سعید صادقی می‌گوید دلش برای صداقت، شجاعت و پاکی کسانی که در روزهای آتش و خون عکسشان را گرفته، تنگ شده است.

سعید صادقی: هشت سال از جنگ عکاسی کردم. از 31 شهریور 59 که هواپیماهای ارتش بعث بمب‌هایشان را روی فرودگاه مهرآباد انداختند تا نیمه مرداد 1367 که آتش بس به طور رسمی بین نیروهای ایرانی و عراقی برقرار شد. در این مدت چند هزار قطعه عکس گرفتم و چهره هزاران رزمنده را ثبت کردم؛ دوستانی که اگر چه نامشان را نمی‌دانم و اما همیشه دل‌تنگ صداقت، شجاعت و پاکیشان بوده و هستم.

از اردیبهشت امسال که با انتشار تعدادی از آن عکس‌های قدیمی در خبرآنلاین، جستجویم برای یافتن رزمندگان نوجوان و جوان سال‌های خون و آتش را آغاز کرده‌ام، موفق به پیدا کردن شش نفر از آنان شده‌ام. هر چند از آن میان، دو نفر را در واقع نیافتم، چون جانشان را در راه دفاع از میهن و عقیده‌شان نثار کرده و به شهادت رسیده بودند. شهید مرتضی کارور، شهید عباس ده‌باشی، عنایت صحتی شکوهی، مصطفی جزایری، مجید دمادم و حسین مرادی از رزمنده‌هایی بودند که من افتخار عکاسی از آنان را داشتم و بعد از 30 سال موفق به دیدار خودشان یا خانواده‌هایشان شدم.

اینک عکس‌هایی دیگر از آن دوستان ناشناخته جنگ را منتشر می‌کنم و به انتظار می‌نشینم تا به کمک کاربران خبرآنلاین، رد پایی یا نشانی از آنان بیابم.

قدرت نگاه
زخمی شده بود و به دلیل ضربه به سر، قدرت حرف زدن نداشت. زیر بغلش را گرفته بودند تا سوار ماشین کنند و به عقب بفرستند. قدرت بدنی‌اش را از دست داده و تمام مدت سرش پایین بود و برای همین با این که چند عکس گرفتم، اما صورتش را نتوانستم ثبت کنم. اما وقتی روی صندلی جلو ماشین نشست، سرش را بلند کرد و یک آن نگاهش در نگاه من گره خورد. این عکس حاصل آن لحظه کوتاه بود، چرا که خیلی زود دوباره سرش روی شانه‌اش خم شد و بی رمق در خود فرو رفت.

عکس شماره یک 

این عکس را فروردین 1360 در ارتفاعات بازی دراز، مشرف به دشت ذهاب گرفتم، جایی که عملیاتی کوچک برای آزاد سازی قله 1110 انجام شده بود. اگر چه از آن منطقه جنگی عکس‌های زیادی گرفتم، اما نگاه این رزمنده زخمی، تأثیر گذار نرین تصویری است که از آن عملیات در ذهن دارم. به راستی که هیچ عنصر دیداری دیگری نمی‌تواند با قدرت نگاه یک انسان برابری کند.


نور زیبای صبحگاهی
با این که پنجم اسفند (1362) بود، اما نیزار های هورالهویزه، حال و هوای بهاری داشتند. روز سوم عملیات خیبر بود که سپیده صبح، سوار بر بالگردهای هوانیروز، به سمت جزیره شمالی مجنون پرواز کردیم. نبرد به اوج خود رسیده بود و پاتک های ارتش عراق برای باز پس گیری مناطق آزاد شده به دست نیروهای ایرانی، هر روز سنگین‌تر می‌شد.

عکس شماره دو 

من همراه رزمنده‌هایی بودم که داشتند به خط مقدم هلی برد می‌شدند تا مقابل پاتک های عراقی‌ها را بگیرند. بعد از 20 دقیقه که از پروازمان گذشت، پرتو های زیبای خورشید که تازه طلوع کرده بود، از میان پنجره‌ها و درهای باز بالگرد درخشیدن گرفت. این نور زیبای صبحگاهی، نگاه همه سرنشینان بالگرد را به خود جلب و حس خوبی را بر فضا حاکم کرد.

عکسی که از این صحنه گرفته‌ام، با توجه به نور ملایمی که چهره این رزمندگان نوجوان را روشن کرده، حال و هوایی خاص دارد؛ انگار بازتاب پاکی و خلوص آنان است.


خندید و رفت
هفته اول جنگ بود و اهالی هنوز خرمشهر را ترک نکرده بودند. با این که نیروهای عراقی تا پشت دیوارهای شهر آمده بودند، اما هنوز توانایی ورود به خیابان‌ها و شروع جنگ تن به تن را نداشتند. آن روزها، نیروهای مدافع شهر، تنها یک گردان از تکاوران ارتش و نیروهای مردمی بودند. سلاح مدافعان خرمشهر، تفنگ‌های سبک و چند آرپی‌جی هفت بود که بر دوش می‌انداختند و از این کوچه به آن کوچه می‌رفتند تا راه ورود دشمن را سد کنند.


آن روزها موتور بهترین وسیله ممکن بود. با آن می‌شد خیلی تند به همه جا رفت و همه نقاط شهر را پوشش داد. بیشتر رزمنده‌هایی هم که از موتور استفاده می‌کردند، از اهالی خود خرمشهر بودند که همه کوچه پس‌کوچه های شهر را مثل کف دستشان می‌شناختند.

عکس سوم 

روز هفتم جنگ که در یکی از خیابان‌های خرمشهر در حال عکاسی بودم، این رزمنده موتور سوار را دیدم. با صدای بلند فریاد زدم و از او خواستم تا به من نگاه کند. کمی از سرعت خود کاست و صورتش را به سمت من برگرداند. تنها فرصت کردم یک فریم عکس بگیرم، چرا که او خیلی زود سرعت گرفت و با چهره ای خندان از من دور شد.

کاربران محترمی که از نام و نشانی رزمندگان این عکس‌ها اطلاعاتی در دست دارند، از دو راه زیر می توانند ما را آگاه سازید:

1-اطلاعات خود را با قید نام، آدرس و شماره تلفن تماس، در بخش نظرات خبر‌ها درج کنند. اطلاعات شخصی این دوستان نزد ما محفوظ خواهد ماند.

2-با شماره تلفن‌های 64 - 88939560 داخلی 213 و 214 تماس بگیرند.

58245

منبع: خبرآنلاین

برچسب‌ها