سالروز تولد کارول رید (سیام دسامبر) بهترین بهانه برای نگاهی دوباره به فیلم ارزشمندش «مرد سوم» است، اما موفقیت فیلم فقط مدیون کارگردانی عالی رید نیست، بلکه فیلمنامهای که گراهام گرین از روی داستان خود نوشت، نقش مهمی در درخشش فیلم دارد و در کنار این دو فرد، نفر سومی هم هست که فیلم را کامل میکند و به اوج خود میرساند و آن اورسن ولز افسانهای است که نقش (هری لایم) به عنوان شخصیت مرکزی فیلم را بازی میکند.
کسانی که فیلم را دیدهاند، میدانند که شخصیت هری لایم در کل فیلم غایب است و بجز چند صحنه کوتاه هیچ حضوری در فیلم ندارد اما همه مخاطبان فیلم را به نام او میشناسند و بیش از هر کسی تصویر او را به خاطر میسپارند.
ظاهرا کل فیلم درباره نویسندهای امریکایی به نام هالی مارتینز با بازی جوزف کاتن است که با ورودش به شهر ویران وین بعد از جنگ جهانی دوم با مرگ دوستش هری لایم روبرو میشود و تصمیم میگیرد تا معمای مرگ مشکوک او را حل کند، اما در تمام فیلم مارتینز زیر سایه شخصیت غایب هری قرار دارد و هر چقدر تلاش میکند تا با حل معمای مرگ هری خودش را اثبات کند و موقعیتش را ارتقا دهد، نمیتواند به قهرمان فیلم تبدیل شود و همچنان در مقابل هری به چشم نمیآید.
بنابراین میتوان فیلم را از این منظر دید که ما را با مردی روبرو میکند که میکوشد تا در رقابت با دوست مردهاش جای او را بگیرد، اما حضورش در برابر غیبت رفیق-رقیب خود شکست میخورد و حتی نمیتواند به یکی از همان قهرمانهای داستانهای پیش پا افتاده خودش نیز تبدیل شود. او نمیداند که قدم به دنیای داستانی گذاشته که از اول برای شخصیتی نوشته شده که در بود و نبود، دیده شدن یا نشدن و مرگ و زندگیاش قهرمان است، وگرنه نقش آن را به اورسن ولز بزرگ نمیسپردند.
گراهام گرین بجای اینکه داستانش را از زبان شخصت اصلیاش هری لایم تعریف کند و یا در جایگاه دانای کل همه اطلاعات مربوط به او را در اختیار مخاطب قرار دهد، از مارتینز به عنوان یک شخصیت حاشیهای برای تعریف قصهاش استفاده میکند که هرچند در کل داستان در همه ماجراها حضور دارد و قصه را پیش میبرد، اما همواره تمام توجه و حواس مخاطب را به سمت هری لایم که خارج از داستان است، جلب میکند و با چنین رویکردی شخصیت لایم را در هالهای از رمز و راز طرح میکند و به او جلوهای افسانهای و اسطوره وار میبخشد.
بنابراین هرچند فیلم الگوی معمایی دارد که در آن مارتینز میکوشد تا سر از راز مرگ هری لایم دربیاورد و قاتلش را بیابد، اما فیلم هر چه جلوتر میرود، از مدل کاراگاهی و معماگونهاش فاصله میگیرد و کاراگاه و قاتل و پلیس و راز جنایت اهمیتش را از دست میدهد و همه تمرکز و تاکید به سمت خود مقتول میرود و اینقدر که تماشاگر درباره شخصیت مقتول و ماجراهای پیرامونش کنجکاوی دارد، به حوادثی که برای مارتینز و سرگرد کالووی و نامزد مقتول رخ میدهد، توجه نشان نمیدهد.
جوزف کاتن و آلیدا والی در صحنهای از فیلم «مرد سوم»
پس در کنار مدل روایت داستانی و شکل شخصیتپردازی، عناصر بصری نیز مانند نورپردازی پر کنتراست اکسپرسیونیستی، ترکیب بندیهای نامتعادل، قابهای کج و متزلزل، فضاسازی به کمک معماری لوکیشینها و شیوه انتخاب بازیگران و نحوه اجرایشان به گونهای به کار رفتهاند تا همواره هری برجسته شود و مارتینز در حاشیه او قرار بگیرد. چه زمانی که به بهانه مرگش در فیلم حضور ندارد ولی تمام صحنهها روی همین غیبت و فقدان مانور میدهد و چه زمانی که یکدفعه ظاهر میشود و حضورش همه داستان را تحت تاثیر خود قرار میدهد.
فیلم چنان صحنه ظاهر شدن هری لایم را نشان میدهد که انگار با احیای اسطوره مردهای مواجه هستیم. در شبی که مارتینز برای خداحافظی با آنا به خانهاش رفته، دوربین از میان گلهای پنجره اتاق آنا به آرامی حرکت میکند و لانگ شاتی از خیابانهای خالی با آن ساختمانهای بزرگش را در بر میگیرد و مردی را نشانمان میدهد که در حال نزدیک شدن به خانه آناست، اما یکدفعه پشیمان میشود و به سرعت خود را در تورفتگی خانهای پنهان میکند و بعد گربه آنا را میبینیم که روی پاهایش مینشیند و با بند کفشهایش بازی میکند. فیلم با چنین مقدمه مرموز و باشکوهی ما را برای مواجهه با هری لایم افسانهای آماده میکند.
بعد مارتینز از خانه آنا بیرون میآید و در حال پرسه زدن توجهش به صدای گربه جلب میشود و میفهمد کسی پنهان شده است. پس با صدای بلند شروع به حرف زدن با غریبه ناشناس میکند که یکی از همسایههای ساختمان روبرویی لامپ اتاقش را روشن میکند و نور بر روی صورت مرد پنهان شده میافتد و چهره هری با آن نگاه نافذ و لبخند خاصش تمام قاب را پر میکند و لحظاتی بعد لامپ خاموش میشود و مارتینز میبیند که هری ناپدید شده و اثری از او جز صدای پایش و سایهاش بر دیوارها نیست و ماریتنز به دنبال سایه او میدود ولی او را گم میکند.
در سکانس معروف چرخ و فلک نیز این هری لایم است که بر مارتینز برتری دارد و همه توجه را به خود جلب میکند. کل گفتوگوی آن دو در قابهای کج و نامتوازنی است که به دلیل چرخش چرخ و فلک مدام یکی را بالاتر از دیگری قرار میدهد و هر بار در این دوئل کلامی یکی بر دیگری غلبه دارد، اما درنهایت وقتی چرخ و فلک میایستد و قاب کج دونفره به یک نمای تک نفره صاف و ایستا از هری تبدیل میشود که به مارتینز میگوید «سعی نکن قهرمان باشی»، کل این سکانس تحت تاثیر هری قرار میگیرد و او را وزنه سنگینتر و مهمی تری نشان میدهد.
در شب موعود نیز که مارتینز به رفیقش خیانت میکند و همه چیز برای دستگیری هری طراحی شده است، در سکوت و انتظار رخوتناک شهر سایه عظیم مردی را بر روی ساختمان در خیابان خلوت میبینیم که حتی ورود پیرمرد بادکنک فروش هم چیزی از هول و هراس آن نمیکاهد و لحظاتی بعد لانگ شاتی از ساختمان مخروبه نشان داده میشود که از میان آن هری لایم ظاهر میشود و بر بلندای آن میایستد و سپس دوربین روی کل شهر حرکت میکند تا به کافهای که مارتینز در آن نشسته میرسد و آن را همچون نقطه کوچک و بیارزشی در برابر هری نشان میدهد، یکی از همان لکههای سیاهی که هری از بالای چرخ و فلک نشان مارتینز داد و آنها را تحقیر کرد.
در نهایت هم وقتی هری لایم همه نیروهای پلیس و سرگرد کالووی و مارتینز را در آن هزارتوی کانالهای زیرزمینی فاضلاب به دنبال خود میکشاند و آنها به هر جایی که سرک میکشند، شبح هری را در همه جا مییابند، بیش از گذشته بر دست نیافتنی بودن وی تاکید میشود. اگر به مارتینز اجازه میدهد تا او را بکشد، برای این است که میداند برای تکمیل و تداوم این شخصیت افسانه ایاش هیچ چیزی به اندازه اینکه توسط دوست قدیمیاش کشته شود، تاثیرگذار نیست.
پس هالی مارتینز که تمام عمرش به زندگی هری لایم حسرت برده، حتی با مردهاش هم نمیتواند رقابت کند و در نبود او جایگاه قهرمانیاش را به دست آورد. همانطور که در پایان میبینیم بعد از مراسم خاکسپاری هری، آنا بیاعتنا از کنار مارتنیز که منتظرش ایستاده، عبور میکند و نشان میدهد که غیبت لایم به اندازه حضورش ارزش دارد.
5858
تاریخ انتشار: ۱۱ دی ۱۳۹۱ - ۲۳:۳۰
نزهت بادی
منبع: خبرآنلاین