هوشنگ امیراحمدی استاد دانشگاه روتگرز در یادداشتی تحلیلی درباره تفاوت دیپلماسی ایران در دو دولت دهم و یازدهم نوشت:
تغییر لحن اساسی میان ایران و آمریکا هنوز مشاهده نمیشود و فکر میکنم تغییر هم بیشتر با ابتکار ایران بوده است به جز در دو مورد مهم. یکی اینکه اوباما در نطق سازمان ملل خود رسماً حقوق هستهایران برای مصارف صلحآمیز را به رسمیت شناخت؛ هرچند باید توجه داشت ایشان از حق «غنیسازی» اورانیوم سخنی بر زبان نیاورد و دوم اینکه ایشان برای اولین بار پذیرفت که باید به فتوای رهبر انقلاب که گفتهاند پروژه هستهای ایران هرگز به سوی نظامیگری نمیرود اعتماد کرد.
در همین حال آمریکا دارد به رفتار ایران جواب مثبت و محتاط هم میدهد. سوای این موارد، اوباما هیچ حرفی نزده و حرکتی نکرده که با گفته و سیاست و عمل آمریکا در گذشته مغایرت اصولی داشته باشد. اوباما هنوز هم در چارچوب فشار و گفتوگو (دیپلماسی زور) فکر میکند و حرف میزند و هنوز هم میگوید همه گزینهها علیه ایران روی میز است. هنوز صحبت از «آزمایش» ایران و آقای روحانی است و سنجیدن «قصد». آقای روحانی باید بخواهد که آمریکا فوراً این زبان تهدید را کنار بگذارد.
در همین حال آمریکا فعلاً دارد دیپلماسی خود را چون گذشته ادامه میدهد. آمریکا همیشه گفته به دنبال مذاکره است و همیشه گفته که حاضر است در چارچوب احترام متقابل مذاکره کند. آمریکا همیشه به دنبال مذاکره باز بوده است و همیشه گفته که برای فرهنگ و تاریخ ایران احترام قائل است. برگرداندن جام تاریخی ایران و رفع تحریم از دارو، غذا، اینترنت و ورزش و غیره در چارچوب همین دیپلماسی عمومی هستند. آمریکا همیشه گفته است که به دنبال تغییر رژیم نیست اگرچه سیاستهای تحریم و انزوای آن با این حرف سنخیتی ندارد. در واقع آنچه اوباما امروز میگوید چیزی است که در پیام نوروزی 1388 خود خطاب به مردم و دولت ایران هم گفت. آمریکا با ایران یک مشکل اساسی سیاسی دارد و آن «رفتارهای انقلابی» ایران است. برای همین هم تحریم گذاشته و تهدید کرده است. آمریکا در هیچ یک از این سیاستها تغییری انجام نداده است. آمریکا دارد حرف ایران را با حرف دیپلماسی مردمی و با مواضع گنگ ولی به ظاهر جدید جواب میدهد. آقای روحانی باید بخواهد که آمریکا در حرف و عمل شفافیت داشته باشد و ثابتقدم بماند. اوباما میخواهد بداند در عمل معنی «اعتدال چیست. امیدواری اوباما این است که معنی آن در عمل دور شدن از انقلاب باشد. انقلاب برای آمریکا یعنی یک سری رفتارها که باارزشها و منافع آن یا دوستان آن همخوانی ندارد. در همین حال، آمریکا اهل معامله هم هست. اگر در طرف ایران جدیتی ببیند حتماً پاسخ مناسب میدهد. اما آمریکا به معامله برابر اعتقاد ندارد. همیشه میخواهد برنده باشد. آقای روحانی باید به آقای اوباما بفهماند که بین انقلاب و اعتدال اختلافی نیست و اینکه اگر بازی برد برد نباشد کار پیش نمیرود. ما در ایران فکر میکنیم که آمریکا «نمیفهمد». این درست نیست. آقای روحانی باید با این فرض با آمریکا جلو رود که میفهمد منافعش در چیست؟
و بالاخره اوباما به دنبال یک نفع شخصی هم هست و این شانس آقای روحانی را برای پیش روی در جهت عادیسازی زیاد میکند. او دور دوم و آخر ریاست جمهوری خود را طی میکند و میخواهد با حل مشکل ایران و آمریکا تاریخساز شود. اما اوباما برای ساختن این تاریخ مشکلات زیادی خواهد داشت. اولاً ایشان این روزها بسیار ضعیف هستند و کنگره آمریکا در موضوعات زیادی از جمله رابطه با ایران دست بالا را دارد. ثانیا، محافظهکاران و اسرائیل که از بدخواهان قدرتمند اوباما هستند نخواهند گذاشت که ایشان موفق شود و بالاخره، لابیهای پرقدرت عربی، اسرائیلی و نظامی هستند که نمیخواهند رابطه بین ایران و آمریکا بهبود یابد. آنها هم سعی خواهند کرد اوباما را به شکست بکشانند ضمن درک این فرصت برای اوباما و مشکلات روبهروی او، آقای روحانی باید جداً به اوباما کمک کند. پیدا کردن راهکارهای این کمک هم نباید مشکل باشد.
تفاوتهای روحانی و احمدینژاد
پروژه آقای احمدینژاد با پروژه آقای روحانی متفاوت بود. آقای احمدینژاد یک آدم انقلابی و مردمی بود که میخواست برای ایران قدرت بسازد و با آمریکا هم با قدرت معامله کند. ایشان فکر میکرد که آمریکا به زور جواب میدهد نه مصلحت. در همین حال هم ایشان بین آمریکا و اسرائیل یک تفاوت عمده قائل بود. کار کردن با آمریکا را جائز میدانست ولی با اسرائیل را نه. ابتداً آقای احمدینژاد همچنین فکر میکرد که برای نزدیکی با آمریکا باید از اسرائیل بیشتر دور شود. به عبارت دیگر، ایشان فکر میکرد که معامله با آمریکا لازمهاش دشمنی بیشتر با اسرائیل است. صحبتهای ایشان در رد هولوکاست و نابودی اسرائیل هم در همین رابطه طراحی شده بود. ایشان خیلی دیر متوجه شد که این سیاست کار نمیکند. در دور دوم ریاست جمهوری خود، احمدینژاد جداً سعی کرد که مواضع دوره اولش را تصحیح کند اما پیامدهای انتخابات 1388 همه چیز را از بین برد. جنبش اصلاحطلبی و روشنفکران سیاسی و غیرسیاسی دل خوشی از ایشان حتی قبل از انتخابات 1388 هم نداشتند. آقای روحانی نماینده طبقات متوسط و بالای جامعه است در حالی که آقای احمدینژاد نماینده طبقات پایین بود. این طبقات هرگز نتوانستهاند از نمایندگان خود حمایت کنند. در حالی که طبقه متوسط در این امر مهارت خاص دارد. این طبقه زبان و حرف و قلم دارد در حالی که طبقات پایین فاقد این ابزارها هستند. در همین حال آقای احمدینژاد با ایرانگرایی مذهبی خود نیروهای روحانی سنتی را هم از خود میراند و باعث نگرانی آنها میشد. ایشان متأسفانه به مشاوره و نصیحت گوش نمیداد و اعتقادی هم به آن نداشت. آقای احمدینژاد با فرهنگ عامیانهای که در درون آن رشد کرده بود نمیتوانست عقلانیت مدرن را هضم کند. در واقع، در دور دوم ریاست جمهوری خود، احمدیژاد جداً تنها مانده بود در حالی که میلیونها ایرانی کارگر و فقر هنوز چشم امید به ایشان داشتند. این طبقه زحمتکش امروز کلاً بیپناه است. باوجود این مشکلات، در رابطه با آمریکا احمدینژاد تابوشکنیهای مهمی کرد. ایشان بیش از اسلاف خود شهامت نشان میداد. مثلاً ایشان به آقای اوباما نامههای متعدد نوشت، به ایشان انتخاب مجددش را تبریک گفت، اوباما را دعوت به گفتوگو کرد. پیشنهاد داد که پرواز مستقیم بین ایران و آمریکا برقرار شود، برای اولین بار کنفرانسهای عظیم با ایرانیان خارج از کشور در تهران برگزار کرد و دهها نمونه دیگر. اگر احمدینژاد اشتباه نرفته بود و حمایت طبقه متوسط روشنفکر را داشت، حتماً میتوانست بخش مهمی از رابطه با آمریکا را حل کند. ایشان میخواست رابطه را عادی کند، شهامت آن را هم داشت ولی نمیدانست چگونه باید این کار را انجام بدهد.
219301