به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، داستان «سپیددندان» درباره گرگی است که خلاف اصل «عاقبت گرگزاده گرگ شود»، از عالم بربریت و توحش پا به دنیای متمدن میگذارد و سگ میشود. جک لندن کتاب دیگری به نام «آوای وحش» هم دارد که شخصیت اصلی آن اثر هم یک سگ است که از تمدن به توحش برگشته و گرگ میشود. این دو کتاب، در کنار دو کتاب دیگر این نویسنده با نام «جری در جزیره» و «میکائیل سگ سیرک» درباره روانشناسی حیوانی هستند.
جک لندن نویسنده این کتاب متولد ۱۸۷۶ و درگذشته به سال ۱۹۱۶ است. او پس از ۴۰ سال زندگی پرماجرا به دلیل ورم روده و ضعف اعصاب درگذشت. جک لندن متولد سانفرانسیسکو و پدرش جو لندن یک شکارچی و گاهی هم دشتبان و چوپان مزارع کشاورزی بود. جک در ۱۱ سالگی سه کار مهم برای انجام داشت؛ رفتن به کتابخانه و مطالعه که برایش مجانی بود و رفتن به مدرسه و روزنامهفروشی برای کسب درآمد. او در نهایت پدر و مادرش را ترک کرد و به دسته دزدان صدف و مروارید پیوست. ولی هیچ وقت در این شغل دستگیر نشد و به دست پلیس نیافتاد. کار بعدی او فعالیت در کشتی ناظر بر صید ماهی بود.
جوان شر و شور سانفرانسیسکویی پس از چندسال فراز و فرود و دریانوردی و ماجراجویی، به کشورش برگشت و به خانه پدری پناه برد. بعد هم در یک بندر مشغول کارگری شد. در همان زمان بود که یکی از روزنامههای سانفرانسیسکو، جایزهای برای نوشتن مقالهای۲ هزار کلمهای درباره مناظر زیبای طبیعی تعیین کرد. این بود که جک لندن با تشویق مادرش، بخت و اقبال خود را آزمود و به نوشتن رو آورد. با بردن جایزه اول، دوباره مقالهای برای همان روزنامه نوشت که رد شد و به همین دلیل با چوب دستی و کولهای بر دوش رو به پیادهروی آورد و تا شهر بوستن پیادهروی کرد. برای برگشت به خانه، راه کانادا را انتخاب کرد که همانجا به اتهام ولگردی به زندان افتاد و بعد آزاد شد. وقتی سال ۱۸۹۵ در ۱۹ سالگی به اوکلاند رفت، دربان و سرایدار یکی از مدارس متوسطه شد و به چاپ مجله ادبی مدرسه هم کمک کرد. او اولین داستانها و رمانهای خود را برای چاپ به این مجله داد؛ همین طور شرح ماجراهای زمینی و دریایی و پیادهرویهایش را.
با گذشت یک سال از این موقعیت، جک لندن که از شغل خود خسته شده بود به سانفرانسیسکو بازگشت و وارد دانشگاه شد. اما برای کسب درآمد، مستخدم یک کارگاه لباسشویی و اتوکشی شد. در این جایگاه هم گاهی مینوشت و به خاطر شبزندهداری، روی صفحه باز کتابها میخوابید. در نتیجه نتوانست به این وضعیت ادامه دهد و پس از ۳ ماه به سوی سرزمینهای شمالی کلوندیک که در آنجا به استخراج و کشف طلا میپرداختند، رفت. اما به خاطر شیوع یک بیماری مسری، دوباره راهی خانه شد و راه ۴ هزارکیلومتری تا خانه پدری در اوکلاند را طی کرد.
جک لندن داستان سفرش به کلوندیک را نوشت که از آن استقبالی به عمل نیامد. سپس رمان دیگری نوشت که این اثر هم با شکست روبهرو شد. در ادامه یکی از مجلات کالیفرنیا یکی از داستانهایش را به قیمت ۵ دلار از او خرید و چاپ کرد. موفقیت این داستان باعث شد مجله دیگری از او داستان بخواهد و ۴۰ دلار مزد بدهد. این بود که در ۲۴ سالگی احساس کرد دیگر نیازی نیست تا مدتی کارگری و باربری کند. در نتیجه سال ۱۹۰۰ بود که جلد اول اثر معروفش با عنوان «پسر گرگ» که خود مجموعهای از داستانهای سرزمین طلا بود، به چاپ رسید. او گفته اگر در آن برهه روزنامهنویس میشد، ثروت هنگفتی کسب میکرد اما چون روزنامهنگاری را کشنده فضایل میدانست دنبالش نرفت و نویسنده شد. به این ترتیب ۵۰ جلد کتاب نوشت که «سپیددندان» یکی از آنهاست.
«پاشنه آهنین»، «سپیده درخشان»، «گرگ دریا»، «پیش از آدم»، «دره ماه»، «مارتین ایدن»، «ولگرد ستارگان»، سه قطعه نمایشنامه و ... از دیگر آثار این نویسنده هستند.
رمان «سپیددندان» سال ۱۹۰۶ یعنی ۱۰ سال پیش از مرگ جک لندن منتشر شد. این کتاب در ۲۵ فصل نوشته شده و داستانش درباره گرگزادهای درنده است که در بیابانهای وحشی شمال آمریکا به دام انسانها میافتد. این گرگ در نهایت رام میشود و در خانه قاضی اسکات زندگی تازهای را شروع میکند. در همین داستان، شخصیتی انسانی به نام جیم هال حضور دارد که یک آدم رام، در سرزمینی متمدن محسوب میشود اما عدم تربیت او را وحشی میکند و موقعیتی برایش پیش میآید که در خانه قاضی اسکات زیر فشار دندانهای سپیددندان کشته میشود.
محمد قاضی مترجمی که «سپیددندان» را به فارسی برگردانده، می گوید این رمان ۲ مساله اساسی و مهم را در خود دارد؛ اول تشریح قانون تنازع بقا یا همان قانون جنگل که در آن، قوی ضعیف را میخورد و ضعیف اگر میخواهد خورده نشود باید قوی شود. این نکته در فصلی از رمان با عنوان «قانون گوشت» تشریح شده است. اصل دوم هم اصل تربیت است که جک لندن در آن، نشان میدهد گرگزاده به رغم نظر قدیمیها، حتما گرگ نمیشود بلکه میتواند آدم شود.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
بازیک که عرضه و شخصیت روزافزون سگان جوان را، که سابقا از دست او کتک میخوردند، آزمایش کرده بود، به عقل دوراندیش خود ندا داد که این توهین اجتنابناپذیر را تحمل کند. پیش از اینها اگر چنین جسارتی میدید بلاشک خشمگین میشد، فورا به سپیددندان حمله میبرد، ولی اکنون که ضعف و ناتوانی خود را میدید، به همین اکتفا کرد که موی پشتش را با کبر و افاده راست کند و نگاهی از بیاعتنایی و تحقیر به بچه گرگ بیندازد. از آن سو، سپیددندان نیز هنوز احساسی از ترس سابق خود داشت، به همین جهت کوچک شد و خود را جمع کرد و در فکر خویش در پی یافتن نقشهای شد که بتواند دست به عقبنشینی نسبتا آبرومندی بزند.
لیکن بازیک صحنه را طور دیگری میدید. پیرسگ خیال کرد که با نگاه تحقیرآمیز خود، به حد کافی بچه گرگ را ریشخند کرده است. سپیددندان میخواست فرار کند و گوشت را برای او بگذارد، ولی او حوصله انتظار نداشت، و به تصور اینکه پیروزیاش امری تحقق یافته است، به طرف گوشت پیش رفت. در همان اثنا که بازیک بدون توجه و احتیاط سر خم کرده بود تا گوشت را بو کند، آهسته مو بر پشت بچه گرگ راست میشد. تا آن وقت هم هنوز پیرسگ بازی را نباخته و چیزی از دست نداده بود، و اگر با تصمیم و اراده قاطع بر سر جای خود میماند و سر بالا میگرفت و با چشم و دندان بچه گرگ را تهدید میکرد، سپیددندان سرافکنده و مغلوب عقبنشینی میکرد؛ لیکن بوی گوشت تازه و مطبوع و لذیذ، چنان شامهاش را نوازش کرد که عنان اختیار از دست داد و بیدرنگ سر پیش برد.
سپیددندان دیگر یارای تحمل نداشت. مدتها بود که رئیس و فرمانده بلامعارض سگان همسفر خود شده بود و اکنون نمیتوانست در برابر سگی که میخواست جیره گوشت او را به زور و جبر بخورد، خونسردی و بیاعتنایی پیشه کند.
چاپ دوازدهم ترجمه محمد قاضی از «سپیددندان» در ۲۵۶ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۲۶۰ هزار تومان توسط انتشارات امیرکبیر عرضه شده است.
۲۴۲۲۴۳