تاریخ انتشار: ۹ آبان ۱۴۰۴ - ۱۵:۲۰

در دوران دفاع مقدس، حسین فهمیده، تنها نوجوان حاضر در جبهه نبود، فهمیده‌های زیادی بودند که عازم جبهه شدند تا از کشورمان دفاع کنند؛ فهمیده‌هایی که در اسارت یا در آب‌های اروند به شهادت رسیدند و خیلی‌ها آنها را نمی‌شناسند.

به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، هشتم آبان‌ماه سالروز شهادت شهید حسین فهمیده و روز نوجوان نامگذاری شده است. در این روز یاد می‌کنیم از نوجوان‌هایی که به جای مدرسه، راهی جبهه‌ شدند و همان‌جا هم درس می‌خواندند وهم با متجاوزان بعثی می‌جنگیدند.

بنابر روایت فارس، شجاعت این نوجوان‌ها تا حدی بود که گاهی بدون ترس، عراقی‌ها را به اسارت می‌گرفتند؛ گاهی به میدان مین می‌رفتند برای خنثی‌سازی مین‌ها؛ و گاهی اسلحه رفیق شهیدشان را برمی‌داشتند و رفاقت‌هایشان ابدی می‌شد.


کم‌سن‌ترین شهید غریب‌اسارتی

کی از همین نوجوان‌های فهمیده شهید «عبدالعظیم خلیل‌زاده» بود؛ کم‌سن‌ترین شهید غریب‌اسارت. نوجوانی که داوطلبانه عازم جبهه شد. حتی بعد از چند ماه وارد واحد تخریب که حساس‌ترین واحدهای عملیاتی بود، شد و در آنجا مین‌ها را خنثی می‌کرد تا معبر باز کند و رزمنده‌ها عملیات انجام دهند.

و اما اصرار این نوجوان ۱۲ ساله برای اعزام به جبهه هم ماجرایی دارد. برادر شهید خلیل‌زاده در این باره می‌گوید: «در خانواده ما اولین کسی که به جبهه اعزام شد، دامادمان شهیدعلی‌حسین همت‌یار بود. علی‌حسین از نیروهای ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران بود که نیروهای تخریب را آموزش می‌داد که سال ۱۳۶۰ به شهادت رسید. بعد از شهادت او عبدالعظیم هم خیلی اصرار داشت به جبهه برود. حدود یک سال پشت در سپاه می‌رفت و گریه می‌کرد. عبدالعظیم حتی ۶ ماه بدون پرونده رفت و بعد که دیدند نمی‌توانند جلوی او را بگیرند، پرونده اعزام به جبهه برایش تشکیل دادند.»

اواسط پاییز ۱۳۶۲ بود که عملیات «والفجر۴» در محورهای بانه، مریوان در شمال غرب کشور انجام گرفت. منطقه‌ای که پاییز نسبتاً سرد و زمستان خیلی سردی دارد. عبدالعظیم در این عملیات مجروح و به اسارت بعثی‌ها درآمد؛ تا مدت‌ها کسی از او خبر نداشت و پدرش ماهها در جبهه‌ها دنبال او میگشت؛ در حالی که او به‌خاطر شدت جراحات و اسارت، وضعیت جسمی‌اش وخیم می‌شود و در بیمارستان الرشید بغداد به شهادت می‌رسد. پیکر این شهید غریب اسارت تا سال ۱۳۸۱ در عراق تدفین بود که بعد از ۱۹ سال به کشور بازگشت.


«حسن» سرش را زیر آب کرد تا عملیات لو نرود

یکی دیگر از شهدای دانش‌آموز، شهید «حسن پام» است؛ «محمدباقر برزگر» یکی از غواصان نوجوان کربلای ۴ و ۵ درباره شجاعت و شب شهادت این نوجوان غواص می‌گوید: «در عملیات کربلای چهار، حسن یکی از غواصانی بود که جلوتر از من حرکت می‌کرد. حدوداً ساعت ۱۱ شب، تیر دشمن به سمت چپ او اصابت کرده بود. خون زیادی از زخم‌هایش می‌رفت. من صدای یاحسین(ع) و یا زهرا(س) او را می‌شنیدم. او از طرفی بخاطر دردی که می‌کشید، حضرت زهرا(س) را صدا می‌زد؛ از طرفی هم نگران لو رفتن عملیات بود. البته آن زمان که ما در اروندرود بودیم، نمی‌دانستیم عملیات لو رفته است. آتش ریختن دشمن روی اروندرود هم برایمان دور از انتظار نبود. شدت جراحت و خونریزی شهید پام، طوری بود که نمی‌توانست از اروند زنده بیرون بیاید. او در آن موقعیت برای اینکه عملیات لو نرود، سرش را زیر آب کرد. بعد از چند لحظه دیدم که پیکرش روی آب آمد.»

شب سوم دی ماه ۱۳۶۵، محمدباقر برزگر تنها کاری که می‌توانست، انجام بدهد، این بود که پیکر حسن را به جایی منتقل کند تا بعد از عملیات او را به عقب بازگرداند. به همین خاطر او را به نزدیکی سیم‌خاردارهای خورشیدی برد و لباسش را به سیم‌خاردارها گره زد. محمدباقر رفت و برای ادامه دادن مسیری که همرزمانش در آن راه به شهادت رسیدند؛ او تا تا جزیره ام‌الرصاص پیش می‌رود اما وقتی متوجه می‌شود که عملیات لو رفته، به عقب باز می‌گردد.


محمدباقر برزگر درباره بازگشت از ام‌الرصاص می‌گوید: «در مسیر بازگشت خودم را به سیم‌خاردارهای خورشیدی رساندم تا پیکر شهید حسن پام را به عقب برگردانم اما با توجه به شرایط جزر و مدی که بر اروند رود حاکم بود، آب بالا آمده بود و نتوانستم پیکر حسن را پیدا کنم. با کلی از خاطرات تلخ آن شب به عقب و موقعیت شهید قجریه برگشتیم تا خودمان را برای اجرای عملیات کربلای ۵ آماده کنیم. بعد از این عملیات‌ها خانواده شهید پام و شهید کاوه خیلی انتظار بازگشت فرزندشان را کشیدند. چون من شهادت شهید پام را دیده بودم به لشکر عاشورا اطلاع دادم و آنها خبر شهادت و مفقودی حسن و وحید را به خانواده اطلاع دادند. احتمال می‌دهم که آب پیکر شهید پام و شهید کاوه از اروندرود به سمت خلیج فارس برده بود. با توجه به اینکه بین اروندرود و خلیج فارس یک حفاظ توری قرار داده بودند، چند سال بعد پیکر حسن پام و وحید کاوه را در انتهای اروندرود پیدا شد. شهید پام از شهرستان ماکو استان آذربایجان غربی به لشکر عاشورا پیوسته بود.»


رفاقت ابدی ۲ شهید دانش‌آموز

دو شهید دانش‌آموز را می‌شناسیم که ماجرای خواندنی دارند؛ از اعزامشان به جبهه تا شهادتی که به فاصله ۴ ماه از این دو رفیق رقم خورد. ماجرای رفاقت شهید «علیرضا محمودی پارسا» و شهید «رضا جهازی» به روزهای مدرسه و رفتن‌شان به مسجد برمی‌گردد. این دو رفیق بچه درسخوان هم بودند و برای فرار از درس و مدرسه هم جبهه نمی‌رفتند؛ چون در جبهه هم تا فرصتی پیدا می‌کردند، کتاب درسی را باز می‌کردند و باهم درس می‌خواندند. سال اولی که به جبهه رفتند، موقع امتحانات خرداد در میدان رزم بودند به همین خاطر شهریور آمدند و امتحان دادند؛ آن هم با نمره‌های خیلی خوب. بعد هم دوباره مهر ماه رفتند جبهه.


شهید علیرضا محمودی پارسا

۹ مهر ماه ۱۳۶۱ بود که رضا جهازی در عملیات مسلم‌ابن عقیل در سومار شهید شد و علیرضا به شدت زخمی شد.علیرضای ۱۳ ساله چند وقتی در خانه ماند تا زخم‌هایش خوب شود اما او بعد از شهادت رضا جهازی، خیلی دلتنگ رفیقش بود و نمی‌خواست اسلحه رفیقش روی زمین بماند. رفاقت علیرضا و رضا تا حدی بود که علیرضا وصیت کرده بود اگر شهید شد، او را کنار رضا دفن کنند.

اواخر بهمن ماه ۱۳۶۱ قرار بود رزمنده‌ها عملیات منظمی داشته باشند، اما عملیات لو رفت و ۲۷ بهمن ماه بعثی‌ها به منطقه فکه حمله کردند. در این حمله علیرضا از ناحیه شکم به شدت مجروح می‌شود و او را به بیمارستان آیت‌الله کاشانی اصفهان منتقل کردند و او در بامداد ۲۹ بهمن ماه به شهادت رسید. پیکر علیرضا را به امامزاده محمد کرج بردند و برای همیشه در کنار رفیقش رضا آرام گرفت.


پاهای این دانش‌آموز در «کربلای ۴» قطع شد اما فریاد نزد

شهید دانش‌آموز دیگری را می‌شناسیم که سرگذشت جالبی دارد. شهیدی که متولد شهر ملاثانی استان خوزستان بود. داستان حضور در جبهه شهید «سعید حمیدی اصل» از این قرار است که او و دیگر همرزمانش چهار ماه قبل از اجرای عملیات «کربلای ۴»، خود را آماده کرده بودند تا در این عملیات آبی ـ خاکی شرکت کنند. عملیاتی که قرار بود رزمنده‌ها از اروندرود عبور کنند و به بصره برسند، اما با توجه به اینکه عملیات لو رفته بود، دشمن منطقه را زیر آتش گرفت و جمع زیادی از غواصان و رزمندگان به شهادت رسیدند.

شهید «سعید حمیدی اصل» شب عملیات در کنار اروندرود و حمله بعثی‌ها دو پایش ترکش خورد و قطع شد. همرزمان این رزمنده ۱۶ ساله، او را در کنار سنگر عراقی قرار می‌دهند. همرزمانش می‌گفتند: «آن زمانی که سعید می‌توانست حرف بزند، فقط می‌گفت خیلی سردم است.» او برای اینکه از شدت درد فریاد نزند گِل‌های اطرافش را جمع می‌کند و داخل دهانش می‌گذارد؛ بعد به همرزمانش اشاره می‌کند شما بروید. دوستان سعید او را داخل پتوی عراقی‌ها ‌می‌پیچند و پیشروی می‌کنند، اما وقتی برمی‌گردند با پیکر بی‌جان سعید مواجه می‌شوند. عملیات لو رفته بود و شرایط طوری نبود که همرزمان سعید بتوانند پیکر او را از اروندرود به عقب برگردانند. بنابراین پیکر سعید ۹ سال در جزیره ام‌الرصاص ماند و بعد از پایان جنگ پیکرش با همان لباس غواصی به آغوش مادر بازگشت.


و این سرگذشت تعدادی از دانش‌آموزانی بود که هم‌سن و سال حسین فهمیده بودند. نوجوانان فهمیده‌ای که با تمام آرزوهایی که داشتند، به جبهه رفتند و نگذاشتند دشمنان وجبی از خاک کشورمان را اشغال کنند.