در عصری که دموگ‌ها و پوپولیست‌ها با وعده ساده‌سازی جهان، سیاست را به صحنه‌ای برای شعارهای کوتاه و تکراری تبدیل کرده‌اند، دو نویسنده برجسته، لیا اوپی و الیف شافاک، از خلال ادبیات به چالش کشیدن سانسور، نقد قدرت و بازنمایی تاریخ می‌پردازند. آن‌ها با تجربه زندگی در جوامع توتالیتر و مواجهه با محدودیت‌های اجتماعی و جنسیتی، نشان می‌دهند که ادبیات می‌تواند ابزاری برای مقاومت، حافظه و بازسازی روایت‌های فراموش‌شده باشد و همچنان قدرت انسانی در برابر فشارهای سیاسی و فرهنگی را به تصویر بکشد.

زینب کاظم‌خواه:  لیا اوپی، نویسنده آلبانیایی با کتابش «آزاد» برنده چند جایزه شد، کتابی که در آن تجربه بزرگ شدن در آلبانی پیش و پس از حکومت کمونیستی را شرح می‌دهد. این اثر توسط چند مترجم به فارسی ترجمه شده است. او در کتاب جدیدش به نام «تحقیر» (Indignity)، زندگی مادربزرگش را بازسازی می‌کند، زنی که به عنوان یک دختر جوان از سالونیکا به تیرانا آمد و به شدت در زندگی سیاسی کشور درگیر شد. اوپی در حال حاضر صاحب کرسی رالف میلی‌بند در سیاست و فلسفه در مدرسه اقتصاد لندن است. نویسنده ترکیه‌ای، الیف شافاک که با کتاب «ملت عشق»‌اش برای ما ایرانی‌های بسیار شناخته شده است نویسنده بیش از ۲۰ کتاب است؛ رمان‌های داستانی و غیرداستانی، از جمله رمان «۱۰ دقیقه و ۳۸ ثانیه در این جهان عجیب» و جدیدترین اثرش «رودخانه‌هایی در آسمان.» 

در گفت‌وگوی ویدئویی این دو نویسنده، اوپی از هند و شافاک از لندن صحبت کردند. موضوعات گفتگو شامل تهدیدات سانسور و رشد پوپولیسم، چالش‌های نویسنده بودن با هویت‌های متعدد و اهمیت بازنمایی رویدادهای تاریخی پیچیده در آثارشان بود.

گفت‌وگوی ویدئویی این دو نویسنده، با اوپی از هند و شافاک از لندن، از همان ابتدا به بررسی تهدیدهای سانسور و رشد پوپولیسم، چالش‌های نویسنده بودن با هویت‌های متعدد و اهمیت بازنمایی رویدادهای تاریخی پیچیده اختصاص داشت.

شافاک توضیح می‌دهد که دوران کنونی، دوران اضطراب است. مردم، چه جوان و چه پیر، در شرق و غرب بسیار مضطرب‌اند و این حس کاملاً ملموس است. او می‌گوید: «به نظر من این دوران، دوران طلایی دموگ‌ها یا همان عوام‌فریب‌ها و پوپولیست‌هاست که می‌گویند: کار را بسپارید به من. همه چیز را ساده می‌کنم.»

اوپی در پاسخ به این نکته، تضاد میان زندگی غنی در ادبیات و دانشگاه و شعارهای سطحی سیاست را جالب می‌داند. به گفته او، در ادبیات آزمایش‌های ژانری، فرهنگی و زبانی وجود دارد که حس پیچیدگی ایجاد می‌کند، در حالی که سیاست همواره به ساده‌سازی، کوتاه بودن و گاهی ابتذال تمایل دارد و اغلب هم تبعیض‌آمیز است؛ مثلاً در بحث مهاجران و ایده جامعه عادلانه که فقط در جوامع همگن ممکن است.

لیا اوپی

شافاک نیز تأکید می‌کند که صحبت درباره سانسور ضروری است، نه فقط فشارهای بیرونی بلکه خودسانسوری. او از تجربه شخصی‌اش در ترکیه می‌گوید، جایی که هر موضوعی ـ از جنسیت تا حافظه و تاریخ ـ می‌تواند مقام‌ها را آزرده کند. او یادآور می‌شود: «طعم این موضوع را زمانی چشیدم که یکی از رمان‌هایم، «استانبول لعنتی»، به دادگاه کشیده شد؛ این رمان داستان یک خانواده ارمنی-آمریکایی و یک خانواده ترک را از دریچه نگاه زنان روایت می‌کند، اما به موضوعاتی چون حافظه، فراموشی و بزرگ‌ترین تابوی همچنان پابرجا در ترکیه، یعنی نسل‌کشی ارامنه، می‌پردازد. وقتی رمان منتشر شد، دادستان سه سال زندان برایم درخواست کرد. حتی گفته‌های شخصیت‌های داستانی به‌عنوان مدرک به دادگاه آورده شدند. و در همان زمان، عده‌ای پرچم اتحادیه اروپا را می‌سوزاندند، به عکس من تف می‌انداختند، تصویرم را آتش می‌زدند و مرا خائن می‌نامیدند.»

اما تجریبات این مواجهه با سانسور و سرکوب فقط به اینجا ختم نشد در سال‌ها بعد، دو کتاب دیگر به اتهام بی‌عفتی مورد تحقیق قرار گرفتند: «۱۰ دقیقه و ۳۸ ثانیه در این دنیای عجیب» و «نگاه خیره» به‌خاطر پرداختن به موضوعاتی همچون آزار کودکان. او می‌گوید: «در حالی که در کشور ما هنوز پدیده کودک‌همسری وجود دارد که از نگاه من چیزی جز کودک‌آزاری نیست.»

شافاک می‌گوید: «این را بیان می‌کنم چون این‌ها بخشی از واقعیت جوامعی است که ما از آن آمده‌ایم. بااین‌حال، ما ناچاریم فضایی برای خود ایجاد کنیم که در آن به این فشارها فکر نکنیم. چراکه اگر مدام از خود بپرسیم: آیا کسی آزرده می‌شود؟ آیا مقامات خشمگین می‌شوند؟ دیگر قادر نخواهیم بود حتی یک خط هم بنویسیم.»

اوپی نیز از تجربه زندگی در آلبانی و گذر از کمونیسم به دوران پس از آن می‌گوید که زندگی در جامعه توتالیتر حساسیت فوق‌العاده‌ای نسبت به هر نوع پروپاگاندا ایجاد می‌کند.

او می‌گوید: «آنچه برای من در بزرگ شدن در آلبانی و سپس عبور از کمونیسم به دوران پساکمونیسم اهمیت داشت، این بود که زندگی در یک جامعه توتالیتر شما را به‌شدت حساس می‌کند؛ همیشه و در برابر هر نوع تبلیغاتی حساس هستید. بنابراین هیچ‌گاه چنین گسستی وجود نداشت که ابتدا در جهانی غیر آزاد زندگی کنم و بعد وارد جهان آزاد شوم. موضوع همیشه این بود که هوشیار بمانی تا ببینی سانسور، دستکاری ایدئولوژیک و تبلیغات از کجا می‌آید ــ حتی از جاهایی که در نگاه اول بی‌خطر و بی‌ضرر به‌نظر می‌رسند. شما همیشه به این فکر می‌کنید که در جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنید، چه چیزی به‌شدت غایب است: شکاف در دموکراسی کجاست؟ همه جا از آزادی تمجید می‌شود، اما در عین حال با سیاستمدارانی و تصمیم‌گیرندگانی زندگی می‌کنیم که آشکارا آزادی دیگران را در همه‌جا محدود می‌کنند.»

اوپی یادآور می‌شود: «در آلبانی مثلی داریم: «استانبول در حال سوختن است و پیرزن مشغول شانه زدن موهایش است.» گاهی نگران می‌شوی که کاری که انجام می‌دهی کاملاً بی‌اهمیت باشد. اما به خودت می‌گویی: وظیفه من این است که منتقد باشم، فشار بیاورم، یادآوری کنم و تلاش کنم دیگران را به فکر کردن وادارم؛ اینکه گذشته چگونه آینده را شکل می‌دهد، چگونه ایده‌ها تکرار می‌شوند، و چگونه این درگیری‌های سیاسی امروز همه ریشه در تاریخ دارند و از زخم‌های التیام‌نیافته گذشته برمی‌خیزند.»

شافاک می‌افزاید که آن‌ها اشتراکات زیادی دارند؛ از موضوعات و جغرافیا گرفته تا سکوت‌هایی که در آن فرو می‌روند و تأکید می‌کند که حافظه مهم است، نه برای گیر کردن در گذشته، بلکه برای ترمیم آنچه از دست رفته است.

اوپی به اهمیت فهم روابط قدرت اشاره می‌کند و تجربه خود را در نوشتن «تحقیر» را بازگو می‌کند: «این موضوع با درک این آغاز می‌شود که هر صدایی که وجود دارد همیشه نتیجه نوعی رابطه قدرت است. این تجربه من در نوشتن «تحقیر» بود، که درباره مادربزرگم است و جستجو در آرشیوها را شامل می‌شد. مشخص شد که تحقیق درباره زنی که در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ زندگی می‌کرد، به‌ویژه دشوار است. او در سالونیکا زندگی می‌کرد، شهری که هنوز از نظر فرهنگی تا حد زیادی عثمانی بود، زمانی که او بزرگ می‌شد. این شهر تازه بخشی از دولت یونان شده بود و کاملاً گفتمان آنچه می‌خواستند گفته شود و نحوه بیانش را شکل داده بودند. اگر شما به منابع رسمی و دولتی متکی باشید، همه آن‌ها اهداف خود را دارند و از طریق شیوه ساخت آرشیو، شیوه نوشتن تاریخ و حتی شکل‌دهی به سنت‌های ادبی، همیشه دستور کاری دارند که معمولاً دستور کار افراد قدرتمند است. پس چگونه می‌توان با آن مقابله کرد؟ به نظرم تنها زمانی که ادبیات به مقاومت تبدیل می‌شود، می‌تواند با آن مقابله کند، اما نیاز است که صریحاً بخواهد این کار را انجام دهد.»

الیف شافاک

شافاک این روند را شبیه باستان‌شناسی زبانی توصیف می‌کند؛: «به نظرم نویسنده بودن کمی شبیه باستان‌شناس زبان است: باید لایه‌های داستان‌ها و همچنین لایه‌های فراموشی را حفاری کنید. البته وقتی درباره امپراتوری عثمانی صحبت می‌کنیم، با امپراتوری‌ای چندقومیتی، چندزبانه و چنددینی روبه‌رو هستیم که بیش از ۶۰۰ سال دوام داشته. این واقعاً پیچیده است و داستان بسته به اینکه چه کسی آن را روایت می‌کند تغییر می‌کند، اما چیزی که باید به آن توجه کنیم، این است که چه کسانی اجازه روایت داستان را ندارند. همین چیزی است که می‌خواهیم به آن برسیم. برای مثال، شیوه تدریس تاریخ عثمانی در مدارس، ـ و من خودم به مدارس ترکیه رفتم ـ خلأهایی دارد و آن فضاهای خالی تقریباً همیشه با ناسیونالیسم افراطی و گاهی نوستالژی امپراتوری مذهبی پر می‌شود که از اینکه چه امپراتوری بزرگی بوده‌ایم می‌گوید. هرجا می‌رفتیم، عدالت و تمدن می‌آوردیم. اما وقتی شروع می‌کنید به پرسیدن: «خب، داستان زنان چه شد؟ امپراتوری عثمانی برای یک روسپی، یک کنیز در حرم، یا یک زن روستایی که به قدرت و اختیار دسترسی نداشت، چگونه بود؟» آن‌وقت با سکوت بزرگی روبه‌رو می‌شوید. یا وقتی درباره اقلیت‌ها سؤال می‌کنید، شاید یک آسیابان یهودی، یک دهقان کرد، یک کشاورز عرب، یک ملوان یونانی؛ امپراتوری عثمانی برای آن‌ها چگونه بود؟ یا یک نقره‌کار ارمنی؟ باز هم سکوت بزرگی وجود دارد. «اما وقتی نویسندگان سعی می‌کنند نصیحت کنند، درس بدهند یا موعظه کنند دوست ندارم، و فکر می‌کنم این چیزی است که باید در مورد آن بسیار محتاط باشیم.»

اوپی به نقش دموکراتیک ادبیات اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد که ادبیات تنها به این دلیل قدرت دارد که تعلیم نمی‌دهد و می‌گوید: «ادبیات تنها به این دلیل کارکرد دموکراتیک دارد که موعظه نمی‌کند. اگر بخواهد موعظه کند، این کارکرد را از دست می‌دهد. وقتی به خواننده بگویید: «این‌گونه باید جهان را ببینی، این درست است و آن غلط»، درواقع خودتان به نوعی اقتدارگرا می‌شوید. در این حالت، ادبیات قدرتی را که برای ادامه مسیر با خواننده دارد، از دست می‌دهد. من فکر نمی‌کنم وقتی نویسنده کتابی را می‌نویسد، تمام شده باشد؛ کتاب در دریافت خوانندگان، در نحوه بحث و گفت‌وگو درباره‌اش و در تأثیری که موضوعاتش بر مباحث اجتماعی و فرهنگی می‌گذارد، به حیات ادامه می‌دهد.

وقتی کتاب «آزاد» منتشر شد، مردم مرتب برایم عکس رئیس‌جمهور ترکیه، اردوغان، را می‌فرستادند که کتاب را در دست داشت، آن هم در جریان اجلاس صلح ارمنستان و آذربایجان. از یک نظر، دیدن این عکس کمی ناخوشایند بود، چون می‌دانستم چه چیزی نوشتم و قصدم چه بوده: کتاب درباره آزادی بود و ناگهان می‌دیدم شخصیت‌های اقتدارگرا با آن همراه شده‌اند. اما من ترجیح می‌دهم بگویم: خب، این هم بخشی از داستان کتاب است.»

او ادامه می‌دهد: «این کتاب مکانی برای ابهام است و من هم با آن نگرش مبهم دارم؛ از اینکه به‌عنوان نویسنده‌ای شناخته شوم که درباره آلبانی، کمونیسم یا زندگی در حکومت توتالیتر و سپس در سرمایه‌داری می‌نویسد، خوشم نمی‌آید. چیزی که برای من ویژه است ـ و مطمئنم برای شما هم همین‌طور است ـ این است که از دل یک مکان کوچک می‌توان جهان را بازسازی کرد. آلبانی کشوری بود زیر سلطه امپراتوری عثمانی، اما شهر زادگاهم، دورس، شهری رومی بود و یکی از بزرگ‌ترین آمفی‌تئاترهای بالکان را دارد. پیش از آن، شهری هلنی بود، سپس مرکز بیزانس شد و بعد توسط ونیز اشغال شد. پس در همین ۱۰۰ متر مربع در مرکز شهر، هزاران سال تاریخ اروپا جمع شده است. هر وقت بحث درباره پیوستن به اتحادیه اروپا را می‌شنوم، همیشه می‌خندم و می‌گویم: کی بوده که ما از اروپا تأثیر نگرفته باشیم؟ کی بوده که اروپا ما را تنها گذاشته باشد؟»

در ادامه گفت‌وگو، آن‌ها درباره پیچیدگی‌های هویت چندگانه، تاثیر پوپولیسم و عوام‌فریب‌ها، اهمیت ادبیات برای مقاومت در برابر سانسور و بازنمایی تاریخ و خاطره، و نقش ادبیات و هنر در جوامع دموکراسی‌زده صحبت کردند.

شافاک می‌گوید: «تجربه اینکه یک رمان‌نویس ترک باشی سنگین است، و برای یک نویسنده زن، این تجربه کمی سنگین‌تر است، چون باید با لایه‌های اضافی زن‌ستیزی و پدرسالاری هم مواجه شوی. نمی‌خواهم تصویری کاملاً تاریک ارائه دهم، اما می‌خواهم صادق باشم: گاهی به گونه‌ای کتک می‌خوری، و همیشه آن درد وجود دارد، اما هم‌زمان روی گونه دیگرت بوسه می‌زنند، چون خوانندگان می‌خوانند. داستان‌ها اهمیت دارند، به‌ویژه در کشورهایی که دموکراسی در آن‌ها در حال افول است؛ اگر کشوری به عقب برمی‌گردد، طنزآمیز آن است که ادبیات و هنرها حتی مهم‌تر می‌شوند. بنابراین زندگی بسیار دوگانه‌ای وجود دارد.»

اوپی نیز به تضاد میان جهان فرهنگ و سیاست اشاره می‌کند؛ او می‌گوید: «نمی‌دانم آیا این نشانه‌ای ناامیدکننده از زمانه ماست که ما در دنیای فرهنگ بحث‌های بسیار جالبی داریم، اما این بحث‌ها واقعاً در دنیای سیاست منعکس نمی‌شوند، جایی که درواقع، اگر چیزی باشد، خلاف آن اتفاق می‌افتد: ساده‌سازی، کاهش پیچیدگی و حذف دیگران. چگونه ممکن است که هنوز نتوانسته‌ایم راهی برای پیوند این دو حوزه پیدا کنیم؟»

شافاک در پایان یادآور می‌شود که مهاجر بودن در بریتانیا را هرگز فراموش نمی‌کند و یادآور می‌شود اما به همان اندازه، کسی است که واقعاً به تعلقات چندگانه باور دارد.

او در پایان می‌گوید: «طبیعی است که ترک بودن بخش بزرگی از کار و هویت من است، اما بریتانیا نیز خیلی چیزها به من داد. زبان انگلیسی خیلی چیزها به من داد و بیش از ۲۰ سال است که به این زبان می‌نویسم. چگونه می‌توانم انکار کنم که این زبان به من حس خانه داده است؟ با این حال، دوست دارم خودم را یک شهروند انسانی، یک شهروند جهانی بدانم، چیزی که در این دوران عوام‌فریبی‌های پوپولیستی بسیار کوچک شمرده شده است. به ما گفته شده که اگر شهروند جهان هستی، یعنی شهروند هیچ‌جا، و این چیزی است که من می‌خواهم با آن مقابله کنم. فکر می‌کنم این دیدگاه اشتباه است. ما در دوره‌ای بسیار پیچیده زندگی می‌کنیم. چالش‌های جهانی عظیمی در پیش داریم و هر چیزی، از بحران اقلیمی گرفته تا احتمال همه‌گیری دیگر، و گسترش نابرابری‌ها، نشان می‌دهد که ما چقدر به هم متصل هستیم.»

منبع: گاردین

۵۹۵۹

منبع: خبرآنلاین