یادم هست از اوایل دهه شصت، این بحث بود که چرا سینما و تئاتر جشنواره فجر دارند اما شعر ندارد؟ بعد، یکی یکی هنرها، جشنواره فجر پیدا کردند اما شعر بدون جشنواره ماند. نه این که جشنواره داشتن یا نداشتن، مشکل خاصی را حل کند، مسئله بر سر اهمیت دادن یا ندادن به یک حوزه یا حوزهای دیگر بود و البته جشنواره، بودجه هم با خودش داشت و حضور مسئولان ذیربط و دلخوشی اهل و عیال هنر که چند روزی، اهلِ هنرِ خانواده، مهم شده است؛ و توجه رسانهای هم بود که الان دارد فلان آدم یا آدمها، این عرضهی هنری را میکنند عریضهی هنری و کلی خوش به حالشدنها و غیره.
همیشه دلایلی ذکر میشد برای جشنواره نداشتن شعر، که از شیر پرنده تا جان در رفته شاعران در آن موجود بود اما منطقی نبود. ما هم با لبخندی کج، گوشهی لبانمان میشنیدیم و هیچ نمیگفتیم چرا که شاعر ساکت، حکم قناری را دارد کنج قفس و شاعر گویا، حکم زاغی را روی دیوار و اول صبح.
دلایل البته مختلف بود از بودجه گرفته که برای همه چیز بود الا شعر، تا این که شاعران همدیگر را قبول ندارند و همه خودشان را استاد میدانند و زیر بار داوری نمیروند و جنجالها و حاشیههای جشنواره شعر زیاد میشود و همدیگر را تکه و پاره میکنند و[آن موقعی که این آخری را گفتند، تلویزیون سریال ایرانی «گرگها» را نشان میداد!] خیلی چیزهای دیگر که ذکرِ خیرِ رفیق بد و ذغال خوب در آن بود و حکایت حبه خضرای آمده در شعر حافظ بود و «خُبثیت» و باب «عشق و جوانی» سعدی هم در آن بود و ما بودیم و کهنه دلقی، که آتش هم از آن دریغ میشد.
جمیع دلایل گفته شد تا جشنوارهای پا نگرفت و شعر، از صحنه رسانه دور و دورتر شد و چون از دیده برفت، دیگر دلی هم نماند که در آن بماند و حتی تیراژ کتابهای شعری که ناشران دولتی با پول بیتالمال و جهت اهدا در ادارات و نهادها منتشر می کردند، به اقل رسید؛ سهل است کتابها به زیر بغل رسید جهت خروج از مکتبخانه و راهی خانه شدن ِ کودک خیال که با پدر بگوید: «مکتبخانهدار، فلکام کرد؛ آه از این فلک!»
قصه که چنین شد، گفتند این طور که نمیشود! از این «شعر-شعر» که میگویند لااقل «سواد»ی بماند و آن جمیع دلایل شرعی و عرفی را از خاطر زدودند و گفتند جشنواره شعر هم باشد که ذوق کردیم که چه شود، که چه شد!
سال اول که بلبل به گلستان باید میخواند، نه قضاوتی بود و نه نظارتی و نه اثر تازهای. داوران، نشستند و گفتند و به یکدیگر جایزه دادند. تازه من باب تکثر و تساهل، چند اسم غیرِ دوست و آشنا هم این وسط به گوش رسید تا گفته نشود که محفلی بود که زبان ما بریدهتر از این حرفهاست اما جشنواره که تمام شد خودشان، هم گفتند هم نوشتند.
خشت اول جشنواره اما جور دیگری کج شده بود؛ جشنوارهای که رقابتی نبود و به تولید هنری کمکی نمیکرد و تازههای هر سال را پوشش نمیداد و تازه مثل دیگرجشنوارهها متمرکز هم نبود در پایتخت. کجایش جشنواره فجر بود؟ شب شعری بود که پیش از این هم برگزار میشد و بعد از این هم برگزار میشود و فقط اسم پرجلوهای داشت اما فروغی نداشت.
اینها را که برشمردم، تا سال سومش هم، از اولیای امر، هم در مُقام شاعر و منتقد و هم در مَقام اهل جریده، پرسیدم و چرایی خواستم و در همین جریده ایران هم منتشر کردم اما جواب، غیر از «مصوبات چنین است» و «انشاءالله چون سناش به قدر باقی جشنوارهها بالا برود، نقصها رفع میشود» نبود.
عمر جشنواره، دراز شد و عیبها کم نشدند و شد حکایت جوحی که زنی نازیبا به نکاحاش درآوردند و گفت زن نازیبا نخواهم! گفتند چون عمرش فزونی گیرد، زیبا شود! گفت چون عمر او فزونی گیرد، من مرده باشم!
چهار سال نخست جشنواره، به تعارف و ایرانگردی قلیلی از شاعران دعوت شده گذشت[من هم از سال دومف در مَقام اهل جریده و نه در مُقام شاعر ومنتقد] با ایشان بودم و حدیثها شنیدم از نارضایتی در باب این عدم تمرکز و رقابتی نبودن، که از لابی هتلها به ثریا رسید اما به گوش مسئولان مربوطه نرسید!
در سالهای بعد، اندکی رقابتی شد این جشنواره و داوری هم شد که شبهه داشت یا نداشت از این بحث بیرون است.[ یک بار هم یکی از بزرگان اهل تمیز که متولی بود، گفت به پیشنهاد خودت؛ میخواهی داور کدام بخش باشی؟ گفتم در باب «کدام»، از عزب نپرسند! که گفت فلان بزرگوار تماس خواهد گرفت برای آنکه آثار به دستم برسد که تا همین اکنون دارد به دستم میرسد! گله ندارم.واقع را عرض میکنم. اصل، گردون است که باید نیک بچرخد حالا برای ما بچرخد یا نچرخد.] اما در باب انتخابها و جوایز داده و نداده، سخنها رفت هم مکتوب و هم مسموع و من از باب این که اهل نقدم میگویم که گاه انتخاب نیکی هم بود اما داوران، نیکترین را انتخاب نکردند و البته جریانی نیافریدند تا بازار کتاب رونقی گیرد.
اتفاقهای دیگری هم افتاد که گاه از پرده بُرون افتاد مثل اینکه تأمین بودجه نشد، مقام اول را حذف کردند از جوایز و گفتند اول نداشتیم و لوح تقدیر میدهیم با سلامی و صلواتی که این وسط، عدهای کوتاه نیامدند و کار، رسانهای شد یا گفتند فلان شاعر، ساکت نیست دائم در فغان است، خوبیت ندارد داور عزیز! حرفت را پس بگیر! امضایت را خط بزن!
در بلاد ما، به این چیزها میگویند مشکلات سیاسی، که در دولت محمود کم نبود.
حالا امید، آن است که این هشمین جشنواره، با این فرصت کم، بهتر شود که امیدوارم بشود. سخنها رفته که دیگر تبعیض نباشد، سیاست نباشد در کار شعر[ نه آنکه شعر، بیسیاست باشد!] و کاش که بشود باز، این گرهِ کار فروبستهی ما؛ تا خدا چه خواهد.