محمدرضا باهنر که در آن دوران نماینده مجلس بود، از جا برخاسته است و جلد مجله را در صحن علنی مجلس بر سر دست گرفته است و انتشار این عکس را مصداق «اشاعه فساد و فحشا» اعلام کرده است!

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین مهرداد حجتی، روزنامه‌نگار در صفحه آخر روزنامه اعتماد نوشت: به‌تازگی تصویر جلد یک مجله توقیف‌شده از اسفند ۱۳۷۷ در شبکه‌های اجتماعی وایرال شده است که تصویر یک بانوی جوان تاجیک را نشان می‌دهد که در حال مهیا کردن هفت‌سین برای مراسم نوروز است. تصویری برگرفته از کتاب‌های منتشرشده در خود وزارت ارشاد. اندکی از موهای این دختر تاجیک پیداست. محمدرضا باهنر که در آن دوران نماینده مجلس بود، از جا برخاسته است و جلد مجله را در صحن علنی مجلس بر سر دست گرفته است و انتشار این عکس را مصداق «اشاعه فساد و فحشا» اعلام کرده است! بعد هم مجله توقیف شده است! مجله گردشگری «زمان» که کادری حرفه‌ای همچون سیروس علی‌نژاد و اسماعیل جمشیدی و مرتضی ممیز آن را می‌گردانده‌اند. از آن تاریخ ۲۷ سال گذشته است. آن اعتراض و آن توقیف یک‌ سال پس از دوم خرداد ۷۶ رخ داده است. درست در زمانه‌ای که مطبوعات حیات تازه خود را آغاز کرده‌اند، «بهار تهران» پس از یک انتخابات توفانی از راه رسیده است و حالا همه ‌چیز شکوفا شده است. اما حالا با گذشت ۲۷ سال، آن اعتراض و آن توقیف بیشتر به یک شوخی ماننده است. آن همه حساسیت آن هم برای عکسی که پیش‌تر خود ارشاد آن را در کتابی چاپ کرده، عجیب بود! ریشه آن رفتار در عادتی بود که از یک دهه قبل آمده بود. عادت به تندروی که در بسیاری امور به امری عادی تبدیل شده بود. 

دوم خرداد ۷۶، نشان داد که می‌توان با اصلاحاتی، اوضاع را به سامان کرد. قدری از خشم مردم را کاست. به نخبگان اعتماد کرد. فضای باز سیاسی را تجربه کرد. با قدری مدارا، با گروه‌های مخالف تعامل کرد. آن شعار مهم خاتمی؛ «تبدیل معاند به مخالف و مخالف به موافق» را در جهت تحققش تلاش کرد و رواداری را در سطح گسترده اجرا کرد. نمونه‌اش خود رئیس‌جمهور - خاتمی - که تلاش کرد با گفتار و رفتاری تازه، صحنه سیاست را از وضعیتی غیرصمیمی به وضعیتی صمیمی تغییر دهد و با اقشار جوان از در گفت‌وگو وارد شود. اما چرا آن دوران ادامه پیدا نکرد؟ 


اساسا یک جامعه دموکراتیک، جامعه‌ای چندصدایی است. جامعه‌ای که در آن گروه‌ها و احزاب مختلف امکان بیان عقایدشان را دارند و مردم هم با بررسی آن عقاید می‌توانند حزب مطلوب خود را برای تاثیر در عرصه سیاسی برگزینند. در چنین جوامعی مطبوعات و رسانه‌های آزاد، گردش اطلاعات را به شکل آزاد در اختیار دارند. افکار عمومی به‌راحتی در مطبوعات و رسانه‌ها انعکاس پیدا می‌کند و مسئولان در برابر افکار عمومی ناچار به پاسخ‌گویی می‌شوند. در چنین جوامعی، برای نجات مسئولان از تیغ تند پرسش مردم و منتقدان، مطبوعات را نمی‌بندند؛ بلکه تلاش می‌کنند به مسئولان یادآور شوند که عرصه سیاسی، عرصه چالش‌گری است و بهتر است پیش از ورود به آن «تمرین مدارا» کنند. قدری «رواداری» بیاموزند و در برابر حجم عظیم پرسش‌ها، از خود بردباری و خویشتن‌داری نشان دهند و از در پاسخ‌گویی با مردم و پرسش‌گران درآیند. اساسا احزاب به همین دلیل تاسیس می‌شوند. در همان حزب، به افرادی که خود را برای ورود به عرصه‌های سخت آماده می‌کنند، می‌آموزند تا توان خود را بالا ببرند و به جای تندخویی، نرم‌خویی پیشه کنند. دموکراسی قطعا یک شبه به وجود نمی‌آید. سال‌ها ممارست لازم است تا هاضمه جمعی یک ملت بالا برود و به آن حد از توانمندی برسد که بتواند «مخالف» خود را بپذیرد و به آن احترام بگذارد که حذف مخالف اساسا امری ضد دموکراتیک است. اتفاقی که عمدتا ریشه در کم‌حوصلگی و ناشکیبایی سیاستمردان و دولتمردان دارد و کشور را از مسیر دموکراسی دور می‌کند و آن را از رسیدن به بلوغ بازمی‌دارد. 


جنبش‌های آزادی‌خواهانه در بیش از یک قرن اخیر در ایران، نشان داده است که گروه‌ها و اقشاری - عمدتا تحصیل‌کرده و تجددخواه - درصدد دستیابی به دموکراسی‌اند. جنبش مشروطه، بیش از یک قرن پیش، کشور را گام‌هایی پیش برد. مطبوعات آزاد فضای کشور را عوض کرد. برای نخستین‌بار روشنفکرانی از حقوق مدنی مردم در تریبون‌ها حرف زدند. گروهی از زنان تجددخواه، «انجمن نسوان وطنخواه» تشکیل دادند. آن‌ها نشریه منتشر کردند. در فضای باز پارک‌ها، تئاتر روی صحنه بردند. شاعر جوانی همچون میرزاده‌عشقی برای آن‌ها مقاله و نمایشنامه نوشت. نوابغی همچون علی‌اکبر دهخدا و جهانگیرخان، روزنامه «صوراسرافیل» منتشر کردند. ملک‌المتکلمین از آزادی گفت و تاریخ دورانی تازه را تجربه کرد. هرچند، با ظهور استبداد، آن اوضاع عوض شد.جهانگیرخان و ملک‌المتکلمین در برابر چشمان محمدعلی‌شاه بالای‌ دار کشیده شدند. در چشم آزادی‌خواهان مشروطه خاک پاشیدند. اما آن نهالی که در آن دوران توفانی کاشته شد، چند دهه بعد تناور شد و میوه داد. از درون آن جنبش، خرده‌جنبش‌های دیگری هم جوانه زد. چه در قیام سی تیر و چه پس از کودتای ۲۸ مرداد۳۲. هیچ‌گاه آتش آن جنبش خاموش نشد. سال ۵۷، سال زبانه کشیدن آن آتش بود.


روشنفکران سرکوب‌شده آن دوران، با احیای تجربه آزادی‌های مشروطه، درصدد خلق فضایی تازه برآمدند. انتشار مطبوعات آزاد و تمرین چندصدایی برای بسط آزادی‌های سیاسی. اما تندروی‌هایی از هر سو، فرصت را از دموکراسی گرفت. از یکسو شعارهای تند شعاردهندگان در خیابان که مدام محاکمه سران رژیم پیشین - رژیم شاه - را می‌خواستند و از سوی دیگر فوران خواسته‌های احزاب و گروه‌های سیاسی که تقاضای رفتار انقلابی قاطعانه‌تری با بازمانده‌های دولتمردان رژیم گذشته داشتند. شدت انقلابی‌گری به قدری زیاد بود که هر فرد معتدلی را هم ناگزیر انقلابی می‌کرد. در چنین شرایطی فقط افراد نادری - همچون مهندس مهدی بازرگان - از موج انقلابی‌گری دوری می‌کرد. اگر شاه قدری با مخالفان مدارا می‌کرد و همراه با اصلاحات اقتصادی - پس از ششم بهمن ۴۱ - دست به اصلاحات سیاسی می‌زد، شاید هرگز انقلابی رخ نمی‌داد و وضع با «رفرم» به شکل صحیح‌تری پیش می‌رفت. این یک واقعیت تاریخی است که در دوران پهلوی - هر دو شاه - اجازه هیچ‌گونه اصلاحات سیاسی ندادند. همه منفذها را بستند و کشور را کاملا از مسیر دموکراسی دور کردند. هنگامی که انقلاب رخ داد، هیچ‌کس از آن نسل، تجربه فعالیت سیاسی آزادانه نداشت. به همین خاطر هم جز دو، سه نفر، هیچ‌یک از رهبران، رفتاری جز انقلابی‌گری نداشت. در فضای انقلابی، بدیهی است که هیچ‌گاه دموکراسی شکل نمی‌گیرد. دادگاه‌های انقلاب، تیرباران سران و وزیران و بروز ناآرامی در چند نقطه کشور - در کردستان، خوزستان، آذربایجان و گنبد - و تند شدن لحن و زبان برخی از چهره‌های منتقد انقلاب، رهبران انقلاب را به واکنش واداشت و در نخستین اتفاق روزنامه «آیندگان» - با تحریم آیت‌الله خمینی - از انتشار بازماند و چند ماه بعد، با انقلاب فرهنگی، وضعیت به‌کلی تغییر کرد. تمامی راه‌ها بسته شد. دانشگاه‌ها تعطیل شد. فضای فرهنگی هم مسدود شد. چند ماه بعد که جنگ هم آغاز شد، اوضاع به‌کلی سخت شد.

روند انقلاب - پس از اشغال سفارت و ماجرای گروگان‌گیری - مدام به سوی تندتر شدن پیش رفت. مخالفان اما کماکان از سوی حکومت تحمل می‌شدند تا این‌که خرداد ۶۰، با خروج مسلحانه سازمان مجاهدین خلق، حکومت هم دست به اسلحه برد و برای مدت‌ها تهران عرصه رویارویی مسلحانه میان حکومت و افراد مسلح برانداز شد. موج ترورها تعدادی از چهره‌های تاثیرگذار حکومت را هدف گرفت و همان اقدامات موجب ایجاد ایست بازرسی در سطح پایتخت و سپس همه کشور شد. هسته گزینش در همه ادارات فعال شد و سخت‌گیری به شکل فزاینده‌ای بیشتر شد. حکومت درصدد بستن منافذ نفوذ نیروهای نفوذی بود. از همین رو، بر تعداد لایه‌های فیلترش افزوده بود. مراقبت بیش از حد حکومت از خودش، موجب سخت‌تر شدن فضا برای افراد بیرون از حکومت - خصوصا فعالان سیاسی - شده بود. تا مادامی که جنگ ادامه داشت، همه ‌چیز تحت تاثیر فضای جنگ پیش رفته بود و پس از جنگ - خصوصا پس از عملیات «مرصاد» - اوضاع به شکلی دیگر پیش رفته بود. رهبر کاریزماتیک انقلاب - آیت‌الله خمینی - چند ماه پس از پذیرفتن قطعنامه ۵۹۸، از دنیا رفت و دهه دوم انقلاب با رهبر تازه و رئیس‌جمهوری تازه آغاز شد. ایران به نظر در مسیری تازه قرار گرفته بود. اما از سخت‌گیری‌های مرسوم، هنوز چیزی کاسته نشده بود تا این‌که هشت سال بعد، در خرداد ۷۶، ورق به‌کلی برگشته بود. بارقه‌هایی از دموکراسی دوباره پیدا شده بود و بهار مطبوعات آغاز شده بود.

در چنین وضعیتی است که افرادی نظیر محمدرضا باهنر که چندان تصور روشنی از «مشق دموکراسی» نداشتند، با تصویر روی جلد آن مجله - نشریه زمان - مخالفت می‌کنند و چاپ آن عکس را «مصداق اشاعه فساد و فحشا» می‌خوانند! کشور سال‌ها چنین آزادی‌هایی را - نظیر آن‌چه پس از دوم خرداد ۷۶ پیش آمد - تجربه نکرده بود. هیچ‌گاه از سوی هیچ مسئولی تبلیغ مدارا نشده بود. لحن تحکم‌آمیز بسیاری از سران همواره منتقدان را رمانده وحتی بسیاری از روشنفکران صلح‌طلب را رنجانده بود. تهدیدهایی که فضا را بیش از پیش تنگ‌تر کرده بود و جایی برای گفت‌وگو باقی نگذاشته بود، حالا اما با روی کار آمدن دولت تازه - دولت سیدمحمدخاتمی - مجال گفت‌وگو میان منتقدان و دولت فراهم شده بود. روزنامه‌های تازه، تریبون‌های تازه برای گفت‌وگو ایجاد کرده بود. نویسندگان خانه‌نشین، از سایه بیرون آمدند. دموکراسی در کنار موسیقی، فیلم، تئاتر، تجسمی، به یک‌باره جوانه زد! اتفاقی کم سابقه که نیاز به مراقبت و نگهداری داشت، اما آن وضعیت هم دوام نداشت!


تندروی «دموکراسی» را می‌میراند و ریشه‌های آن را تا سال‌ها می‌خشکاند. اتفاقی که چند دهه قبل از دوم خرداد ۷۶ رخ داد و تا سال‌ها کشور را عقب راند. گویا قرار بود این‌بار به شکلی دیگر رخ دهد و این‌بار برای همیشه ریشه‌های «دموکراسی» را بخشکاند.


روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد، فرصتی به تندروها داد تا بار دیگر به صحنه بازگردند تا تمامی منفذهای دموکراسی را ببندند. دستاوردها را تبخیر کنند و کشور را به دهه ۶۰ بازگردانند. ایران چندین بار در تاریخ ۱۵۰ ساله اخیر این ماجراها را به اشکال مختلف تجربه کرده بود و حالا به شکلی عجیب، در موقعیتی دیگر نظیر آن‌چه در گذشته رخ داده بود، قرار گرفته بود. تاریخ دوباره تکرار شده بود. تندروها، به دولت راه یافته بودند تا مانع تحقق دموکراسی شوند. همان آزادی‌های نسبی هم در دوران احمدی‌نژاد تحمل نشده بود. کشوری که در دوران اصلاحات در مسیر بهبود - از هر نظر - قرار گرفته بود، با تندروی‌های بی‌مورد از آن مسیر باز مانده بود. به‌راستی چرا تندروها، همیشه، همه‌ چیز را به سوی تنش می‌رانند؟ «گفت‌وگوی تمدن‌ها» که خاتمی آن را در مجمع عمومی سازمان ملل مطرح کرد، چه مشکلی داشت که با مخالفت تندِ افراطیون داخلی روبه‌رو شد؟! مسئله که البته بر سر بالانشینی تندروها بود و کنار گذاشتن اصلاح‌طلبان از قدرت. به همین خاطر هم افراطیون، در همه عرصه‌ها چنان تندروی کردند که علاوه بر واکنش کنشگران در داخل، بسیاری از سران جهان را هم به واکنش واداشت. تا جایی که پرونده ایران به شورای امنیت سازمان ملل رفت و ایران تهدید به حمله نظامی شد. همه این وقایع نشان می‌دهند که هیچ‌گاه و هرگز «نسخه تندروها» در سیاست خوب کار نکرده و هر باره کشور را به آستانه جنگ هم کشانده است. آن‌چه هم در داخل و هم خارج، کشور را از بحران نجات می‌دهد، تلاش برای گفت‌وگو میان نیروهای داخل و گفت‌وگو در سطح بین‌المللی برای حل مشکلات جهانی است. تندروها را باید از عرصه تصمیم‌گیری دور نگه داشت. آنها را باید تخته‌بند کرد و به چارچوب‌هایی مقید کرد. اگر حکومت در پی برون‌رفت از این وضعیت است باید صدای صلح‌طلبی از این کشور شنیده شود. سخنی البته از سر عزت و نه ذلت. حکومت هنوز می‌تواند به مردم تکیه کند. مردم هم ترجیح می‌دهند با همین حکومت به نتیجه برسند. حالا سرنوشت هر دو به‌ شدت به هم گره خورده است. مردم نیاز به توجه دارند. توجهی که آنها را دلگرم کند و برای آنها نقشی تعیین‌کننده قائل شود. «دولت -ملت» را می‌توان شکل داد، اگر گفت‌وگویی سازنده در داخل شکل بگیرد و نسیمی تازه در فضای سیاسی بدمد...

۲۵۹

منبع: اعتماد