کیوان کثیریان

 نمی دانم عنوان این مطلب را چه می شود گذاشت؛ مروری بر مهم ترین مرگ های سینمایی یا یادآوری سینمایی ترین مرگ ها.
هرچه هست دلم می خواهد بی آنکه خیلی به منابع رجوع کنم و فهرست کامل و دقیقی از هزاران مرگ مهم روی پرده نقره ای را بنویسم، با رجوع به حافظه ام تعدادی از مرگ های سینما را که هرکدام به دلیلی در ذهنم ثبت شده یادآوری کنم که در واقع می شود به یادماندنی ترین مرگ های سینمایی برای من.
تاکیدم روی فیلم های خارجی هیچ معنای به خصوصی ندارد و "همینجوری" است! ضمن آنکه ممکن است موارد مهمی را از قلم انداخته باشم که خب حتما همینطور است ولی طبیعتا قرار بوده که به حافظه ام رجوع کنم و شاید بعضی از آن موارد مهم، برای من کمتر به یادماندنی بوده اند یا حافظه نه چندان خوب من تا همین حد یاری کرده است.
اساسا هم بنا ندارم وارد تحلیل و فلسفه بافی شوم و غرض، تنها یادآوری لحظاتی برای خودم و شماست از فیلمهایی که احتمالا اکثرمان دوستشان داریم.

اولین و مهم ترین مرگی که در خاطرم مانده مرگ چارلز فاستر کین است در "همشهری کین". هنگامی که از اوج شهرت و قدرت به زیر افتاده و پس از دقایقی آشفتگی و شوریدگی، با گوی بلورینی در دست آخرین کلمه زندگی خود - نام سورتمه دوران کودکی اش - را با حسرتی ابدی بر زبان می آورد؛ "رزباد".

و چطور می شود مرگ جذاب دن کورلئونه در "پدرخوانده" را فراموش کرد آن هنگام که از سوقصدها جان سالم به در می برد و خود را بازنشسته می کند اما در باغچه پشتی خانه مشغول بازی با نوه اش به ساده ترین شکل زندگی را ترک می گوید بی آنکه فرصت کند کلامی بر زبان آورد. او که به پیچیده ترین شکل ممکن زندگی کرد و با پیچیده ترین شیوه ها بر آدم ها حکم راند و با انواع و اقسام روش ها آدم کشت.

مرگ هولناک و زودهنگام ماریون در حمام هم از آن مرگ هایی است که خوب به یاد می ماند. ضربات چاقوی نورمن بیتس که بی محابا فرود می آید و تقلای ماریون و دست او که در هوا سرگردان است پرده حمام را می گیرد و از جا می کند و خونی که راه به چاهک حمام می برد، در نماهایی به غایت کوتاه و سریع به همراه موسیقی برنارد هرمن که نفس را در سینه حبس می کند، نفسگیرترین مرگ سینما را در "روانی" هیچکاک رقم می زند.

"تلما و لوییز" این شورشی های فراری دوست داشتنی بعد از تعقیب و گریز های جانانه به محاصره پلیس در می آیند و آنجاست که مرگشان را خود انتخاب می کنند و تن به دستگیری نمی دهند. ماشینشان را به سوی دره می رانند و مرگشان شکل پرواز و رهایی به خود می گیرد و خیال همه را راحت می کند.

شبیه این راحت شدن را در "بانی و کلاید" هم می شود دید. دو دزد دوست داشتنی و سرخوش که انگار مال این دنیا نیستند و لذت یاغیگریشان را می شود درک کرد آنقدر پیش می روند که به مرگی حماسی از پا درآیند و گلوله ها تنشان را سوراخ سوراخ کند. حرکت آهسته مرگ این دو به رقصی می ماند که حس مرگی خودخواسته و رهایی شان از بند زندگی را بیش از هرچیز دیگر منتقل می کند.

حیف است در این فهرست از "مخمصه" مایکل مان یادی نکنم و مرگ باصلابت رابرت دنیرو. دوئلی نفسگیر میان او و آل پاچینو که در تمام طول فیلم جریان دارد به سکانس پایانی رسیده است. دزد باهوش - نیل - و پلیس کارکشته - وینسنت هانا - از زورآزمایی باهم لذت می برند و دست آخر این پلیس است که حریف را با شلیک گلوله ازپا می اندازد، در حالیکه نگاهش به حریف مغلوب - که مرگی توام با رضایت و آرامش نصیبش شده - سرشار از احترام و ستایش است.

اما آنچه به عنوان ترسناک ترین مرگها در ذهنم نقش بسته مجموعه مرگ های "طالع نحس" است. در این فیلم مرگ به عنوان یک سرنوشت محتوم و البته غیر قابل کنترل، از زمین و آسمان وحشیانه می تازد و از هرجا که فکرش را نمی شود کرد سروکله اش پیدا می شود و بی رحمانه قربانی می گیرد، هیچ راهی برای فرار باقی نمی گذارد و آخرش هم خود را در برق چشمان هولناک دمیان به رخ می کشد.

غافلگیرکننده ترین مرگ را در فیلم " ملاقات با جو بلک" دیده ام. تصادف ناگهانی براد پیت با دو اتومبیل آن هم در لحظاتی رمانتیک، بسیار دردناک و حسرتبار است. در شرایطی که سوی نگاه عاشق به سمت معشوق است و دختر که لحظه ای پیش سرش را برگردانده و از پیچ پیاده رو رد شده، حتی مرگ فاجعه بار عاشق را نمی بیند. جو بلک در هیات مرگ به دنیا باز می گردد که پدر دختر را با خود به آن دنیا ببرد اما تجربه عاشقی را هم ادامه می دهد اما دیگر برای تجربه های زمینی دیر شده است.

مرگ خودخواسته ویرجینیا وولف در "ساعت ها" هم از آن مواردی است که سخت از یاد آدم می رود. نویسنده نابغه و شوریده، جیب هایش را پر از سنگ می کند و روی کف رودخانه قذم می زند تا از نظر پنهان می شود. مرگ وولف با نام خود او مشهور شد؛ حودکشی وولفی.

"پرندگان" هیچکاک هم یکی دومرگ به یادماندنی دارد. مرگ در این فیلم به واسطه پرندگان مهاجم که آدم ها را به محاصره ای دهشتناک و گریزناپذیر کشانده اند ظاهر می شود. مرگ دلخراش خانم معلم (سوزان پله شت) خوب به یادم مانده ولی همیشه وقتی به "پرندگان" فکر میکنم چهره مردی جلوی چشمم می آید که احتمالا لحظاتی بعد می میرد! وقتی پرندگان به شهر حمله می کنند و ملانی( تیپی هدرن) در باجه تلفن گیر افتاده و شاهد این حمله وحشیانه است، مردی به ناگاه با صورتی خونین و مالین از بیرون باجه با ملانی رخ به رخ می شود و او را به اوج وحشت می رساند.

مرگ "موشت" در فیلم روبر برسون هم به یاد ماندنی است. دخترکی نوجوان که از عالم و آدم نارو می خورد و صدمه می بیند، به مرز دشمنی با جامعه اطرافش می رسد و راهی جزتصمیم به خودکشی برایش باقی نمی ماند. او بر فراز تپه کوچکی منتهی به یک رودخانه دراز می کشد و خود را قِل می دهد. پس از یکی دو تلاش ناموفق سرانجام موشت غلت می خورد و صدای کوتاه افتادن چیزی در آب می گوید که او در اعماق رودخانه آرام گرفته است.

اما پررنگ ترین و مسالمت آمیز ترین حضور مرگ در کنار انسان را در "عزیمت" (دیپارچر- 2008– ژاپن) دید. فکرش را نمی کنید تزیین و آراستن مردگان برای مراسم تدفین تا این اندازه دیدنی و اثر گذار باشد.

اما بی شک یکی از آرامترین و شادترین مرگ های سینما را اخیرا در فیلم تازه "بی قرار" گاس ون سنت دیدم. دختری بیمار که سه ماه بیشتر وقت برای زندگی ندارد، آنقدر مرگ را باور کرده که تلاش می کند تنها به زندگی بیندیشد و تک تک لحظه های زنده بودن را پاس بدارد.

اما برخی از به یادماندنی ترین مرگ هایی که به خاطر دارم درفیلم های ایرانی اتفاق افتاده است. مرگ مهتاب و همراهانش در "مسافران" و بازگشت شکوهمندشان با آینه موروثی، مرگ حماسی و قهرمانانه سعید در از "کرخه تا راین"، مرگ فرمان به تیغ نامرادی خنجری از پشت سر در" قیصر"، مرگ رحیم آب منگل زیر دوش حمام نواب توسط قیصر، مرگ زیبای محمد رضا سعدی(مشایخی) با "یک بوس کوچولو، مرگ خود خواسته و شجاعانه سید و قدرت در "گوزن ها"، مرگ فداکارانه نوری روی پلکان دادگاه برای نجات جان دانیال یهودی در "سرب"، مرگ مظلومانه عباس "آژانس شیشه ای" درآغوش حاج کاظم ، مرگ عاشقانه داش آکل زخمی از فرط عشق مرجان، مرگ پررمزوراز الی در "درباره الی"، مرگ مجید "سوته دلان" در آستانه رسیدن به امامزاده داود، مرگ تکان دهنده و البته حیاتبخش دخترک "یکی میخواد باهات حرف بزنه" در حادثه نصادف، مرگ خونین و تطهیر کننده دکتر سپیدبخت در" خانه‌ای روی آب"، مرگ ساده گاو مشد حسن که به فاجعه ای بدل می شود، مرگ باشکوه و آرام مادر در "مادر"، مرگ همزمان و معصومانه دکترسعید و همسرش لطیفه کنارهم در"بازمانده" و دهها مورد دیگر که می شود یادآوری کرد.

و چه لحظات شیرینی بود وقتی دریافتیم مرگ پیش پای پسرک نابینای "رنگ خدا" زانو زد، دست از سر حمید هامون برداشت و دکتر عالم "خیلی دور خیلی نزدیک" را به باور رساند.
 
این مطلب در شماره 24 هفته نامه نگاه پنجشنبه 23 شهریور 91 به چاپ رسیده است.

5757

منبع: خبرآنلاین
"