شاهپور بختیار فرودگاه را بسته بود. من یک ماه در اروپا ماندم. از آلمان به سوئیس رفتم و از آن‌جا به فرانسه. اما پروازی برای ایران نبود. همین باعث شد روز ۲۲ بهمن در ایران نباشم. روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن در زوریخ بودم و تمام مدت در هتل جلوی تلویزیون نشسته بودم و لحظه به لحظه اخبار ایران پخش می‌شد.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، فرزاد موتمن کارگردان و تهیه‌کننده و مدرس ۶۸ ساله دانشگاه است. وی [کارگردان] فیلم‌هایی چون «شب‌های روشن»، «آخرین بار کی سحر را دیدی»، «خداحافظی طولانی»، «سایه روشن»، «سراسر شب» و... است. موتمن در آمریکا سینما می‌خواند که در ایران انقلاب شد. درس را رها کرد و به وطن بازگشت. سال‌ها مستند ساخت و با آن امرار معاش کرد. ۴۰ ساله بود که تصمیم به ورود به عرصه سینمای داستانی گرفت و با هفت پرده وارد آن شد. خبرگزاری ایرنا به‌تازگی گفت‌وگوی مفصلی را با او انجام داده است. بخش‌هایی از قسمت اول این گفت‌وگو را برگزیده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

استاد مؤتمن به برنامه تاریخ شفاهی ایرنا خوش آمدید. شما ۱۹ مرداد ۱۳۳۶ در تهران به دنیا آمدید. ولی ظاهرا بیشتر دوران کودکی و نوجوانی شما در آبادان گذشت...

بچگی من از ابتدا در استان کرمانشاه سپری شد. من در تهران به دنیا آمدم ولی شناسنامه من را کرمانشاه گرفتند. پدرم در آن‌جا خدمت سربازی انجام می‌داد. او پزشک بود و زمانی که شروع به کار کرد ما در شهر سنقر استان کرمانشاه بودیم و سپس به ایلام رفتیم. من کلاس اول و دوم دبستان را در ایلام خواندم.

... ما پنج شنبه و جمعه‌ها از ایلام به کرمانشاه می‌رفتیم و فیلم می‌دیدیم. البته بیشتر با مادرم، چون پدرم اهل سینما نبود. پدر اما غزل می‌گفت و خیلی اهل شعر بود. او با کلمات زندگی می‌کرد. در نسل پدر، عموم پزشکان و همه کسانی که ریاضی می‌خواندند قریحه شعر داشتند.

... بچگی من مصادف با ساخته شدن موج فیلم‌هایی بود که ما به آن فیلم شمشیری می‌گفتیم. این‌ها در ایتالیا ساخته می‌شدند. مجموعه‌ای از فیلم‌های رسما دَر پیت که با بودجه‌های خیلی کم و دکورهای مقوایی راجع به گلادیاتورها، روم باستان و برخی فیگورهای اساطیری مثل سامسون، ماسیس و این‌طور چیزها تولید می‌شد. من این فیلم‌ها را زیاد می‌دیدم. در کرمانشاه همیشه سه چهار تا از این فیلم‌ها روی پرده بود.

... این فیلم‌ها از اوایل دهه ۶۰ میلادی دیگر مورد استقبال قرار نگرفتند و فروش نداشتند. درنتیجه لئونه فکر کرد که براساس یکی از فیلم‌های کوروساوا به نام یوجیم بو، وسترن «به خاطر یک مشت دلار» را بسازد. فروش این فیلم موجب آن شد که بقیه فیلم‌سازهایی که در جریان این فیلم‌های شمشیری بودند شروع به ساخت فیلم‌های وسترن اسپاگتی کردند. فیلم‌هایی که اصلا ربطی به ایتالیا نداشت و خاستگاه آنها این کشور نبود.

از سویی وجود یا حضور برخی فیلم‌نامه‌نویس‌های آمریکایی که از دست مک‌کارتیسم فرار کرده و در جنوب فرانسه زندگی می‌کردند هم باعث گسترش اسپاگتی شد. چون بعضی از این‌ها وسترن‌نویس بودند شروع به نوشتن و ساختن فیلم‌های اسپاگتی کردند. من البته این فیلم‌ها را دوست ندارم ولی طرفدار دارند.

... از سال چهارم دبستان که به خوزستان رفتیم، هر سال در یک شهر بودیم. پدرم پزشک شرکت نفت بود و در شهرهای نفت‌خیز می‌چرخید. گچساران، آغاجاری، اهواز، آبادان، مسجد سلیمان و... در تمام این شهرها درس خواندم. در تئاترهای مدارس هم خودم و هم خواهرم بازی می‌کردیم. یادم است سال پنجم دبستان مربی تئاتری داشتیم به نام آرسن سروریان. نمایشی کار می‌کردیم به نام «وقت‌شناس‌ها». داستان درباره اعضای انجمن خانه و مدرسه‌ای بود که یک روز جمعه با هم جلسه دارند ولی همه دیر می‌آیند. آقای سروریان این داستان را نوشته بود و خودش هم آن را کارگردانی می‌کرد و ما هم آن را بازی می‌کردیم.

... همه عشق و علاقه من سینما رفتن بود... مادرم مخالف بود که من فیلم ایرانی ببینم. می‌گفت این فیلم‌ها بد و سطح پایین است. لذا ما اصولا فیلم ایرانی نمی‌دیدیم. البته دو سه فیلم ایرانی هم دیدیم که برای ما جالب نبود. مثل خوشگل خوشگل‌ها، شمسی پهلوان و گنج قارون. ولی دیگر دیدن این قبیل فیلم‌ها را ادامه ندادیم.

«گنج قارون» آن موقع خیلی طرفدار داشت و ۶، ۷ ماه روی پرده بود. ما در کرمانشاه این فیلم را در سینما مهتاب دیدیم. از این طرف خیابان تا آن طرف خیابان اصلی کرمانشاه که فکر کنم خیابان شهرداری بود همه صف ایستاده بودند. خیابان بسته و ترافیک ایجاد شده بود. برای من واقعا جالب بود.

... وقتی به آمریکا رفتم. چون برای هم‌کلاسی‌هایم فیلم‌های هشت میلی متری می‌ساختم. هم عکاسی می‌کردم و هم فیلم‌های کلاسی می‌ساختم. بیشتر تیزر می‌ساختیم. در دانشگاه اجازه نمی‌دادند که ما فیلم داستانی بسازیم. مثلا من برای کوکاکولا، شلوار لی وایز، رول دستمال کاغذی توالت فیلم ساختم. این‌ها پروژه‌های دانشگاهی و کارهای کلاسی من بودند. فیلم‌هایی را نیز برای خودم ساختم مثل فیلمی راجع به آتلانتا به اسم آتلانتا آتلانتا. بافت آن شهر خیلی مورد توجه من بود.

... ۱۱، ۱۲ ساله بودم که با اشتیاق رفتیم این [گاو] فیلم را ببینیم. مادرم گفت این فیلم را غلامحسین ساعدی نوشته است و تئاتری‌ها آن را بازی می‌کنند، پس باید خوب باشد. در آن سن این فیلم برای من زود بود و دقیقا متوجه نمی‌شدم مشهدی حسن وقتی می‌گوید من گاوم یعنی چه! فیلم قیصر را هم دیدم که برای من زود بود و به سنم نمی‌خورد. یادم است در تعطیلات عید در اهواز این فیلم را دیدم. دوست داشتم بروم انیمیشن ببینم. از سری فیلم‌های والت دیسنی و داستان یک دولفین بود. من این دولفین را خیلی دوست داشتم.

وقتی به مسجدسلیمان رفتیم که حدود ۱۲-۱۳ ساله بودم قضیه جدی‌تر شد و دوران دولفین دیدن من گذشت. فکر کنم اولین فیلمی که مرا جذب کرد رضا موتوری بود. سپس فیلم‌های دیگر ایرانی که فیلم‌های موج نو بود را دیدم. همه فیلم‌های مسعود کیمیایی را دیدم. توپولی میرلوحی، آدمک خسرو هریتاش، هالو از داریوش مهرجویی، رگبار بهرام بیضایی، کندو فریدون گله را در جشنواره تهران و در آخرین روزهایی که در ایران بودم دیدم. بیتا از هژیر داریوش،‌ مغول‌های پرویز کیمیاوی، شازده احتجاب بهمن فرمان آرا را هم مشاهده کردم.

کارهای علی حاتمی را هم پیگیری می‌کردید؟

«حسن کچل» را دیدم که برایم جالب بود. «باباشمل» حاتمی اما زیاد جالب نبود. این‌ها اولین کارهای موزیکال بودند. بعدها فیلم‌های بیشتری از این کارگردان دیدم. خواستگاری حاتمی ازجمله فیلم‌های مورد علاقه‌ام بود. با فیلم‌هایی که او پس از انقلاب ساخت نتوانستم ارتباط برقرار کنم.

با سوته دلان چه؟

من آن را با وی اچ اس دیدم. آن موقع در ایران نبودم. برایم جالب بود. اما «کمال‌الملک» و سریال «هزاردستان» را واقعا دوست نداشتم.

چه شد که به آمریکا رفتید؟ هدف خاصی را دنبال می کردید؟

من را به آمریکا فرستادند که مهندسی مکانیک بخوانم. ۶ ماه هم این رشته را خواندم. ولی بدون این‌که به خانواده‌ام بگویم سراغ تحصیل در رشته سینما رفتم. چون پدر و مادرم با سینما خواندن من مخالف بودند... پدرم هزینه تحصیلم را می‌داد. ولی از وقتی به تحصیل در رشته سینما مشغول شدم، دیگر خرج تحصیلم را نداد.... کارگری پمپ بنزین، گارسونی رستوران و خیلی کارهای دیگر کردم تا مخارجم تامین شود. ضمن این‌که چاپ عکس‌های سیاه و سفید را بلد بودم. از برخی عکاس‌ها سفارش می‌گرفتم و عکس سیاه و سفید چاپ می‌کردم. درآمد بدی نداشت.

وضع سینما در خوزستان نسبت به بقیه کشور چگونه بود؟ با توجه به حضور انگلیسی‌ها در این استان، گویی در آن‌جا سینماهای بیشتری وجود داشت؟

سینماهای شرکت نفت تقریبا هر شب دو سانس فیلم برای اکران داشتند. هر فیلم در دو سانس اکران می‌شد. یک سانس به دوبله فارسی و سانس دیگر به زبان اصلی...

... سال ۱۳۶۱ یا ۱۳۶۲ بود که من فیلم‌هایی را برای فیلم‌سازهای آماتور دیگر فیلم‌برداری می‌کردم. ازجمله فیلمی به اسم «نساجی سنتی» که خانم هلن حقانی راد آن را ساخت. این فیلم در بخش کوتاه جشنواره فیلم فجر جایزه فیلم‌برداری گرفت. پس از آن خودم شروع به فیلم ساختن کردم. فکر می‌کنم اولین فیلمی که ساختم فیلمی مستند به نام «زهیروک» بود که برای سازمان صنایع دستی ساختم. این فیلم درباره زیورباقی و سوزن‌دوزی در بلوچستان بود.

و شما اولین جایزه خود از جشنواره فجر را گرفتید؟

بله. البته من ۶، ۷ بار کاندیدا شدم ولی فکر نکنم هیچ وقت جایزه‌ای گرفته باشم. این تنها جایزه من از جشنواره بود.

چه شد که تحصیل در آمریکا را رها کردید؟

انقلاب شد. انقلاب اتفاق خیلی مهمی در زندگی من بود. وقتی تصاویر انقلاب را می‌دیدم که از تلویزیون پخش می‌شد احساس می‌کردم دیگر حضورم در آمریکا معنی نمی‌دهد. کشور خودم سر چهارراه تاریخ ایستاده بود و دوست داشتم آن‌جا باشم و ببینم چه خبر است. واقعیت این است که خیلی به آینده انقلاب امیدوار نبودم و احساس می‌کردم اتفاق خوبی نخواهد افتاد. اما حس می‌کردم این پیچی است که تاریخ ما باید از آن عبور کند و احتمالا یک پیچ بسیار طولانی خواهد بود. باید آن را بفهمیم که بتوانیم خودمان را حفظ کنیم و داخل دره پرت نشویم. لذا به ایران برگشتم.

من چند روز بعد از این‌که آقای خمینی از فرانسه به ایران حرکت کرد از نیویورک برگشتم. پرواز من لوفت‌هانزا بود و باید از فرانکفورت به تهران می آمدیم. اما ما را در فرانکفورت پیاده کردند و گفتند ایرانی‌ها پیاده شوند، فرودگاه ایران بسته است. شاهپور بختیار فرودگاه را بسته بود. من یک ماه در اروپا ماندم. از آلمان به سوئیس رفتم و از آن‌جا به فرانسه. اما پروازی برای ایران نبود. همین باعث شد روز ۲۲ بهمن در ایران نباشم. روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن در زوریخ بودم و تمام مدت در هتل جلوی تلویزیون نشسته بودم و لحظه به لحظه اخبار ایران پخش می‌شد. گمان کنم ۱۰ اسفند بود که به تهران رسیدم چون پروازها باز شده بود از پاریس به ایران آمدم.

... در ابتدای دهه ۶۰،‌ احساس کردم یک بازار خوبی برای فیلم‌های مستند وجود دارد. سازمان‌های دولتی و وزارتخانه‌ها ازجمله مراکزی بودند که من با آن‌ها کار کردم. سازمان صنایع دستی، شرکت شیلات ایران، گروه تلویزیونی جهاد،‌ وزارت صنایع سنگین، سازمان صنایع و معادن، شرکت هوای تهران وابسته به شهرداری، سازمان جنگل‌ها و مراتع کشور. من برای این‌ها فیلم ساختم. این‌ها برای فیلم مستند هزینه می‌کردند و من هم احساس می‌کردم فکر خوبی است که برای این مراکز و موسسات فیلم‌های صنعتی بسازم.

این کار چند حسن داشت. اول این که دستمزد خوبی داشت و من می‌توانستم با آن زندگی‌ام را بگذرانم. دوم این که از طریق ساخت این فیلم‌ها، فیلم‌سازی را یاد می‌گرفتم. چون تحصیلاتم را نیمه‌کاره رها کرده بودم...

... اصلا مستندسازی را دوست نداشتم. مستندسازی برای من مسیری بود که احساس می‌کردم خوب است آن را طی کنم که خیلی هم طولانی شد. من ۱۲ سال مستندسازی کردم و ۴۰ مستند ساختم. تا سال ۱۳۷۶ مستند ساختم . من در میان ترکمن‌ها، عشایر عرب خوزستان، بلوچ‌ها، قشقایی‌ها و بختیاری‌ها فیلم ساختم و برایم بسیار خوب شد.

... برخلاف قبل از انقلاب که اکثریت جمعیت در روستاها زندگی می‌کردند پس از انقلاب، بیشتر جامعه ایران در شهرها ساکن شدند. جامعه شهری بسیار وسیع شد و به نظرم می‌آمد که طبقه متوسط بسیار طبقه مهم و تعیین‌کننده‌ای در جامعه ایران است.

برخلاف جوامع صنعتی که شاید طبقه کارگر، طبقه تصمیم‌گیرنده‌ای است در جامعه ما طبقه متوسط بخصوص اقشار تحصیل‌کرده به‌شدت آسیب‌دیده و صدمه‌خورده است. من باید فیلم‌هایی از این طبقه می‌ساختم. به‌ویژه این‌که قشر متوسط جامعه مشتری اصلی سینماست. پول‌دارها که به سینما نمی‌روند! آن‌ها به کوالالامپور می‌روند تا گلف بازی کنند. پنت‌هاوس در دوبی دارند و تعطیلات کوتاه‌شان را در اروپا می‌گذرانند. آن‌ها اصلا فیلم نمی‌بینند.

چه کسانی فیلم می‌بینند؟ عموما دانشجوها. این‌ها هستند که سینما را دوست دارند و من باید برای‌شان فیلم بسازم. درنتیجه رویکردم این بود که فیلم ژانر کار کنم. چون در دهه ۷۰ کاملا احساس می‌شد که سینمای ایران به‌شدت دوقطبی است. ما از یک طرف اکشن‌های بدی داشتیم که جمشید آریا بازی می‌کرد و از طرفی جنس فیلم‌هایی داشتیم که آقای عباس کیارستمی می‌ساخت و افرادی که به تقلید از او شروع به ساختن فیلم کرده بودند. جنسی از سینمای اگزوتیسی بود که در جشنواره‌های جهانی خیلی مورد اقبال قرار گرفت. سینمای ایران تقسیم به این دو گونه شده بود.

احساس می‌کردم ما باید انواع فیلم را بسازیم. ما باید فیلم جنایی بسازیم، کمدی بسازیم، اکشن بسازیم، درام بسازیم و... روحیه من این‌طوری بود.

اکشن‌های جمشید هاشم پور چرا بد بود؟

چون غالبا به جای این که درگیر کننده باشد خنده‌دار شده بودند... اما یک سری از کارهای هاشم‌پور پرفروش بود مثل تاراج یا آثار اکشنی چون کانی‌مانگا؟

از بچگی این را متوجه شده بودم که فیلم‌های پرفروش اغلب فیلم‌های بدی هستند. چراکه سلیقه عمومی همیشه نازل است. مثل فیلم گنج قارون. باید هم این‌طور باشد. معتقدم این فکر که ما باید سلیقه را رشد دهیم فکری غلط است. هیچ‌وقت این سلیقه رشد پیدا نمی‌کند. سلیقه عمومی باید مبتذل باشد. فکر کنید جامعه‌ای وجود داشته باشد که همه اعضای آن شوبرت باشند. به نظرم آن جامعه تیمارستان است! جامعه سوسن گوش می‌دهد، آغاسی گوش می‌دهد، ستار و گوگوش و داریوش گوش می‌دهد. همه‌شان هم لازم است.

... به نظرم غلط‌ترین چیز در هنر، خط دادن به آن است. اما متاسفانه در کشور ما این کار را می‌کنند.

۲۵۹

منبع: ایرنا