راز جنایتی که زوج جوان مرتکب شده بودند بعد از گذشت چند سال فاش شده بود. دادگاه این زوج را محاکمه و هر دوی آنها را به قصاص محکوم کرده بود اما هنوز یک معمای حل نشده باقی مانده بود. اینکه جسد مقتول کجاست؟ در تمام زمانی که متهمان دستگیر شده بودند، هر بار که تحت بازجویی قرار میگرفتند محل تازهای را به عنوان محل رها کردن جسد اعلام میکردند. اما وقتی ماموران به این محلها میرفتند هیچ ردی از جسد پیدا نمیکردند. ماهها گذشت تا اینکه سرانجام زن جوان در آخرین بازجوییها گفت که او و شوهرش، بقایای جسد مقتول را در حاشیه اصفهان دفن کردهاند. ماموران با حضور در آنجا چند تکه استخوان پیدا کردند و وقتی آزمایشات پزشکی قانونی نشان داد استخوانها متعلق به مقتول است، پرونده بعد از سالها کامل شد.
اولین روزهای خردادماه سال 81 مردی راهی اداره 11 پلیس آگاهی تهران شد تا مشخصات برادر گمشدهاش به نام شهریار را به پلیس اطلاع دهد. این جوان 25 ساله ای که یک شب قبل به طرز مرموزی ناپدید شده بود. خانواده شهریار پیش از مراجعه به پلیس همه جا را جستوجو کرده بودند و از همه دوستانش سراغش را گرفته بودند اما هیچکس از او اطلاعی نداشت و همین موضوع باعث نگرانی خانوادهاش شده بود.
برادر شهریار آخرین کسی بود که او را دیده بود. او در این باره به ماموران گفت: «شهریار در بازار کار میکرد. او چند سال قبل ازدواج کرده و زندگی آرام و راحتی داشت و تاکنون سابقه نداشت بدون اطلاع زن و بچهاش به خانه نرود. دیشب وقتی از محل کارم به خانه برگشتم، برادرم را هنگام صحبت کردن با تلفن همراهش دیدم. او بعد از پایان تماس تلفنی گفت امشب یکی از دوستانش به تایلند میرود و میخواهد برای خداحافظی به دیدن او برود و خیلی زود هم برمیگردد. به همین دلیل از من خواست او را به خیابانی در غرب تهران برسانم. وقتی به اواسط خیابان رسیدیم او پیاده و از من جدا شد. آن لحظه آخرین مرتبهای بود که برادرم را دیدم. او گفت خودش بعد از دیدن دوستش به خانه برمیگردد اما هرچه صبر کردیم خبری از او نشد. من که نگرانش شده بودم، نیمههای شب همهجا را دنبالش گشتم اما نتوانستم او را پیدا کنم. دلشوره عجیبی به جانم افتاده بود و حس بدی داشتم. هرچقدر با تلفن همراهش تماس گرفتیم جوابی نداد. با این تصور که حتماً برایش کاری پیش آمده، صبر کردیم تا به خانه برگردد اما هیچ خبری از او نشد و جستوجوی ما برای پیدا کردن ردی از او نتیجهای نداشت و تصمیم گرفتیم از پلیس کمک بگیریم.
با ثبت اظهارات مرد جوان، افسران پلیس آگاهی تحقیقاتشان را برای یافتن ردی از جوان ناپدید شده آغاز کردند اما اطلاعات چندانی درباره او وجود نداشت. با گذشت چند روز، وقتی خبری از شهریار نشد این فرضیه که او قربانی توطئهای شوم شده باشد مدنظر قرار گرفت و بررسیها در خصوص پرونده وارد مرحله تازه شد. ماموران هنگام شناسایی افرادی که با شهریار آشنایی داشتند به زن جوانی به نام رفعت رسیدند که مرد ناپدید شده هر از گاهی به دیدنش میرفت شک ماموران به این زن زمانی بیشتر شد که آنها متوجه شدند شوهر رفعت در همان خیابانی زندگی میکند که آخرین بار شهریار به همراه برادرش و به بهانه دیدن دوستش که قصد سفر به تایلند را داشت به آنجا رفته و در این خیابان از ماشین برادرش پیاده شده بود. این احتمال وجود داشت که رفعت و شوهرش در ماجرای ناپدید شدن مرد جوان نقش داشته باشند اما آنچه برای پلیس نامشخص بود نقش آنها در این پرونده بود.
برای حل این معما، ماموران تصمیم گرفتند به تحقیق از شوهر رفعت دست بزنند. این مرد که سلیمان نام دارد به پلیس آگاهی احضار شد و تحت بازجویی قرار گرفت. او ادعا کرد شخصی به نام شهریار را نمیشناسد و تا حالا این فرد را ندیده است. وی مدعی شد: «چند سال قبل با رفعت ازدواج کردم ولی پس از مدتی، متوجه شدم که همسرم به موادمخدر اعتیاد دارد. خیلی تلاش کردم که او ترک کند اما موفق نشدم. همسرم به مواد آلوده شده بود و حاضر نبود آن را کنار بگذارد. به همین دلیل با وجود علاقهای که به او داشتم طلاقش دادم و دیگر خبری از او ندارم. من حتی نمیدانم که او بعد از جدایی از من با چه کسانی در ارتباط بوده و فقط میدانم تا مدتی قبل در یک بیمارستان کار میکرد. بازجویی از سلیمان نتوانست به ماموران کمکی کند. او ادعا میکرد که تا حالا جوانی به نام شهریار را ندیده است و از طرفی ماموران نیز هیچ مدرکی نداشتند که خلاف ادعای او را ثابت کند. بنابراین وی آزاد شد و حالا پلیس تنها سرنخ حل این معما را بازجویی از رفعت، یعنی همان زن مطلقهای میدید که مرد ناپدید شده چند بار با او ملاقات کرده بود. با اطلاعاتی که سلیمان در خصوص همسر سابقش داده بود، ماموران راهی بیمارستانی شدند که رفعت در آنجا کار میکرد.
بررسیها نشان میداد که حرفهای سلیمان درباره کار کردن همسرش در بیمارستان درست بوده اما چیزی که او به ماموران نگفته بود این بود که رفعت مدتی قبل به دلیل اعتیاد از بیمارستان اخراج شده و دیگر در آنجا کار نمیکرد. به این ترتیب ماموران پلیس تصمیم گرفتند برای یافتن ردی از رفعت دوباره از شوهر سابق او بازجویی کند اما وقتی به مقابل خانه این مرد رفتند متوجه شدند که وی آنجا را ترک کرده و به محل نامعلومی نقلمکان کرده است.
تعقیب بیسرانجام
ناپدید شدن شوهر سابق رفعت ظن پلیس به این زوج را بیشتر کرد و آنها که مطمئن شده بودند این زوج از راز ناپدید شدن شهریار باخبرند، تحقیقات برای دستگیری آنها را ادامه دادند. در تحقیق از کارکنان بیمارستانی که رفعت در آنجا کار میکرد و همسایههای سلیمان هیچ سرنخی به دست نیامد اما برخی شنیدهها حاکی از آن بود که ممکن است رفعت به اصفهان رفته باشد. در آن زمان گرچه ماموران جستوجوی گستردهای را برای یافتن رفعت و شوهر سابقش انجام دادند اما اثری از آنها پیدا نشد و به این ترتیب پرونده به بایگانی سپرده شد. این در حالی بود که سرنوشت شهریار همچنان در هالهای از ابهام بود و هیچکس از زنده یا مرده بودن او خبر نداشت.
شکایت دوباره
در حالی که تحقیقات پلیس در این پرونده متوقف شده بود، خانواده جوان ناپدید شده به تلاش برای کشف سرنوشت پسرشان ادامه دادند تا اینکه 8 سال پس از ناپدید شدن وی به اطلاعات مهمی دست یافتند. آنها که در این مدت از هر راهی برای یافتن ردی از رفعت و شوهر سابقش استفاده کرده بودند سرانجام متوجه شدند که آنها به طور پنهانی در اصفهان زندگی میکنند. برای همین به دادگاه رفتند و با طرح شکایتی دوباره خواستار پیگیری پرونده و خارج شدن از آن بایگانی شدند. به این ترتیب قاضی پرونده به گروهی از افسران آگاهی ماموریت داد در این باره تحقیق کنند. ماموران زمانی که اطلاعات به دست آمده توسط خانواده شهریار را بررسی کردند به صحت این اطلاعات پیبردند و معلوم شد رفعت و سلیمان بار دیگر با یکدیگر ازدواج کرده و مدتی را نیز در اصفهان زندگی کردهاند اما بعد از مدتی از آنجا به جای نامعلومی رفتهاند. ماموران راهی اصفهان شدند و به تحقیق از همسایهها و آشنایان آنها پرداختند اما این زوج هنگام ترک اصفهان درباره محل بعدی زندگیشان با هیچکس صحبت نکرده بودند و همین موضوع، کار پلیس را برای یافتن آنها بیش از پیش دشوار میکرد. کارآگاهان با اینکه فاصله زیادی تا کشف واقعیت نداشتند اما نقل مکان این زوج باز هم روند تحقیقات پلیس را مختل کرد. این اما پایان تحقیقات پردامنه پلیس نبود. چراکه مدتی بعد اطلاعات تازهتری در اختیار ماموران قرار گرفت که حاکی از آن بود این زوج این بار از شمال کشور سر در آوردهاند. هرچند امید چندانی به یافتن آنها وجود نداشت اما گروهی از ماموران رهسپار یکی از شهرهای شمالی شدند و بررسیها در آنجا ادامه یافت. تحقیقات نامحسوس پلیس در این شهر نشان داد رفعت و سلیمان در روستایی دور افتاده و به صورت مخفیانه زندگی میکنند. این بار بر خلاف دفعات قبلی، زوج فراری هنوز محل زندگیشان را تغییر نداده بودند که ماموران این محل را شناسایی کردند. با محاصره مخفیگاه زوج جوان آنها از سوی پلیس محاصره شدند و در عملیاتی غافلگیرانه دستگیر شدند.
اعتراف به جنایت قدیمی
زوج جوان به اداره آگاهی انتقال یافتند و رفعت که باردار بود و در آستانه به دنیا آوردن سومین فرزندش قرار داشت، در بازجوییها راز نایدید شدن شهریار را برملا کرد. او گفت:«من و همسرم از مدتی قبل از جنایت، مقتول را میشناختیم. زمانی که من از همسرم جدا شده بودم، شهریار چند بار به من کمک کرده بود و همین مساله باعث شده بود که وقتی شوهر سابقم از ماجرا باخبر شود، عصبانی شود. یک روز او نزد من آمد و مجبورم کرد که در اجرای نقشهاش، به او کمک کنم. او میخواست شهریار را به قتل برساند و برای همین شب حادثه به بهانهای او را به خانهمان کشاندیم و با ضربات چاقو وی را به قتل رساندیم. مدت 3 سال جسد مقتول را در داخل صندوقچهای در زیرزمین خانهمان دفن کردیم اما وقتی متوجه شدیم صاحبخانه قصد دارد این خانه را دوباره بسازد، بقای جسد را از زیر خاک بیرون آورده و بعد از انتقال به اصفهان، در بیابان رها کردیم.»
محاکمه
با اعترافات زوج جوان و بازسازی صحنه جنایت، پرونده برای محاکمه به دادگاه فرستاده شد اما چند ماه طول کشید تا نوزاد رفعت به دنیا بیاید و به همین دلیل جلسه محاکمه تا زمان به دنیا آمدن نوزاد او به تعویق افتاد. بعد از آن بود که اولین جلسه دادگاه در شعبه 1156 مجتمع قضایی بعثت تشکیل شد. در این جلسه در حضور اولیا دم، رفعت و شوهرش چگونگی قتل شهریار را شرح دادند اما مدعی شدند اطلاعی از جسد ندارند و یادشان نیست که جسد را کجا دفن کردهاند.
رفعت در حالی که نوزادش را همراه خود به دادگاه آورده بود در اعترافاتش گفت: «چند ماه قبل از این حادثه شوهرم به خاطر اعتیاد طلاقم داده بود و چون جایی برای زندگی نداشتم، به خانه مادرم در اصفهان رفتم اما او هم من را قبول نکرد. در شرایط سختی قرار داشتم و مجبور شدم دوباره به خانه شوهرم برگردم. آن زمان هنوز هم مواد مصرف میکردم و از طریق یکی از دوستان با مقتول آشنا شدم و چند باری او به من کمک کرد.
شوهر سابقم وقتی از برگشت من باخبر شد و التماسهایم را دید، قبول کرد که با او زندگی کنم اما وقتی فهمید که من چند بار به دیدن مقتول رفتهام. از او کینه به دل گرفت و من را مجبور کرد به بهانهای او را به خانهمان بکشانم. من چون چارهای نداشتم و مجبور بودم به حرفهای او گوش کنم با شهریار تمااس گرفتم و در حالی که او نمیدانست من شوهر دارم به خانهمان آمد. سلیمان گفته بود فقط میخواهد با شهریار صحبت کند اما زمانی که همسرم وارد شد او در حالی که یک چاقو در دستش بود شهریار را غافلگیر کرد و در ادامه چند ضربه به او زد. در حالی که جسد شهریار وسط اتاقمان افتاده بود آن را با همکاری یکدیگر به زیرزمین خانه بردیم و بعد از مثله کردن جسد آن را همانجا دفن کردیم. بعد از آن همه چیز به روال طبیعیاش برگشت و ما هم زندگیمان را ادامه دادیم اما 3 سال بعد جسد را بیرون کشیدیم و همراه اسباب و اثاثیه به اصفهان بردیم اما نمیدانم شوهرم جسد را کجا دفن کرد.»
سلیمان نیز حادثه را اینطوری توضیح داد: وقتی فهمیدم همسرم با مرد جوانی آشنا شده خشم و نفرت همه وجودم را فرا گرفت و تصمیم گرفتم از او انتقام بگیرم. به همین دلیل رفعت را مجبور کردم هر طور شده شهریار را به خانهمان بکشاند تا نقشهام را اجرا کنم. قبل از ورود شهریار من با چاقویی که از قبل آماده کرده بودم گوشهای پنهان شدم و وقتی او وارد خانه شد غافلگیرش کردم. او از همه چیز بیاطلاع بود و از دیدن من شوکه شده بود اما من با چاقو ضربهای به گردنش زدم.
بعد از آن هم با هم درگیر شدیم. در حالی که گلاویز بودم مدام به در و دیوار میخوردیم. در همین هنگام با هم روی مبل افتادیم و چاقو را به رفعت دادم و گفتم بزن و او هم با چاقو چند ضربه به پشت او زد. بعد از آن بود که دیگر شهریار نفس نمیکشید و در حالی که خون زیادی از او رفته بود جسد را مثله و در زیرزمین دفن کردیم. جنازه تا مدتها همانجا بود و من و رفعت با یکدیگر عهد کرده بودیم هیچکس بویی از این ماجرا نبرد اما مدتی بعد چون صاحبخانه میخواست خانهاش را تخریب کند ما هم مجبور شدیم آنجا را تخلیه کنیم. ما برای مخفی ماندن راز جنایت، جسد مقتول را بعد از سه سال از زیر خاک بیرون کشیدیم و در حالی که چیز زیادی از آن باقی نمانده بود، هنگام رفتن به اصفهان آن را هم با خودمان بردیم. وقتی به اصفهان رسیدیم من بستهای را که جسد در آن بود در کوچه گذاشتم و دیگر از آن خبری ندارم.
پروندهای بدون جسد
هرچند اعترافات دو متهم راز این پرونده پیچیده را برملا کرد اما راز محل اختفای جسد همچنان بر پلیس و قاضی پرونده پوشیده بود. این در حالی بود که دو متهم اصرار داشتند که اطلاعی از محل جسد ندارند.
آنها یک بار ادعا میکردند که جسد را در بیابان دفن کردهاند و بار دیگر میگفتند که آن را در کوچه رها کردهاند. در چنین شرایطی قاضی محمدرضا گیوکی با استناد به اعترافات صریح متهمان و شواهد و مدارک موجود که همگی علیه آنها بود حکم به قصاص هر دو نفر داد و پرونده را برای سیر مراحل قانونی به دیوان عالی کشور فرستاد.
با گذشت مدتی از صدور رای دادگاه و در حالی که دو متهم هر لحظه به چوبه دار نزدیکتر میدشند چند روز قبل رفعت بار دیگر به دادگاه احضار شد تا شاید پلیس را از محل دفن جسد آگاه کند. او بارها ادعا کرده بود همسرش جسد را دفن کرده و وی از محل دفن جسد بیاطلاع است اما این بار در اظهارات تازهای محل دقیق دفن جسد را به قاضی اعلام کرد. او گفت: وقتی جسد شهریار را از زیرزمین خانه بیرون کشیدیم، فقط چند قطعه استخوان از آن باقی مانده بود. آن را داخل کارتن تلویزیون گذاشتیم و بعد از رفتن به اصفهان در محلی در حاشیه شهر دفن کردیم. به این ترتیب جسد شهریار 10 سال پس از ناپدید شدنش در حوالی اصفهان کشف شد. هرچند چیز زیادی جز چند تکه استخوان باقی نمانده بود اما این استخوانها در اختیار پزشکی قانونی گرفت و بعد از بررسیهای عملی، نتیجه آزمایش پزشکی قانونی نشان داد جسد متعلق به شهریار است. به این ترتیب آخرین قطعه از پازل این جنایت نیز پیدا شد و حالا زن و شوهر قاتل در انتظار زمان اجرای حکم، روزها را در زندان سپری میکنند.
45282