در این غربت تلخ بی هم زبانی
که از مهربانی نمانده نشانی
چه خوش باشد آهنگ و بانگی که از آن
بلند است بوی خوش مهربانی
تو آن بانگ و آهنگ خوش عطر وبویی
که در باغ بی برگی ما وزانی
صدای تو تاریخ این سرزمین است
پر از تلخ کامی، پر از شادمانی
تو آمیزه ای از دریغ و حماسه
تو اشکی، تو تیغی، هم اینی هم آنی
اگر سر کنی ناله، با مویه هایت
دلم را به دریای خون می کشانی
جنون می چکد از صدای غریبت
به تنبور و دف چون که شهنامه خوانی
چکاکاک شمشیر وهی های مردان
شکوه اساطیری باستانی!
صدای تو اعجازآیین یاری
پیام آور حکمت خسروانی
بلی، بزم با رزم دارد تقابل
ولیکن تو خنیاگر پهلوانی
از آواز تو هیچ خوشتر نباشد
سرآغاز شعر آخر داستانی