یک: اگر حساب دیفرانسیل بلد نیستید ...
"روزروشن" یک فیلم جمع و جور و کم ادعاست. اصلاً فیلم شاهکاری نیست، اتفاقاً خیلی هم معمولی است. اما بنایش را بر قصه تعریف کردن گذاشته و موفق می شود شما را راحت همراه خود کند. این دستاورد کمی نیست. سعی نمی کند با قلمبه گویی و پیچیده نمایی، اظهار فضل کند. آزارتان نمی دهد. برای فهمیدنش لازم نیست انتگرال و حساب دیفرانسیل بلد باشید. سرگرمتان می کند، درگیرتان می کند و فیلم که تمام شد رهایتان می کند. این که رهایتان می کند اصلاً هم بد نیست. ادعایش را ندارد که تا مدت ها ذهن و قلب و روحتان را به تسخیر خود در می آورد. همان یک بار فیلم را ببینید کفایت می کند. لازم هم نیست با محافظه کاری یا خود کم بینی، خودتان و دیگران را قانع کنید که چون فیلم را نفهمیده اید، پس مشکل از فهم شماست و باید بروید دوباره فیلم را ببینید. نه. از این خبرها نیست.
فیلم، کارگردانی راحتی دارد که حداقل تکلیف خودش با فیلمش مشخص است. خودش می فهمد دارد چه کار می کند. این مهم است. ناپختگی و خامدستی در کارش دیده می شود اما توهم ندارد که باید رسالتش - اینکه فیلم شخصی خودش را بسازد – را به انجام برساند و بقیه چشمشان کور بروند علم الاشیاء و فلسفه غرب یاد بگیرند و بعد فیلم را ببینند.
"روز روشن" یک فیلم داستانگوست. کمی دیر داستانش را شروع می کند، مستقیم گویی اش در انتقال اطلاعات اولیه گاهی توی ذوق می زند و فیلمنامه اش در برخی نقاط می لنگد، اما موتور قصه که راه می افتد، سرعت انتقال اطلاعات نسبتاً خوب تنظیم می شود.
فیلمنامه نویس تا جایی که توانسته اطلاعات اضافه از گذشته و حال شخصیت ها را حذف کرده تا فیلم، چابک تر و راحت تر پیش برود. اما این تصمیم، دست او رادر برخی مقاطع، بسته و درباره شخصیت ها سوال اضافی پیش می آورد. مثلاً وقتی راننده آژانس از کوره در می رود و با داد و فریاد، برای قانع کردن شاهدی که حاضر به ادای شهادت نیست، نظر او را در چند جمله فصیح و کارشناسی، به معنا و مفهوم "حق و تکلیف" جلب می کند، خلا کمبود اطلاعاتی از گذشته این راننده، تحصیلاتش و شغلی که در گذشته داشته کاملاً حس می شود.
این فیلم خیابانی، فیلمبرداری دشواری داشته؛ دوربین روی دست و فیلمبرداری غالباً در اتومبیل. اما نتیجه کار محمدرضا سکوت قابل قبول است و از امتیازات فیلم به حساب می آید.
مهران احمدی یکی از بهترین بازی های خود را ارائه کرده. پختگی و سنگینی در حرکت و بیان و نگاه، که لازمه شخصیت راننده آژانس مودب و با معرفت فیلم است، یک مهران احمدی دلنشین و متفاوت را پیش روی تماشاگر می گذارد.
پایان بندی فیلم اما به گمان من با مشکل مواجه است و اقناع کننده نیست. فالی که در نیمه فیلم توسط قهرمان برداشته شده در سکانس پایانی، توسط او باز می شود ولی او فال را توی دلش می خواند و البته واکنش بهت آلودی هم دارد که نمی فهمیم چرا. ما هیچ کلمه ای از فالی که باز می شود و زمزمه می شود را نمی شنویم. این پایان، باز نیست، مبهم است. بیخودی مبهم است. این از آن دست تفنگ های به دیوار آویزان شده ای است که شلیک شدنش لازم است. می توانست آویزان نشده باشد ولی حالا که شده باید شلیک شود.
منتظر کار بعدی حسین شهابی می نشینیم با این امیدواری که در آینده هم عادت قصه گویی و بی ادعایی اش را حفظ کند.
دو: عقبگردِ بیبروبرگرد
بهرام توکلی از فیلمسازان مورد علاقه من است. او از معدود فیلمسازان ایرانی است که لحن و لهجه منحصر به خودش را دارد و به سرعت به یکی از مهمترین فیلمسازان نسل نو ایرانی بدل شده است. من حداقل دو فیلم ماقبل آخرش را بسیار دوست دارم و البته «پرسه در مه» را بیشتر از بسیار.
پس از ساخت سه فیلم که کارنامهای لاغر اما درخشان برای توکلی رقم زد، آخرین فیلم او «آسمان زرد کم عمق» کنجکاوی برانگیزترین فیلم جشنواره برای من و بسیاری دیگر از همکارانم بود. اما به زعم من «آسمان زرد کم عمق» افت آشکاری برای توکلی و یک کوچه فرعی پرسنگلاخ در مسیر فیلمسازی اوست.
مشکل اساسی فیلم، میل بیجهت به پیچیدگی و پیچیدهگویی است بیآنکه ملات داستان این اجازه و امکان را به فیلمساز داده باشد. استفاده از شیوه روایت غیرخطی و شکست زمان – که ظاهرا دارد در سینمای ایران مد میشود – مقتضای داستانی میخواهد. این درست که شیوه روایت، انتخاب کارگردان است اما طبعا این انتخاب دلایلی هم دارد که درون اثر قابل کشف است. من چنین دلایلی در این اثر ندیدم.
نکته دیگر آنکه انتخاب روایت غیرخطی نباید با پیچیده کردن مضمون به مثابه مانعی بر سر راه انتقال درست آن عمل کند. گرچه روایت غیرخطی، اطلاعات داستانی را به صورت نامتوازن و نامرتب در طول اثر توزیع میکند - که البته این پراکندگی تابع نظم خاص و دقیقی است - اما در نهایت، برآیند کار باید اطلاعات کامل داستان را منتقل کند. در «آسمان زرد کم عمق» زبان روایت به کلی دچار لکنت است و قصه لاغر و کم عمق آن – البته اگر بپذیریم قصهای هم در کار است - لابه لای پیچهای روایت گم میشود و نتیجهای جز کسالت و ملال به بار نمیآورد.
روایت غیرخطی به لحاظ زیباییشناختی و ساختاری نیز ارزش افزودهای برای فیلم ندارد، به عکسِ «پرسه در مه» که هماهنگی شگفتانگیز میان فرم و مضمون به همراه پراکندگی هوشمندانه اطلاعات، فرصت و لذت کشف را به مخاطب میداد، ضمن اینکه ماهیت و جنس قصه و ویژگیهای هنرمند شوریده و به هم ریخته فیلم، توجیه مناسبی برای انتخاب شیوه روایت غیرخطی بود. هیچیک از شخصیتهای «آسمان زرد کم عمق» همدلی برنمیانگیزند و فیلمساز هرگز اجازه نزدیک شدن به آنها را به مخاطب نمیدهد. به همین دلیل کمتر لحظه حسبرانگیزی در فیلم میشود سراغ گرفت. حتی سردرآوردن از اصل ماجرای فیلم نیز کمکی به ارتباط موثر با اثر نمیکند. به زبان سادهتر و بدون تعارف، من اساسا دلیل ساخته شدن این فیلم را نفهمیدم. گرچه به جد معتقدم فیلمسازی مثل توکلی باید دایما تجربه کند و حق دارد فیلم خودش را بسازد ولی ما هم حق داریم خوشمان نیاید.
بی صبرانه منتظرم او از آن کوچه فرعی به مسیر اصلی بازگردد. برای فیلمسازی که یکی از بهترین نمونههای روایت غیرخطی در سینمای ایران -«پرسه در مه»– و یکی از بهترین اقتباسهای ادبی سینمای ایران – «اینجا بدون من» - را در کارنامه دارد، «آسمان زرد کم عمق» یک عقبگردِ بیبروبرگرد است