شاید هم اینطور بهتر باشد چرا که لااقل این «ژانر»، بومی است و البته تنها ژانر بومی سینمای ما. «سینمای جنگ» البته از جنس دیگریست، سینمایی است که از «اکشن صرف» تا «درامهای جامعهشناختی» و از «ملودرامهای تهییجکننده» تا «تریلرهای نفسگیر» در رفت و آمد است.
«سینمای جنگ» گرچه واجد محورهای اخلاقی مشخص و کلاسیک است، اما «ایدئولوژیمحور» نیست بنابراین نمیتوان سینمای «جنگ کبیر میهنی» اتحاد جماهیر شوروی سابق را سینمای جنگ نامید؛ همچنان که نمیتوان بخش اعظم آثار جنگی بلوک شرق سابق را؛ در این میان، مثلاً سینمای لهستان و سینمای یوگسلاوی سابق را میتوان با دو رویکرد متفاوت و البته جایگاه کیفی ناهمگون، سینمای جنگی خواند چرا که اغلب از پیشداوریهای ایدئولوژیک بریاند (سینمای یوگسلاوی به دلیل گرتهبرداری خامدستانه از آثار آمریکایی و فرانسوی و سینمای لهستان با معاوضه هوشمندانه تمایلات سیاسی با اخلاقیات کلاسیک سینمای جنگ.)
«سینمای جنگ» در ایران، تاکنون بهترین ثمرهاش «باشو، غریبه کوچک» بهرام بیضایی است (فیلمی ابتر که تداومی نداشت و یگانه ماند و ظاهراً خواهد ماند!) و بهترین موفقیتش در گیشه، «عقابها»ی ساموئل خاچیکیان و پرستارهترین فیلمش، «برزخیها»ی ایرج قادری؛ البته در این بین، گاهی شاهد آثاری بودهایم که به گفته مولانا جلالالدین چون کشتی بیلنگر به این سو و آنسو کژ و مژ شدهاند؛آثاری متمایل به سینمای جهانی جنگ اما در نهایت با پیشداوری ایدئولوژیک، که میباید مثلاً تکلیف قصه را در «نفوذی» احمد کاوری و مهدی فیوضی روشن کند همچنانکه در «شب واقعه»ی شهرام اسدی.
سینمای «دفاع مقدس»، سینمای باروری است که از آثار شعاری سالهای آغازین خود مثل «دیار عاشقان» یا «دولتو» فاصله زیادی گرفته تا به آثاری چون «بیداری رویاها»ی باشه آهنگر برسد. سینماییست که آدمهای حرفهایاش در آن صاحب امضا هستند.میشود با دیدن یک سکانس فهمید که حاتمیکیا آن را ساخته یا ملاقلیپور؛ و لااقل دو دهه است که پیشداوریهای ایدئولوژیک خود را با تک مضرابهای «اومانیستی» و «شک محورانه» (گرچه در نهایت ایدئولوژی پیروز میدان است) تنوع بخشیده است.
طبیعتاً پسند عشقِ فیلمی مثل من، رسیدن به یک سینمای جنگ بومی است (یعنی مسیری که سینمای جنگ لهستان، بیآنکه دچار تضادهای جدی در مواجهه با وجدان همگانی باشد، پیمود) اما خب،امکانش نیست!پس باید چسبید به همین ژانر بومی که حالا داریم و البته از مسیرش میشود به سینمای جنگ بومی رسید اگر ...
چنین سینمایی مطمئناً از آن مسیری که «کانیمانگا»ی مرحوم «داد» پیمود، به مقصد نخواهد رسید. آن فیلم، گرچه در جستجوی راه سینمای جنگ یوگسلاوی وارد این مسیر شد، اما در نهایت، گزارههای ایدئولوژیک، نقاط عطف روایتاش را رقم زد (گرچه این نقاط عطف مثلاً در قیاس با «پرواز در شب» مرحوم ملاقلیپور، چندان تابع ایدئولوژی به نظر نیایند). از سویی دیگر، گمان نمیکنم سینمای دفاع مقدس هم با موفقیت خیره کننده دو فیلم مسعود دهنمکی در گیشه، بتواند با ورود به چنین حوزهای، وجه دفاع مقدسی خود را حفظ کند. من با آن نتیجهای که آن کشیش نابینای رمان «نام گل سرخ» امبرتو اکو به آن رسیده بود، موافقم: خنده و ایدئولوژی در تنافرند؛ و از این جهت، حتی «لیلی با من است» کمال تبریزی را هم میتوان جزو آثاری دانست که گاهی به سمت «سینمای جنگ» و گاهی به سمت «سینمای دفاع مقدس» کژ و مژ میشوند به همین دلیل هم هست که به فروش بالایی در گیشه دست نمییابد، چون فاقد اهداف «ساختارشکنانه» است امری که در «اخراجیها» (چه «یک» و چه «دو»اش) بدیهی است.
ساختارشکنی «اخراجیها»ست که جمعیت انبوه را به سالنهای نمایش میکشاند امری که به تنهایی نه میتواند خوب باشد، نه بد، اما جمع اضداد، در طولانیمدت، «رویه» پیشداوریهای ایدئولوژیک را در متن جا میگذارد بیآنکه محتوایش در متن حضور داشته باشد تقریباً همان وضعیتی که میتوان در کلکسیون پروانههای خشک شده شاهدش بود!