در بخش نخست این مقاله با عنوان نگاهی به "خلقیات ایرانیان از دریچه تاریخ و رمان" به ارتباط سه مفهوم رفتار، تاریخ و رمان پرداختیم. همچنین بخش دوم را با عنوان "تاریخ بی تاریخ استبداد" خواندید. در بخش سوم به پاره ای از زمینه های رفتار ایرانی و شیوه مطالعه تاریخ و رمان برای یافتن سرچمشه رفتارها و خلقیات پرداخته شد و در بخش چهارم با عنوان "ستیز رمان و تاریخ" به این پرسش که چرا نویسندگان در عین تاختن به تاریخ همواره از آن به عنوان سرچشمه خلق هنری بهره برده‌اند پاسخ داده شد. اینک در بخش پنجم مقاله به گزاره بنیادین دیگری در زمینه تحلیل تاریخی رفتار ایرانی می‌پردازیم. قسمت آخر این نوشته را نیز با رویکرد تاثیر "تقدیرگرایی صوفیه و تخدیر تریاک" در خلقیات ایرانی خواهید خواند.

فرد ریچاردز می‌نویسد در یزدخواست هلویی تعارف کردند و گفتند این بهترین هلوی جهان است اما در ماهان نیز این قصه تکرار شد. ماهانی‌ها هم مدعی بودند هلوی شان بهترین هلوی جهان است. ریچاردز به نتیجه جالبی می‌رسد: «ایرانی‌ها باور ندارند جهان از آن همه انسان‌هاست.» ساده آنکه ایرانی وقتی وارد روستایش شد، روستای کناری را از آن خود نمی‌داند، وقتی به محله‌اش رسید، محله‌های دیگر را و وقتی در خانه را به روی خود بست، بیرون خانه هرچه هست به او مربوط نیست. ریچاردز حیران است از اینکه چرا یک ماهانی از هلوی یزدخواست تعریف نمی‌کند و آن را متعلق به خود نمی‌داند.

در این میان البته ایلات با تکیه بر اسلحه می‌توانسته‌اند میان واحدهای جدا افتاده ازهم که نامش را کشور گذاشته ایم، بتازند و با جمع آوری تولید مازاد به ثروت و درنهایت به قدرت برسند. استبداد هزارساله ایلی پس از حکومت سامانیان تا انتهای قاجاریه از همین رهگذر است. استبدادی طولانی و نفس گیر که مدنیت را مضمحل کرد و حق مالکیت زمین را همچون سلسله‌های پادشاهی پیش از اسلام از کشاورز گرفت. ایرانیان تنها در دوره کوتاهی از حکومت اشکانی و پس از اسلام در دوران حاکمیت یکصدساله سامانیان توانستند مالک زمین شوند. زمین از سوی پادشاه در تیول افراد قرار می‌گرفت و هر زمان که لازم بود از آنان پس گرفته می‌شد. موضوعی که سبب می‌شد هیچگاه طبقه‌ای قوی از فئودال‌ها شکل نگیرد تا لااقل به عنوان واسطه‌ای میان شاه و مردم از اعمال قدرت برهنه و بی واسطه جلوگیری کند. در زمان هخامنشیان از ایران با عنوان سرزمین های پادشاه نام برده شده است.

سامانیان خود مالک زمین بودند و از زمین داران حمایت کردند. سیاستی که نتیجه آن رونق اقتصادی و شکل‌گیری فرهنگ ملی و ایجاد بستری برای تربیت نخستین نسل از اندیشمندان بزرگ ایران بود. ما زنده ماندن زبان و ادبیات ملی را مدیون این طبقه اشراف‌زاده هستیم.

ایرانی خودمدار با آن تحرک بالا باید از مهلکه جان به در برد. برای جان به در بردن و احساس امنیت تنها راه، ابراز وفاداری به سلطان و نزدیک شدن محتاطانه به اوست. اینجا تخصص و سال‌ها دود چراغ خوردن کاربردی ندارد که هیچ، جان خویش به مهلکه انداختن نیز هست. باید عقل معاش را به کار انداخت و خردورزی را به حال خود واگذار کرد. باید نقاب‌ها را یکی یکی از آستین درآورد و آزمود. باید بد دیگران را گفت و در برابر ارده سلطان خاکسار شد. نفرت و کینه عمیق از تخصص و دانش آموختگی هنوز در جامعه ایران وجود دارد و متاسفانه گاه در برخی جریان های غالب سیاسی نیز نمود پیدا می کند. امروزه اگرچه نمی شود به شکلی آشکار و با شعار مرگ بر متخصص به مبارزه با نخبگان برخاست اما با تولید نخبگان بدلی و برچسب زدن بر دیگران چنین شعاری محقق می شود.

حسادت یکی دیگر از ویژگی‌های روحی انسان خودمدار است. او به این باور تاریخی رسیده که هرکس به هر جایگاهی رسیده و به هراندازه از مواهب اقتصادی بهرمند شده نه از سر شایستگی بلکه به واسطه نزدیک شدن به قدرت از راه‌های نامشروع و ریاکارانه بوده است. چیزی که در فرهنگ عامه تعبیر به زرنگی می‌شود. زرنگی دیگران او را آزرده می‌سازد و به دنبال روزنه‌ای برای نشان دادن میزان زرنگی خود می‌گردد. به چه کسی باید رشوه داد، چه کسی را باید برای شام دعوت کرد، به هواداری از چه کسی باید معرکه به راه انداخت؟

بسیاری از خلقیات نیکویی که برای ایرانیان برشمرده‌اند از جمله خوش سخنی و شیرین زبانی و تعارف کردن‌ها ریشه در همین خودمداری دارد. این وضعیت در شعر کلاسیک شاعران نیز به شکل استفاده از استعاره‌های تو در تو، ایهام و آراستن معانی به سخنی عاشقانه نمود پیدا کرده است. ادبیات خراسانی با شاعرانی چون رودکی، فرخی و منوچهری به واقعیت نزدیک‌تر است. این مکتب در بنیان خود خرد باور و در سطح تکنیکی، برهنه و غیر استعاری است. اما با تثبیت استبداد ایلی، حمله مغول و تیمور، مکتب عراقی با شاعرانی چون حافظ و سعدی از راه می‌رسد که واقعیت‌ها را در پس استعاره‌های شیرین پنهان می‌کند. به عبارت دیگر اگر غنا و شیرینی ادبیات نتیجه خشک‌مغزی استبداد بوده، شیرینی ادا و اطوار ایرانی نیز راهی برای همزیستی مسالمت‌آمیز با استبداد بوده است.

هرچه خشونت بیشتر، شیرین‌ زبانی بیشتر. نامه‌های طولانی و موزون و آهنگین قجری با آن قربان صدقه رفتن‌ها و توصیف‌ها از قد سرو و گیسوی کمند و چشم دل آویز و ابروی خون ریز و روی چون ماه و ناله و آه، نمونه خوبی برای این ادعاست.

زمانی که درباریان قجر و یا مردمی که درخواستی از این درباریان داشتند، چنین در نامه‌ها چمن می‌آراستند و بزم بلبل به پا می‌کردند، زین‌العابدین مراغه‌ای در رمان "سیاحتنامه ابراهیم بیک" از زبان یوسف عمو نوشت:« همه چیز هست، چیزی که نیست قانون است، نظم ندارد، از این رو وظیفه احدی از حاکم و محکوم رعیت و صاحب منصب معلوم نیست، و بدین سبب مکتب ندارد، مالیات ندارد، رشوت دارد، استبداد دارد، اجحاف دارد، شهرها خراب مانده، صحراها لم‌یزرع مانده، آب‌ها گندیده، از تعفن آب‌ها از کوچه گذر کردن مشکل است، گدایان وزیر گشته، وزیران گدا شده، کار در دست غیر اهل‌اش افتاده، قاپان قاپان است، چاپان چاپان است...»

تلخی آن روزها را در متن بازجویی میرزا رضا کرمانی عامل ترور ناصرالدین شاه که ناظم الاسلام کرمانی در "تاریخ بیداری ایرانیان" ثبت‌اش کرده، نیز می‌توان چشید:« س- پس درصورتی که شما اقرار می‌کنید که تمام این صدمات را وکیل‌الوله برای تحصیل شئونات و نایب‌السلطنه برای حب به او به شما وارد آورده‌اند، شاه شهید چه تقصیر داشت منتها مطلب را این‌طور حالی‌ ایشان کرده‌اند. شما بایستی تلافی و انتقام را از آنها بکنید که سبب ابتلا‌‌ء شما شده بودند و یک مملکتی را یتیم نمی‌کردید.

ج- پادشاهی که پنجاه سال سلطنت کرده باشد هنوز امور را به اشتباه‌کاری به عرض او برسانند و تحقیق نفرمایند و بعد از چندین سال سلطنت ثمره آن درخت وکیل‌الدوله، آقای عزیزالسلطان، امین خاقان و این اراذل و اوباش بی‌پدر و مادرهایی که ثمره این شجره شده‌اند و بلای جان عموم مسلمین گشته باشند، چنین شجره را باید قطع کرد که دیگر این نوع ثمر ندهد. ماهی از سر گنده گردد نی ز دم. اگر ظلمی می‌شد از بالا می‌شد...

س- اگر مردم همه با شما هم‌خیال هستند پس چرا آحاد و افراد مردم از بزرگ و کوچک زن و مرد در این واقعه مثل آدم فرزند مرده گریه می‌کنند؟ در خانه‌ای نیست که عزا به پا نباشد.

ج- این ترتیبات عزاداری ناچار موثر است اسباب رقت می شود. اما بروید در بیرون‌ها حالت فلاکت رعیت را تماشا کنید. حالا واقعا به من بگوئید ببینم بعد از این واقعه بی‌نظمی در مملکت پیدا نشده است. طرق و شوارع مغشوش نیست. به جهت اینکه این فقره خیلی اسباب غصه بود و اندوه من این است که در انظار فرنگی‌ها و خارجه به وحشیگری معروف نشویم و نگویند هنوز ایرانی‌ها وحشی هستند.»

منبع: خبرآنلاین