وقتی ایده‌ای مطرح می‌شود که به دنبال صورت‌بندی مفهومی و نظری منطقه‌ای برای امکان گفت و گوی فرهنگی است، ابتدا باید مسأله را به خوبی نشان دهد که آیا اساساً گفت و گوی بین ایرانیان واجد معظل و مشکل است که برای پاسخ به آن نیازمند آن صورت‌بندی باشیم، و اگر هست، ناشی از چه عواملی است. و در نهایت این که آیا اساسا این صورت‌بندی بدون فهم و صورت‌بندی نظری ایران امکان‌پذیر است؟

گروه اندیشه: یادداشت زیر از دکتر حسین نوری نیا، با نگاهی به یادداشت اخیر دکتر مرشدی در مورد «لزوم گفت وگوی میان مناطق فرهنگی ایران» نگاشته شده و به نقد مفهوم «وحدت موزاییکی» و ضرورت صورت‌بندی نظری «ایران» در علوم اجتماعی می پردازد و  سه گزاره اصلی نویسنده پیشین را مورد تردید قرار می‌دهد. نویسنده معتقد است که دیدگاه قبلی اگرچه بر ضرورت «زمینه‌مند بودن علوم اجتماعی» در ایران تأکید دارد، اما با تقلیل مفاهیم به سطح «مناطق فرهنگی» (که آن را ناکافی و گمراه‌کننده می‌داند) و نادیده گرفتن تاریخ بلند وحدت ایران، به جای تقویت انسجام ملی، به «دیگری‌سازی» منجر می‌شود. این یادداشت که در سایت انجمن جامعه شناسی منتشر شده در زیر از نظرتان می گذرد:

 ****

آقای دکتر ابوالفضل مرشدی در یادداشتی با عنوان «علوم اجتماعی ایران و ضرورت گفتگوی میان مناطق فرهنگی ایران» که در ۲۲ آبان ماه سال جاری در سایت انجمن جامعه‌شناسی ایران انتشار یافت، اشاره داشت که ایران سرزمین وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است و برای این منظور ضمن تأکید به وحدت فرهنگی و تاریخی ایران، با توجه به تنوع مناطق جغرافیایی به تنوع فرهنگی در ایران نیز اشارت داده‌اند. ایشان با اشاره دقیق به زمینه‌مند بودن علوم اجتماعی، بر آن است که مفاهیم مورد نیاز برای صورت‌بندی نظری هر جامعه باید با تجربه و ویژگی‌های فرهنگی، اجتماعی و تاریخی آن سازگار باشد و ایران نیز از آن مستثنا نیست. اما چون ایران با تکثر جغرافیایی و فرهنگی مواجه است، اصحاب علوم اجتماعی هر منطقه باید تجربه‌ها و ویژگی‌های فرهنگی و تاریخی منطقه خود را صورت‌بندی نظری کنند و نگاهی تطبیقی هم به دیگر مناطق داشته باشند تا همبستگی و انسجام ملی نیز تقویت شود.

من با نوشته آقای دکتر مرشدی در کل همراه هستم، ولی گزاره‌های مطرح شده در آن یادداشت را کافی نمی‌دانم و چون فاقد عدم کفایت است، می‌تواند گمراه کننده نیز باشد، و آن چه در ابتدا از سخن ایشان فهم می‌شود در نگاهی دقیق‌تر به دست نمی‌آید؛ چرا که به نظر می‌رسد، مفاهیم به درستی در جای خود ننشته‌اند.

۱. این که گفته شود ایران، جامعه وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است، سخنی درست می‌نماید، ولی کفایت نمی‌کند؛ چرا که در این معنا، تقریباً تمامی جوامع دارای وحدت ملی از اجزای متکثر هستند. آلمان متحد، ایالات متحده، هند، ایتالیا و بسیاری دیگر چنین هستند. اگر مقصود وحدت فرهنگی و تاریخی باشد، تاریخ را چند سال می‌گیریم؟ آیا ۲۰۰ سال و ۳۰۰ سال برای رسیدن به این وحدت فرهنگی و تاریخی کفایت نمی‌کند؟ چرا؟ اساسا وحدت فرهنگی در این موضوع به چه معنا است؟ آیا جامعه آلمان دارای وحدت فرهنگی هست یا خیر؟ حتی مهاجران به آلمان، با تنوعات فرهنگی بسیاری که دارند، آیا ذیل این وحدت فرهنگی قرار می‌گیرند یا خیر؟

به عبارتی، مجموعه ساکنان کشور آلمان از مهاجران و غیر مهاجران به رغم تمام تنوعات فرهنگی‌شان، ارزش‌ها و هنجارهای انتظام بخش زندگی جمعی و آرمان‌های ملی آن را پذیرفته‌اند و در جهت آن تلاش می‌کنند و این گونه به وحدتی رسیده‌اند که از آن می‌توان به ملت آلمان، و فرهنگ و تاریخ آلمان اشاره کرد. اگر مهاجران را در نظر نگیریم، ساکنان و سازندگان آلمان در قرن نوزده که دارای تنوع بودند و به وحدت آلمان رسیدند، وحدت در کثرت دارند یا خیر؟ این وحدت از چه نوع است؟ وحدت ذاتی است یا عرضی؟

تفاوت اصلی بین آلمان و ایران در این است که آن وحدت در کثرت آلمانی از کنار هم نشستن استراتژیک چندین پادشاهی و دوک‌نشین و شهرهای آزاد، شکل گرفته است که پیش از آن با یکدیگر منازعات فراوانی داشتند. از این رو، می‌توان از آن به عنوان وحدت موزاییکی یاد کرد؛ هر چند این موزاییک‌ها توانسته‌اند با نظمی کنار هم بنشینند که کل واحد منسجمی را به نمایش بگذارند. اما، وحدت در کثرت ایرانی از کنار هم نشستن گروه‌های متنوع و فرهنگ‌های گوناگون شکل نگرفته که فکر کنیم هر کدام‌شان دارای ویژگی‌های فرهنگی و تاریخی و سرزمینی و سیاسی منطقه‌ای متمایز از دیگری هستند؛ چرا که هیچ گاه این گروه‌ها در طول تاریخ به عنوان واحد سیاسی و یا حتی فرهنگی و اجتماعی و زبانی مستقل، عمل نکرده بودند و دارای سرزمین مشخص، با مرزهای فرهنگی و سنن مجزای از سرزمین ایران نبودند.

سیستان دوران سام و رستم، هر چند شاه و فرمانروای خود را دارد، اما واحدی مستقل از ایران نیست و دل رستم نه برای سیستان، که برای کلیت ایران می‌تپد و برای آن می‌رزمد. از این رو، فرهنگ ایران برآمده از جمع جبری ساکنان نقاط مختلف این جغرافیا نیست. بلکه برآیند تعاملات متمادی ساکنان این سرزمین طی چند هزاره است و از این رو، فرهنگ مناطق گوناگون ایران، شأنی و جلوه‌ای از فرهنگ ایران هستند. برای همین می‌توان آن‌ها را «پاره‌فرهنگ‌»های ایران زمین نامید و با خوانش و نگاهی به هر کدام، ویژگی‌های فرهنگ ایرانی را در آن‌ها یافت؛ چرا که بن مایه‌های فرهنگ ایران زمین، اسطوره‌های سرزمینی، سنن و رسوم ملی و حوادث تاریخی و حتی برخی خلقیات در تمام آن‌ها مشترک است. به همین جهت، ساکنان نقاط گوناگون ایران دارای خاطرات بلند مشترکی هستند که آنان را به یکدیگر وابسته کرده است.

همین ویژگی موجب می‌شود تا وحدت در کثرت ایرانی از جنسی دیگر باشد. در ایران، ما با نوعی وحدت ذاتی مواجه هستیم؛ یعنی تمام اجزای فرهنگی ایران در چهارگوشه آن با تفاوت‌ها و تنوع‌های زبانی، گویشی، مذهبی، طایفه‌ای و عشیره‌ای، نوع پوشاک، خوراک، آداب و رسوم محلی، و معماری و حتی برخی خلقیات محلی قابل مشاهده و ارزشمندی که دارند، نه امروزه، بلکه در طول تاریخ شأنی از شئون ایران و فرهنگ ایرانی بوده‌اند. فرهنگ ایرانی تجلی‌های گوناگون دارد که در تجلی‌گاه‌های متنوعی ظهور یافته است. این تجلی‌های گوناگون، ریشه واحدی دارد و از یک تنه و ریشه عمیق تاریخی آن بهره گرفته و سیراب شده‌اند. برای همین، کُردی با تنوع بسیاری که در آن وجود دارد، لُری با همه شقوق گوناگون آن، آذری با همه اشکال متفاوت آن، عرب، سیستانی، بلوچی، مازنی، گیلانی، تالشی، تهرانی، اصفهانی، یزدی، اراکی، بوشهری، خراسانی، و و و، هر کدام، جلوه‌ای و شأنی و ظهوری از ایران و پاره‌فرهنگ‌های آنان جلوه‌ای و شأنی و ظهوری از فرهنگ ایران زمین بر بستر حیات جمعی هستند.

ما در هر کجای ایران و با هر پوشش و زبانی که باشیم، از هوشنگ با جشن سده‌اش، از جمشید با جشن نوروزش، از مهر و میترا با جشن شب چله‌اش، از آرش با جانفشانی‌اش، از رستم با مرام و پهلوانی و ایران‌خواهی‌اش، از هخامنشیان، از ساسانیان، از حمله اسکندر، از حمله اعراب و حمله مغولان، از صفویه و نادر شاه و تا دولت مدرن، کم و بیش حافظه جمعی مشترک داریم؛ حافظه‌ای که هویت یکپارچه‌ای را برایمان شکل داده است. وحدت در ایران، ناشی از کثرت‌های وجودی است نه کثرت‌های ماهوی؛ یعنی وجود متکثر شدة ایران در جای جای ایران زمین. به همین جهت، در این وحدت اجزا، هیچ غیریتی وجود ندارد و تمام اجزا از بن‌مایه‌های شکل‌گیری ایران، با هم و در تعامل با یکدیگر رشد کرده و پرورش یافته‌اند.

۲. این که گفته شود، علوم اجتماعی زمینه‌مند است و ما نیازمند نظریه‌های خاص خود برای فهم مناسبات اجتماعی و فرهنگی‌مان هستیم، سخنی کاملاً درست است. اما این که نیاز به مفهوم‌سازی و صورت‌بندی نظری در این باره را به بهانه‌ وجود تفاوت‌های جغرافیایی و فرهنگی و تاریخی، به منطقه و محل زیست ساکنان نقاط گوناگون ایران تقلیل دهیم، و برای آن که آن وحدت فرهنگی تاریخی خدشه‌دار نشود، یافته‌های هر منطقه را با نگاهی تطبیقی به دیگر مناطق تکمیل کنیم تا همبستگی و انسجام ملی تقویت شود، جای تأمل دارد؛ چرا که این پرسش اساسی مطرح می‌شود که آیا امکان فهم و صورت‌بندی نظری ویژگی‌های پاره‌های ایران بدون فهم و صورت‌بندی نظری ایران وجود دارد؟

آیا می‌توان یزد را بدون ایران فهمید؟ آیا می‌توان اصفهان و جیرفت و مهرریز و کاشان و اورامانت و تبریز و ... را بدون فهم ایران فهمید؟ به قاطعیت چنین چیزی محال است. به عبارتی، فهم منطقه‌ای بدون فهم ایران امری ممتنع است. همان گونه که فهم سازگاری فعالانه یزدی‌ها بدون فهم سازگاری فعالانه تاریخی ایرانیان به تبیین ناقص می‌رسد. چرا که وقتی به سراغ بن‌مایه‌های فرهنگی این مناطق می‌رویم و سنن و اسطوره‌های آنان را می‌کاویم، رد پای هزاران سال زندگی در ایران زمین را می‌یابیم، نه صرفا زندگی بسته در یک محل و منطقه خاص. در این صورت، نمی‌توان به سراغ صورت‌بندی ویژگی‌های فرهنگی و تاریخی مناطق مختلف رفت و فقط نگاهی تطبیقی به دیگر مناطق داشت. مگر آن که فکر کنیم، مناطق گوناگون ایران، حیاتی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی مستقلی از یکدیگر داشته‌اند و بر حسب ضرورت و توافق با یکدیگر پیوند گرفته و واحدی به نام ایران را شکل داده‌اند.

اگر غیر از این باشد، که البته چنین است، بدون داشتن صورت‌بندی نظری از ایران، و فهم نظری ایران، نمی‌توان به فهم مناطق گوناگون آن پرداخت. اگر بدون چنین فهمی، به سراغ صورت‌بندی منطقه‌ای برویم، علاوه بر این که به خطای شناختی می‌رسیم، خواسته و ناخواسته به «دیگری‌سازی» نیز پرداخته‌ایم. دیگری‌هایی که تلاش می‌کنند با نگاهی تطبیقی با یکدیگر نقاط اشتراکی را، بیابند یا نبابند. اساساً، برساخت «دیگری» در ایران، امری ایدئولوژیک است و خواه ناخواه در عرصه سیاست به نوع و شکل دیگری‌های متقابل و حتی متخاصم بروز خواهد یافت که احتمالاً مَد نظر صاحب نظری که به صورت‌بندی نظری نشسته، نبوده است.

۳. به نظر می‌رسد مسأله اصلی نزد آقای دکتر مرشدی، گفتگوی میان مناطق فرهنگی است. به جز آن که ابتدا باید به طور دقیق تعریف کرد که آیا ما با مناطق فرهنگی متفاوت و مجزایی مواجه هستیم که اکنون برای دست‌یابی به انسجام اجتماعی و ملی نیازمند گفتگوی میان این مناطق هستیم، جای این پرسش هم در میان است که این مناطق تاکنون و طی حداقل سه هزار سال گذشته چه می‌کردند که اکنون برای فهم یکدیگر نیازمند صورت‌بندی نظری بر حسب منطقه خود هستند تا بر آن مبنا امکان گفتگو بین آنان فراهم شود؟ مگر بین آنان انشقاقی و نا فهمی وجود داشته که نیازمند طرح گفت و گوی میان مناطق فرهنگی باشیم؟

چنین گزاره‌ای اساسا و منطقا چشم را بر هزاران سال ارتباطات اجتماعی مناطق گوناگون ایران می‌بندد. آیا حکیم توس و خیام نیشابوری در قرن چهارم، قطران تبریزی در قرن پنجم، نظامی گنجوی و عطار نیشابوری در قرن ششم، سعدی شیرازی در قرن هفتم، حافظ شیرازی در قرن هشتم، جامی در قرن نهم، و فهرست بلندبالایی از شاعران و حکیمان و اندیشه‌مندان ایران، در چارچوب جغرافیا و فرهنگ محل و منطقه خود می‌اندیشیدند و می‌سرودند، یا در چارچوب جغرافیا و فرهنگ ایران زمین؟ چرا نظامی گنجوی در قرن ششم نمی‌گوید عالم همه تن و است و گنجه دل، و می‌گوید ایران دل است؟!

چرا شیخ صفی الدین اردبیلی در قرن هفتم و در ۲۰ سالگی پس از دیدن چندین باره رویاهایی و به پیشنهاد صوفیان اردبیل عازم شیراز می‌شود تا به محضر نجیب‌الدین برغوش شیرازی برسد و پس از پنج سال اقامت در شیراز به پیشنهاد صوفیان شیراز عازم گیلان برای دیدار شیخ زاهد گیلانی می‌شود؟ روستای اجدادی من در البرز مرکزی است(پیل نور). در این روستا که تا چندین دهه پیش دسترسی به آن تنها از طریق راه‌های مال‌روی کوهستانی امکان‌پذیر بود، خانواده‌هایی تُرک‌زبان، کُرد زبان گروسی و گیلانی نه در دولت ملت مدرن صد سال اخیر که مهاجرت‌های این چنینی امری عادی است، بلکه حدود شش تا هفت قرن پیش ساکن شدند و اکنون مازندرانی هستند.

چگونه ممکن است چنین پذیرشی رخ داده باشد، الا این که همه آنان در یک فضای فرهنگی بزرگ‌تر از محل و منطقه خود پرورش یافته باشند. چنین مثال‌هایی که صدها بار در تاریخ ایران تکرار شده است، آیا نشان مراودات عمیق اجتماعی و فرهنگی ایرانیان با یکدیگر نیست؟ آیا پوشش کُردی، بلوچی، گیلانی، لُری، مازنی، تُرکمنی، بوشهری و و و برای نقاط دیگر ایران، امری عجیب و غریب است؟ و آیا زبان‌های محلی ایرانی برای ایرانیان، زبان‌های غریبه‌ای هستند که آن‌ها را از یکدیگر جدا می‌کند؟ این در صورتی است که حتی پیوندهای خانوادگی در ایران، محدود به محل و منطقه نبوده است و ما از این منظر هم در طول تاریخ پیوندهای گسترده‌ای داشته‌ایم.

کافی است نگاهی به شهرهای ایران در سده‌های پیش بیاندازیم تا دریابیم در این شهرها، ایرانیان از نقاط گوناگون کشور در آن‌ها می‌زیستند و پیوندهای خانوادگی برقرار می‌کردند. عمیق‌تر از این موارد، سنن ملی و آداب و رسوم مرتبط با آن‌هاست که در میان تمام اقوام و ساکنان ایران با اندک تفاوت‌های محلی، مشترک است و چون نخ تسبیحی همه را به یکدیگر پیوند داده است و حس دیگری متفاوت را در میان ایرانیان شکل نداده است. بنابر این، بیان ضرورت گفت و گو بدون توجه به تاریخ بلند ارتباطات ایرانیان با یکدیگر، موضوعی بی‌ریشه خواهد بود.

وقتی ایده‌ای مطرح می‌شود که به دنبال صورت‌بندی مفهومی و نظری منطقه‌ای برای امکان گفت و گوی فرهنگی است، ابتدا باید مسأله را به خوبی نشان دهد که آیا اساساً گفت و گوی بین ایرانیان واجد معظل و مشکل است که برای پاسخ به آن نیازمند آن صورت‌بندی باشیم، و اگر هست، ناشی از چه عواملی است. و در نهایت این که آیا اساسا این صورت‌بندی بدون فهم و صورت‌بندی نظری ایران امکان‌پذیر است؟

۲۱۶۲۱۶