مرتضی دهرویه- خبرگزاری خبرآنلاین استان سمنان- صبح یکشنبهای آرام و روشن بود. نسیم پاییزی در کوچهها میپیچید و من هنوز بوی حرم امام مهربانیها، حضرت علیبنموسیالرضا(ع) را با خود داشتم. دلم سبک بود، اما گوشهای از روحم هنوز در صحن انقلاب جا مانده بود.
در همین حال، گوشیام زنگ خورد؛ نامی آشنا بر صفحه نقش بست: محمدحسین ذوالفقاری، مدیرکل مردمی و محبوب کمیته امداد استان سمنان. صدای آرام و صادقش از آنسوی خط آمد:
– حال داری برویم جایی که حال دلت خوب شود؟
پیشنهادش بیمقدمه اما از عمق دل بود. برای کسی که تازه از زیارت برگشته و دلش پر از شوق خدمت است، این دعوت چیزی کمتر از ادامهی زیارت نبود.
چند دقیقه بعد، به همراه محبوبی رئیس کمیته امداد شهرستان ،دوستمحمدی نیکوکاری که همیشه حاضر است و چند تن از همکاران و همراهان، راهی شدیم به سوی خانهای که نامش “نور” بود؛ خانهای برای پدران و مادران فراموششده، اما نه از چشم خدا.
***چهرهای روشن، دلی روشنتر
در ورودی، مردی با موهای سپید و چهرهای آرام به استقبالمان آمد. یحیی حاجیان، مردی از تبار نیکسرشتان، که ۲۶ سال است با همسر مهربانش بارِ عشق را بر دوش گرفته و سرای سالمندان «نور» را اداره میکند.
او همان کسی است که به تعبیر حضرت علی(ع):
«در خدمت به خلق، خدا را میبیند، و در چهرهی نیازمند، نور رحمت را.»
با لبخند گفت: «خوش آمدید، اینجا خانهی دل است، نه خانهی سالمندان.»
و چقدر زیبا گفت. زیرا واقعاً در این خانه، هر دیوارش بوی محبت میدهد.
راهروهایی که بوی تنهایی میدهد
قدم در راهرویی گذاشتیم که پر از سکوت بود. صدای تسبیحی آرام، بوی دارو، و نگاههایی که به در دوخته شده بودند.
در اتاقی کوچک، پیرزنی کنار تخت نشسته بود. بالای تختش عکسی قاب شده از جوانی با لباس رزم بود. پرسیدم:
– پسر شماست؟
با لبخندی محزون گفت:
– بله، پسرم شهید شد تا ایران بماند... حالا من ماندهام و عکسش.
چشمانم خیس شد. چه مادرانی که پسرانشان را در راه وطن دادند و امروز، در گوشهای بیصدا، خودشان را فراموش کردهایم.
در اتاقی دیگر، پیرمرد و پیرزنی با هم بودند؛ گفتند سالها برای فرزندانشان کار کردهاند، رنج کشیدهاند، اما حالا تنها شدهاند.
پیرمرد گفت:
– ما همه عمرمان را گذاشتیم تا بچههایمان راحت باشند، حالا آنها گرفتارند، وقت ندارند حتی تلفن بزنند.
آن جمله، در عمق جانم نشست. یاد آیهای از قرآن افتادم که میفرماید:
«وَ قَضیٰ رَبُّکَ أَلّا تَعبُدوا إِلّا إِیّاهُ وَ بِالوالِدَینِ إِحسانًا» (اسراء/۲۳)
پروردگارت فرمان داد جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید.
اما این آیه، در میان بسیاری از ما فراموش شده است.
پدران و مادرانی که عمرشان را خرج کردند
این پدران و مادران، روزی ستون خانههایشان بودند؛ همانها که در گرمای تابستان و سرمای زمستان، برای لبخند فرزندانشان جان کندند.
پدری که لباس کهنه پوشید تا برای پسرش دفتر نو بخرد.
مادری که سالها شبها بیدار ماند تا تبِ کودک فروکش کند.
و امروز، همین قهرمانان خاموش، در سکوتی سنگین، در انتظار یک تماس یا یک نگاه محبتآمیزند.
به قول بزرگی:
«هیچ گلی در دنیا، عطر پدر و مادر را ندارد؛ تا هستند، بهشت همین نزدیکیهاست.»
اما چه بسیار کسانی که بهشت را از دست دادهاند، و نمیدانند که فردا، شاید حتی فرصتِ "ببخش مرا" هم نداشته باشند.
پرستاران عاشق؛ عبادت در لباس خدمت
در میان این جمع، جوانانی بودند که با لبخند و صبر، کار خدمت را عبادت میدانستند. بیست نفر نیرو در این مرکز کار میکردند؛ هرکدام فرشتهای از زمین.
خانمی با دستانی پر از محبت، برای پیرزنی غذا میبرد، و دیگری با آرامش ملافه را صاف میکرد. حاجیان گفت:
– بیشترشان دلی کار می کنند چون میگویند خدا مزدشان را میدهد.
پیامبر اکرم(ص) فرموده است:
«هر که برای دل بندهای از بندگان خدا شادی آورد، خداوند روز قیامت دل او را شاد میکند.»
و اینجا، در این خانه، شادی را میشد دید، در چشمان آن پرستاران خسته اما راضی.
ا***ز خود گذشتن، تا به خدا رسیدن
در گوشه سالن ، بانویی نشسته بود و تسبیح میگرداند. وقتی نزدیک شدم، گفت:
– پسرم میگوید وقت ندارد، کار دارم مادر... اما من دعا میکنم موفق شود.
و بعد لبخند زد.
لبخندی که سنگینی تمام دنیا را در خود داشت.
در دل گفتم: اینان فرشتگانیاند که هنوز روی زمین راه میروند. هنوز هم میشود «جانشینان خدا» را دید؛ همانها که بیهیاهو، بینام و بیادعا، دل به خدمت دادهاند.
***صدای خدا در اتاقها
سه ساعت بازدید گذشت، اما زمان ایستاده بود. هر اتاق، درسی تازه بود؛ درسی از صبر، ایمان و رضایت.
از هر چهره، نوری ساطع میشد. نوری از باور. از عشق. از خدا.
خروج از آنجا، آسان نبود. وقتی از در بیرون آمدم، حس کردم چیزی از جانم جا مانده است.
به محمدحسین ذوالفقاری نگاه کردم؛ مردی که هر بار همنشینی با او، یادآور تلنگری بزرگ است. گفت:
– برای خدا کار کردن، سخت است، اما اگر نیت خالص باشد، خدا خودش یاریگر است.
حرفش مرا به یاد جملهای از حضرت علی(ع) انداخت:
«خدا در دلهای پاک جا دارد، نه در ساختمانهای سنگی.»
و بیشک، خانهی سالمندان نور، همان جایی است که خدا در آن نفس میکشد.
***پایان باز؛ امید هنوز زنده است
در مسیر بازگشت، دلم آرام نبود. به یاد همهی آن مادران و پدران افتادم که در خانههای کوچکشان چشم به در دارند. به یاد دعای آنها، که شاید کلید گشایش هزار گره از زندگی ما باشد.
به خود گفتم:
برای رسیدن به عرفان، نیازی به سفرهای دور نیست؛ کافی است دستی بگیری، دلی را شاد کنی، یا فقط سری بزنی به مادری تنها.
برای رسیدن به خدا، باید انسان ماند، نه فقط نمازگزار.
به قول سعدی:
«عبادت به جز خدمت خلق نیست،
به تسبیح و سجاده و دلق نیست.»
و در آن خانهی ساده و صمیمی، عبادت در جریان بود؛
عبادتی از جنس خدمت، از رنگ مهربانی، از طعم اشک.
دنیا هنوز هم جای خوبیست،
اگر تنها کمی مهربانتر باشیم،
اگر یادمان نرود که پدر و مادر،
بهشت زمینیاند که رفتنشان، آغاز تنهایی ماست.
تجلیل از مدیریت خانه سالمندان سرای نور سمنان
مدیر کل کمیته امداد استان سمنان و هیات همراه از جناب آقای یحیی حاجیان مدیریت محترم خانه سالمندان سرای نور سمنان به پاس مسئولیت اجتماعی و حمایت و نگه داری از سالمندان تجلیل به عمل آمد
»مکان بازدید: سرای سالمندان نور، شهرستان سمنان – ۲۸ مهرماه ۱۴۰۴
عکاس: کاشی منش روابط عمومی کمیته امداد استان سمنان