف، درنگ ۳۰۹ ساله آنان در غار و آنگاه برخاستن ایشان در کمال سلامت بوده است. خواب طولانی اصحاب کهف از شگفتانگیزترین نشانههای الهی است که موجب شده مفسران نیز به فراخور حال به بحث درباره آن و اثبات آن به لحاظ علمی و تجربی بپردازند.[۲۱]
براساس روایاتی که در شأن نزول این آیات وارد شده، قریش شماری از یاران خود را برای تحقیق درباره دعوت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) به سوی عالمان یهود در مدینه فرستادند تا نظر آنان را دراین مورد جویا شوند. عالمان یهود با طرح چند پرسش گفتند: اگر محمّد(صلی الله علیه وآله) از عهده پاسخ به این پرسشها برآمد، او پیامبر خدا است و گرنه دروغگوست. در پرداختهای روایی گوناگون، این پرسشها کاملاً یکسان نقل نشده است; امّا در همه روایات، یکی از این پرسشها به اصحاب کهف مربوط است که آیات مورد اشاره در پاسخ به آن نازل شده است.
درنگ در غار:
از قرآن کریم و روایات چنین برمیآید که خداوند اصحاب کهف را پس از ورود به غار، به خوابی عمیق فرو برد[۲۲]: «فَضَرَبنا عَلی آذانِهِم فِی الکَهفِ». (کهف، ۱۱)
زمخشری مینویسد: در این آیه مفعول «ضَرَبنا» حذف شده است و منظور این است که بر گوش آنان حجاب و مانعی قرار دادیم تا مانع شنیدن صداها گردد; یعنی آنان را به خوابی سنگین فرو بردیم.[۲۳] طبرسی این آیه را کنایه از مسلط کردن خواب برایشان و تعبیر آیه را بسیار فصیح دانسته است.[۲۴] به احتمالی دیگر که علامه طباطبایی آن را بیان کرده مراد این است که خداوند همچون مادری که با ضربههایی نرم و آهسته به گوش فرزند مینوازد تا حواس او از پیرامون خود جدا شده، به خواب سنگین فرو رود، به گوش اصحاب کهف نواخته، تا به خواب عمیق فرو روند.[۲۵]
مدت درنگ اصحاب کهف در غار از نظر قرآن ۳۰۹ سال بوده است: «ولَبِثوا فی کَهفِهِم ثَلـثَ مِائَة سِنینَ وازدادوا تِسعـا» (کهف، ۲۵); امّا براساس روایتی از ابناسحاق، آنان پیش از خواب، مدتی در غار به زندگی طبیعی میزیستند و یکی از آنان با لباس مبدل وارد شهر میشد و به تهیه آذوقه و توشه و جمعآوری خبرها از شهر درباره خودشان میپرداخت و پس از بازگشت دیدهها و شنیدههای خود را باز میگفت[۲۶]; امّا با توجه به حرف «فاء» که مفید ترتیب اتصالی است: «فَضَرَبنا عَلی ءاذانِهِم» میتوان گفت آنان بلافاصله پس از ورود به غار در خواب فرو رفتند و خداوند آنان را بهگونهای قرار داده بود که هرکس بدیشان مینگریست آنان را بیدار میپنداشت، حال آنکه در خواب بودند: «وتَحسَبُهُم اَیقاظاً وهُم رُقودٌ» (کهف، ۱۸).[۲۷]
برخی مفسران از این جمله چنین استنباط کردهاند که چشمان اصحاب کهف به هنگام خواب، باز بوده است.[۲۸] خداوند، در غار، شرایطی را حاکم ساخته بود که کسی را یارای نزدیک شدن و آسیب رساندن به آنان نباشد; دورنمای آنان در غار بهگونهای بود که هر کس آنان را میدید ناگزیر از ترس میگریخت: «لَوِاطَّـلَعتَ عَلَیهِم لَوَلَّیتَ مِنهُم فِرارًا ولَمُلِئتَ مِنهُم رُعبـا» (کهف، ۱۸) و برای آنکه بدن اصحاب کهف بر اثر تماس دائم با زمین دچار فرسودگی و آسیبی نشود خداوند آنان را به چپ و راست میگرداند: «و نُقَلِّبُهُم ذاتَ الیَمینِ وذاتَ الشِّمالِ» (کهف، ۱۸) و برای آنکه شرایط حیات برای آنان کاملا فراهم شود و از هر گونه آسیب جسمی به دور باشند خورشید نیز نور خود را ارزانیشان میداشت: «وتَرَی الشَّمسَ اِذا طَـلَعَت تَزوَرُ عَن کَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ» (کهف، ۱۷) در این میان سگ آنها نیز در دهانه غار دستها را گشوده و به حالت نگهبانی خوابیده بود: «وکَلبُهُم بـسِطٌ ذِراعَیهِ بِالوَصیدِ». (کهف، ۱۸)
غار در نیمکره شمالی زمین و بهگونهای بوده که خورشید، صبحگاهان به سمت راست آن و هنگام غروب به سمت چپ آن میتابیده است[۲۹]: «وتَرَی الشَّمسَ اِذا طَـلَعَت تَزوَرُ عَن کَهفِهِم ذاتَ الیَمینِ واِذا غَرَبَت تَقرِضُهُم ذاتَ الشِّمالِ». (کهف، ۱۷) از سوی دیگر، آنان در محل وسیعی از غار قرار گرفته بودند: «وهُم فی فَجوَة مِنهُ». (کهف، ۱۷) برخی گفتهاند: منظور این است که آنها در وسط و میانه غار قرار گرفته بودند، بهگونهای که خنکای نسیم باد و هوا به ایشان میرسید.[۳۰]
پس از بیداری:
پس از ۳۰۹ سال، مؤمنان خفته در غار، از خواب گران برخاستند. در واقع خواب آنان شبیه به مرگ و بیداری آنها همچون رستاخیز بود و از همین رو قرآن کریم از بیدار کردن آنان به «برانگیختن و مبعوث کردن» تعبیر کرده است: «وکَذلِکَ بَعَثنـهُم» (کهف، ۱۹) هر چند در برخی روایات از خواب آنان تعبیر به «مرگ» و از بیدار شدنشان به «دمیدن دوباره روح» تعبیر شده است[۳۱]; امّا به تصریح قرآن، مراد از آن، خواب و بیداری است.[۳۲] (کهف، ۱۸)
به هر روی، اصحاب کهف پس از بیدار شدن درباره مدت درنگشان در غار به گفتوگو پرداختند. یکی از آنان پرسید: چه مدت درنگ کردید؟ گفتند: یک روز یا بخشی از یک روز: «قالَ قائِلٌ مِنهُم کَم لَبِثتُم قالوا لَبِثنا یَومـًا اَو بَعضَ یَوم». (کهف، ۱۹) به گفته برخی علت تردید آنها، این بوده که آنان در آغاز روز وارد غار شده و به خواب رفته بودند و در پایان روز بیدار شده بودند[۳۳] و چون نتوانستند مدت درنگ خود را در غار، مشخص کنند، گفتند: خداوند به مدت درنگ ما آگاهتر است: «قالوا رَبُّکُم اَعلَمُ بِما لَبِثتُم».
بلافاصله پس از این گفتوگو، پیشنهاد کردند که یکی از آنان به شهر رفته و با سکههایی که داشتند غذایی تهیه کند: «فَابعَثوا اَحَدَکُم بِوَرِقِکُم هـذِهِ اِلَی المَدینَةِ». (کهف، ۱۹) آنان تأکید کردند که کسی که به شهر میرود باید دقت کند که طعام حلال و پاکیزه ای تهیه کند: «فَلیَنظُر اَیُّها اَزکی طَعامـًا فَلیَأتِکُم بِرِزق مِنهُ» (کهف، ۱۹)
اصحاب کهف افزون بر آن تأکید کردند که کسی که به شهر میرود باید مراقب باشد کسی از اوضاع ما آگاه نشود، زیرا در این صورت به ما دست یافته و سنگسارمان میکنند یا اینکه ما را به آیین خود باز میگردانند و در این صورت هرگز رستگار نخواهیم شد: «ولیَتَلَطَّف ولا یُشعِرَنَّ بِکُم اَحَدا * اِنَّهُم اِن یَظهَروا عَلَیکُم یَرجُموکُم اَو یُعیدوکُم فی مِلَّتِهِم ولَن تُفلِحوا اِذًا اَبَدا». (کهف، ۱۹ـ۲۰) قرآن مشخص نمیکند که مأمور تهیه غذا کدام یک از آنان بود و نیز چگونگی آشکار شدن راز آنان را توضیح نمیدهد. امّا طبق برخی روایات «یملیخا» یا «تملیخا» داوطلب این کار شد[۳۴] و با لباس چوپانی روانه شهر شد; امّا چهره شهر را کاملاً دگرگون یافت، ازاینرو بسیار شگفت زده شد و شگفتی او هنگامی فزونی یافت که نانوای شهر با دیدن سکهای که متعلق به بیش از ۳۰۰ سال پیش بود، ازوی پرسید: آیا گنجی یافتهای؟ به تدریج مردم از قراین حال فهمیدند که این مرد یکی از چند جوانی است که نامشان را در تاریخ ۳۰۰ سال پیش خوانده و شنیدهاند. پس وی را نزد پادشاه آوردند و او ماجرای خود را بیان داشت.[۳۵]
هدف از داستان اصحاب کهف:
قرآن هدف از آشکار کردن راز اصحاب کهف را اثبات عملی رستاخیز انسانها دانسته است: «وکَذلِکَ اَعثَرنا عَلَیهِم لِیَعلَموا اَنَّ وعدَ اللهِ حَقٌّ واَنَّ السّاعَةَ لا رَیبَ فیها». (کهف، ۲۱) در برخی روایات نیز آمده است که در آن زمان زمامدار صالح و موحدی بر آن سرزمین حکومت میکرد; امّا مردم مملکت وی به نحلههای گوناگونی گرویده بودند; گروهی از آنان منکر معاد بودند. این پادشاه از این وضع بسیار اندوهگین بود و همواره به درگاه الهی ناله و تضرع میکرد، تا اینکه خداوند با فاش ساختن ماجرای اصحاب کهف، معاد و رستاخیز انسانها را عملا ثابت کرد.[۳۶] برخی نیز اختلاف مردم را در جسمانی یا روحانیبودن معاد دانستهاند.[۳۷]
پس از فاش شدن این راز مردم رهسپار غار شدند. پادشاه در حضور همگان با اصحاب کهف به گفتوگو پرداخت و خدا را بر این رحمت عظیم سپاس گفت، درحالیکه پادشاه در ورودی غار ایستاده بود، اصحاب کهف به مکان خود بازگشته و در آنجا به جوار الهی شتافتند.[۳۸] براساس نقل منابع مسیحی آنها پس از گواهی دادن به معاد جسمانی همچون قدیسان به جوار حق شتافتند.[۳۹]
مردم پس از این واقعه نیز اختلاف نظر پیدا کردند: «اِذ یَتَنازَعونَ بَینَهُم...». (کهف، ۲۱) همچنانکه برخی از مفسران گفتهاند این تنازع، همان کشمکشی است که پس از اطلاع از حال اصحاب کهف و مردن آنها پس از بیدار شدن از خواب طولانی واقع شده است. در واقع میان طرفداران معاد و مخالفان آن، نزاع و بحث درگرفت; مخالفان میخواستند خواب و بیداری اصحاب کهف به زودی فراموش شود و این دلیل استوار و شاهد روشن را از دست مؤمنان خارج سازند، از همین رو پیشنهاد ساختن بنایی بر روی آنان دادند: «فَقالوا ابنوا عَلَیهِم بُنیـنـًا» (کهف، ۲۱) و برای آنکه مردم دیگر در این مورد کنجکاوی نکنند و ماجرا سربسته به انجام رسد گفتند: خداوند به حال ایشان آگاهتر است: «رَبُّهُم اَعلَمُ بِهِم» (کهف، ۲۱)، ازاینرو ما را نسزد که درباره ایشان به منازعه و احتجاج بپردازیم; امّا مؤمنان راستین که ماجرای اصحاب کهف را شاهدی روشن برای اثبات معاد به معنای حقیقی آن میدیدند سعی در ماندگار کردن داستان در اذهان کرده و گفتند که باید بر آنان مسجدی بسازیم[۴۰]: «قالَ الَّذینَ غَلَبوا عَلی اَمرِهِم لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیهِم مَسجِداً». (کهف، ۲۱)
پی نوشت:
۱. The Encyclopedia Britanica, Vol .۲۰, P.۲۷۰-۸ Gibon The Decline And Fall Of The Roman Empire, Vol. I, P, ۵۴۴-۵
۲. اهل الکهف، ص۸۸.
۳. اهل الکهف، ص۸۸.
۴. جامع البیان، مج۹، ج۱۵، ص۲۷۶.
۵. همان، ص۲۵۲.
۶. المیزان، ج۱۳، ص۲۶۷ـ۲۶۸; نمونه، ج۱۲، ص۳۸۳.
۷. نمونه، ج۱۲، ص۳۸۴.
۸. المیزان، ج۱۳، ص۲۷۰.
۹. قاموس کتاب مقدس، ص۸۷; نمونه، ج۱۲، ص۴۰۰ـ۴۰۱، اهل الکهف، ص۹۱ـ۹۲.
۱۰. See,The Encyclopedia Britannica, Vol .۲۰, P.۲۷۰ - ۸ The Decline And Fall Off The Roman Empire, Vol.I, P. ۵۴۴-۵
۱۱. المیزان، ج۱۳، ص۲۹۷; نمونه، ج۱۲، ص۴۰۱.
۱۲. المیزان، ج۱۳، ص۲۹۷; نمونه، ج۱۲، ص۴۰۱.
۱۳. المیزان، ج۱۳، ص۲۹۶ـ۲۹۷.
۱۴. همان، ص۲۹۸ـ۲۹۹.
۱۵. جامع البیان، مج۹، ج۱۵، ص۲۵۶; تفسیر ابنکثیر، ج۳، ص۷۸ـ۷۹.
۱۶. همان، ص۲۵۳.
۱۷. عرائس المجالس، ص۳۷۱ـ۳۷۴; البرهان، ج۳، ص۶۲۲.
۱۸. المعارف، ص۵۴.
۱۹. تاریخ طبری، ج۱، ص۳۷۳.
۲۰. المیزان، ج۱۳، ص۲۴۴.
۲۱. نمونه، ج۱۲، ص۴۰۷ـ۴۰۹; خلق الکون، ص۱۵۵ـ۱۵۷.
۲۲. جامع البیان، مج۹، ج۱۵، ص۲۲۵; البرهان، ج۳، ص۶۲۴; عرائس المجالس، ص۳۷۵.
۲۳. الکشاف، ج۲، ص۷۰۵.
۲۴. مجمع البیان، ج۶، ص۶۹۸.
۲۵. المیزان، ج۱۳، ص۲۴۸.
۲۶. جامع البیان، مج۹، ج۱، ص۲۵۳.
۲۷. المیزان، ج۱۳، ص۲۵۵ـ۲۵۶.
۲۸. همان، ج۱۳، ص۲۵۶.
۲۹. نمونه، ج۱۲، ص۳۶۸.
۳۰. الصافی، ج۳، ص۲۳۵; جوامعالجامع، ج۲، ص۳۵۶.
۳۱. البرهان، ج۳، ص۶۲۴.
۳۲. جامع البیان، مج۹، ج۱۵، ص۲۶۹; الصافی، ج۳، ص۲۳۴; المیزان، ج۱۳، ص۲۴۹.
۳۳. جوامع الجامع، ج۲، ص۳۵۷; تفسیر ابنکثیر، ج۳، ص۸۱; نمونه، ج۱۲، ص۳۷۳.
۳۴. عرائس المجالس، ص۳۷۵; روض الجنان، ج۱۲، ص۳۲۰; البرهان، ج۳، ص۶۲۴.
۳۵. عرائسالمجالس، ص۳۷۵ـ۳۷۶; روضالجنان، ج۱۲، ص۳۲۰ـ۳۲۳; البرهان، ج۳، ص۶۲۴ـ۶۲۵.
۳۶. تفسیر ابنکثیر، ج۳، ص۸۱ـ۸۲.
۳۷. همان; جامع البیان، مج۹، ج۱۵، ص۲۸۱.
۳۸. جامعالبیان، مج۹،ج۱۵، ص۲۷۵ـ۲۷۷; روضالجنان، ج۱۲، ص۳۲۳ـ۳۲۵.
۳۹. The Encyclopedia Britannica Vol.۲۰,p.۲۷۰. And The Decline And Fall The Roman Empire, (Gibbon) Vol. I, P. ۵۴۴-۵
۴۰. المیزان، ج۱۳، ص۲۶۵ـ۲۶۷.
منبع: دائرة المعارف قرآن کریم، جلد سوم
نویسنده: منصور نصیری