هوای این مسیر، آمیخته به بوی خاک بارانخورده و نان تازه تنور است؛ و هر قدم، با سلامی، با دستی گشوده، با اشکی در چشم میزبانان همراه میشود. کودکانی که لیوانهای آب خنک را با دو دست بالا میگیرند، پیرزنانی که با قامت خمیده، خرما و نان در سفره میگذارند، جوانانی که کف جاده را میروبند تا قدمهایت غبار نگیرد؛ همه و همه، بیهیچ چشمداشتی، به عشق یک نام ایستادهاند: حسین.
این جاده، نه مرز میشناسد و نه ملیت. عرب و عجم، ترک و افغان، سیاه و سفید، مسلمان و حتی پیروان دیگر ادیان، همه در یک صفاند. در این کاروان، گمنامترین رهگذر، مهمان عزیزترین خانههاست و پرشورترین شعار، همان لبیک یا حسین است که از عمق جان برمیآید.
اربعین، ادامه عاشوراست؛ همان نبرد همیشگی حق و باطل. اینجا، انتخاب ساده است: یا در خیمه حسین و زینب میایستی یا ناخواسته، به صف یزیدیان میلغزی. راه حسین، یک انتخاب لحظهای نیست؛ مکتبی است که نسلها را پرورده، انقلابها را زاده و مردان و زنان بزرگ را به میدان فرستاده است.
در هر گام، صدای تاریخ را میشنوی؛ صدای نیزهها و شمشیرها، فریاد «هَل مِن ناصر ینصرنی»، صدای گریه کودکان و نوای «زینب» که در باد میپیچد. اما در کنار این، صدای خندههای کودکان امروز را نیز میشنوی که به امید فردایی روشن، در جاده عشق میدوند.
آمارهای جهانی میگویند که این، بزرگترین گردهمایی صلحآمیز بشر است؛ اما زبان آمار، از بیان حقیقت ناتوان است. حقیقت اربعین را تنها میتوان در گرمای دست میزبان، در اشک گوشه چشم زائر، در خستگیِ شیرین قدمها و در نوری که از گنبد طلا به قلبها میتابد، یافت.
در انتهای راه، هنگامی که از دور، گنبد و پرچم سیاه بر قبه میدرخشد، زانوانت سست میشود، قلبت تند میتپد و اشکهایت بیاختیار میچکد. آنجا، دیگر زمین نیست؛ آسمان است که بر خاک نشسته. پیشانی بر آستانه میگذاری و زمزمه میکنی: «یالَیتَنا کُنّا مَعَک»… و در دل، عهدی تازه میبندی. عهدی که این جاده را نه فقط در خاک عراق، که در تمام زندگیات ادامه دهی.
آری… اربعین، سفر به کربلاست، اما مقصدش آسمان است…