کتاب «قصههای یک دقیقهای» مجموعهای از داستانهای بسیار کوتاه فریبا کلهر است که آن را نزدیک به یک دهه قبل در 12 جلد از سوی نشر حنانه منتشر کرده بود و حالا در این کتاب با حذف برخی از داستانهای آن مجموعه و افزودن داستانهایی تازه به آنها و در قالب یک مجلد آنها بار دیگر به مخاطب ارائه کرده است.
در مقدمه کتاب آمده است: قصههای یک دقیقهای من حاصل سفر به ژاپن است. حاصل حرف ناشری ژاپنی که در دو هفتهای که آنجا بودم قصههایم را خواند و گفت: اینها خیلی طولانیاند، قصههای کوتاهتر میخواهم...نوشتن قصههای یک دقیقهای را از حدود سال 78 شروع کردم و هدفم این بود که علاوه بر کوتاهنویسی، مخاطبم عام باشد و تمام افراد خانواده از خواندن آن لذت ببرند. قصههای یک دقیقهای من در دورهای نوشته و چاپ نشد که اثری از قصههای یک دقیقهای، مدیر یک دقیقهای، مادر یک دقیقهای و حتی پنج دقیقهای و سه دقیقهای نبود.»
این کتاب دربرگیرنده 94 داستان کوتاه از کلهر است. به جز مقدمه دو بخش قبل از شروع و قبل از پایان نیز برای مخاطبان در کتاب گنجانده شده است.
مجموعه داستان «قصههای یک دقیقهای» در شمارگان 1100 نسخه و قیمت 9 هزار تومان منتشر شده است.
به گزارش مهر در یکی از داستان های کتاب می خوانیم:
«خرس به دختر گفت: با من ازدواج کن! دختر گفت: غیرممکنه. من به این زیبایی، بلند والایی. خرس گفت: که اینطور، خب اصرار نمیکنم، شاید حق داشته باشی!
خرس رفت و دختر هم به راه افتاد. کمی که رفت جوان زیبا و بلد بالایی روبرویش ظاهر شد. دختر به سرتاپای مرد جوان نگاه کرد و با خودش گفت: چه جوان زیبایی، چقدر خوب میشد اگر از من تقاضای ازدواج میکرد.
هر دو راه افتادند. کمی که رفتند به نهری رسیدند. گُلی روی آب شناور بود. دختر به مرد جوان گفت: لطفا گل را برایم بگیر! مرد جوان گل را از آب گرفت و به دختر داد. دختر گل را به موهایش زد و خودش را در آیینه آب نگاه کرد و پرسید: زیبا شدهام؟ مرد جوان کنارش ایستاد و در آیینه آب نگاه کرد و گفت: زیبا بودی زیباتر شدی.
ناگهان چشم دختر به تصویری در آب افتاد. خرسی در تصویر آب کنار او ایستاده بود و لبخند زشتی هم بر لبانش بود. دختر برگشت و به مرد جوان نگاه کرد. مرد نگاهی مهربان و لبخندی زیبا بر لب داشت و دختر دوباره به تصویر توی آب نگاه کرد. یک خرس کنار او ایستاده بود.
پایان این قصه معلوم نیست. چون هیچکس نمیداند آیا مرد جوان همان خرس بود که برای ازدواج با دختر خودش را به شکل مردی زیبا درآورده بود یا در چاه وجود مرد جوان خرسی زندگی میکرد که فقط آیینه آب آن را نشان میداد.»
6060