یکی از عناوینی که در بحرانهای اخیر سینمای ایران، به عنوان دست آویز قرار گرفته است، رواج و گسترش بحث خیانت همسران به عنوان موضوع تعداد پرشماری از فیلمها است.
چه در زمان جشنواره و چه در هنگام اکران نوروزی، بسیاری از مخالفان مناسبات کنونی سینمای ایران، این موضوع را علامتی دال بر انحطاط و ابتذال تلقی میکردند و خواستار حذف یا کاهش آن از گزینههای مضمونی سینما بودند. در حالی که قبل از بیانیه صادر کردن علیه یک موضوع سینمایی، منطقی است که به ریشههای گسترش آن توجه شود.
به نظر میرسد دو عامل عمده در پرورش این فضا موثر بوده است. عامل اول، واقعیتهای نه چندان خوشایند خانوادگیای است که در روندی فزاینده، عناصر عاطفی را به کنار مینهد و معضلاتی همچون طلاقهای واقعی و یا عاطفی و از آن بدتر، تعهدشکنیهای حتی منجر به توطئه و جنایت را پدید میآورد. نیم نگاهی به اخبار حوادث و یا دقتی اجمالی در آمارهای رسمی ازدواج و طلاق و یا سرکشیهای گذرا در دادگاههای خانواده، به خوبی نشان میدهد که تزلزلهای اخلاقی و انسانی تا چه میزان در بین اعضای خانواده بروز کرده است.
دلیل این ناهنجاری، قطعا عوامل مختلفی را در بردارد، اما به عنوان یک واقعیت اجتماعی هرگز انکارپذیر نیست. طبعا سینما، به عنوان هنری رسانهای که بخشی از کارکردش به انعکاس واقعیتهای اجتماعی مربوط میشود، چنین فضای حادی را نمیتواند در برنگیرد. به عبارت دیگر، افزایش موضوع خیانت زوجین در فیلمها، تقصیری نیست که فیلمسازان عاملش باشند، بلکه واقعیتی اجتماعی است که سینماگران تنها بازتابش دادهاند. کسانی که از این موضوع ناراحت هستند، مناسبتر است تا به جای تاختن به سینما و سینماگران، خود موضوع طلاق و خیانت را ریشهیابی کنند و انگیزههای آن را بازشناسند و برای کنترلش، راه حلهای منطقی عرضه کنند. این معترضان در واقع، به جای اصلاح معایب اجتماعی، تنها در حال شکستن آینهای هستند که تصویر معایب مزبور را منعکس میکند و صدالبته که آینه شکستن خطا است...
نکته دوم، به محدودیتهای جاری در بین سینماگران مربوط میشود. در حال حاضر کلیت فضای سینمایی ما به گونهای است که کمتر فیلمساز یا فیلمنامهنویسی حوصله میکند تا به موضوعات و معضلات اجتماعی بپردازد. انگهایی مانند سیاه نمایی، مزدوری اجانب، بلندگویی دشمنان، و... که در فهرستهای بلندبالا تنظیم شده است، همواره در معرض الصاق به هنرمندانی است که قرار است در آثارشان مسائل مربوط به تبعیض، فقر، رابطه سالاری، فحشاء، فساد اداری و مالی، بیکاری، اعتیاد، و... مطرح شود و طبعا در چنین اوضاع و احوالی، کمتر سینماگری سراغ این مسائل میرود تا مبادا امنیت روانی و شغلیاش مخدوش نشود.
به همین بیفزایید تغییرات متوالی در سیستمهای مدیریتی سینما را که در یک دولت، فیلمی آزاد و فیلمی دیگر تقبیح و ممنوع میشود و در دولت بعد از آن، جایگاه این دو معکوس میشود. مثال بارز این نکته، سرنوشت فیلم «سنتوری» است که به رغم تحسینشدگیاش در جشنواره رسمی و دولتی فجر، توسط وزیر همان دولت جلوی اکرانش گرفته میشود و ناگهان در دولت بعدی (با اینکه رئیس هر دو دولت یکی است)، فیلم بلااشکال تلقی میشود.
طبیعی است که در فرایندی که از یک سو بازار اتهامش گرم است و از دیگر سو، فراز و نشیب مدیریتیاش شیبهای تند و حاد و غیرمنتظره دارد، فیلمسازان ترجیح میدهند به جای آن دوربین خود را به سمت معضلات کوچه و خیابان تنظیم کنند، در چارچوب محصورهای خانگی دنبال سوژه بگردند و نتیجه آن میشود که یا مضامین شانه تخم مرغی و خنثی و بیبو و خاصیت مورد توجه قرار گیرد و یا مراودات خانوادگی که البته در شکل دوم، یکی از رایجترین نمودهای دراماتیکش، همین ماجراهای مربوط به خیانت و جدایی است. به عبارت دیگر، رشد موضوع خیانت در سینمای ایران، تا حدی حاصل محدودسازی در موضوعات دیگر است.
جدا از این دو عامل، یک حاشیه دیگر هم وجود دارد. بسیاری از معترضان به این موضوع، خود را مقید به رعایت ضوابط شرعی میدانند. در این چارچوب، طبق قوانین موجود، تمایل یک مرد متأهل به زنی غیر از همسرش، دیگر خیانت محسوب نمیشود و در صورت رعایت احکامی، در رده متعه و صیغه واقع میشود. سئوال اینجا است که پس این معترضان متشرع، به چه چیز معترضند؟ رویهای که باورهای خودشان حکم جواز بدان داده است؟
5858