چند شب پیش در یکی از سردترین شبهای زمستان، همراه دوستی راهی فرحزاد شدیم.

 باورم نمی‌آمد که تو این زمستان سرد، فرحزاد ترافیک باشد و باغ‌رستورانهای آن پر از مشتری. برای جذب مشتری در سرما نیز اطاقهای بزرگ شیشه‌ای بزرگ درست شده و در هر اطاق نیز چندین تخت جا داده شده و با فشار گاز، فضای اطاقها حسابی گرم است. خوب البته پول حسابی هم از مشتری‌ها گرفته می‌شود. اما الحمدلله مشتری‌ها نیز کم نمی‌شوند. کنار مشتری‌هایی که مشغول صرف شام هستند گربه‌ها نیز حضوری گرم دارند و آنها نیز از کنار غذای مشتریان حسابی سبیل‌شان چرب می‌شود. صحنه قشنگی است. نمره رابطه انسان با حیوانات، در این صحنه نزدیک بیست است. در این رابطه البته گربه‌ها راههای نزدیک شدن به آدم‌ها را از لای در و جرز پنجره‌ها و هر سوراخی بلدند و ضمنا شیوه‌های به ترحم واداشتن ماها را نیز خوب می‌دانند. اینکه چطور دور ما بگردند و یا با مالیدن خودشان به کفش ماها یا صداها و رفتارهای ملوس‌شان از ما غذا بگیرند.

از باغ‌رستوران که بیرون می‌آمدی یکباره کلی بچه‌های قد و نیم قد فال بدست بود که توی سرمای شدید، دور آدم‌هایی که غذا خورده بودند و به‌طرف ماشین‌هاشان می‌رفتند حلقه می‌زدند و از آنها ظرف غذاهای اضافی که در بسته‌های یک بار مصرف بود طلب می‌کردند. تفاوت این بچه‌ها با آن گربه‌ها این بود که نحیف و لاغرتر از گربه‌ها بودند همچنین، اینها مجبور بودند مدتها در سرمای بیرون رستوران بمانند و بعد هم اگر چیزی از غذای سرد مانده بود بدست آورند، اما گربه‌ها در داخل رستوران، جایشان گرم بود و همزمان و در کنار سفره با آدمها غذای گرم می‌خوردند.

به‌ذهنم رسید که آیا این گربه‌ها خوش شانس‌تر از آن بچه‌ها نیستند؟ البته بیرون رستوران، تا به پارکینگ برسی و در کنار کوچه‌های تاریک، چندتا نیازمند سن و سال‌دار دیگر هم نشسته‌اند که وضع و حال آنها نیز بدتر از این بچه‌هاست. توصیه می‌کنم اگر خواستید سری به فرحزاد یا جاهای مشابه بزنید و شبی خوش بگذرانید، بهتر است وجدانتان را در خانه جا بگذارید یا آنقدر خودتان را به کوچه علی چپ بزنید و سرگرم باشید که غذایی که خوردید کوفت‌تان نشود.

همان شب یاد مطلبی افتادم که درباره رسمی زیبا به‌نام قهوه مبادا اول بار در یکی از شهرهای ایتالیا باب شده و سپس در کشورهای دیگر توسعه‌یافته رواج پیدا کرده است. شاید قبلا این رسم را شنیده‌اید اگرنه، با جستجو در سایتها با همین کلیدواژه جزئیات این رسم را بخوانید و از نبود چنین رسومی در جامعه ما حسرت بخورید. چرا این رسم‌های خوب در جامعه ما که سابقه مهمان‌نوازی و انسان‌دوستی داریم باب نمی‌شود؟ چرا ما برنامه‌های انسان‌دوستانه‌ای برای نیازمندانمان نداریم و این بخش از مردم باید به‌شیوه‌های بسیار تحقیرآمیزی که در شان حیوانات نیز نیست در کوچه و خیابان و با زاری و التماس امرار معاش کنند؟

چند شب قبل‌تر نیز ساعت نزدیک 11 شب بود که کودکی 5 الی 6 ساله با لباس مندرس و سر و روی آشفته را دیدم که در سر چهارراهی اشک می‌ریخت و ناامیدانه رو به سوی کسی هم نداشت. این روزها تعداد این بچه‌ها و متکدیان هر روز بیشتر و بیشتر شده است. سیاست‌های دولتی در سالهای گذشته با دامن زدن به فقر و فاصله طبقاتی، هر روز بر تعداد بیچارگان افزوده است. طبق گزارش اخیر در یکی از روزنامه‌ها از قول مسئولی دولتی، میزان فلاکت اقتصادی کشور طی هشت سال گذشته دو برابر شده است. از سوی دیگر، با گسترش بی‌اعتمادی میان مردم و سست شدن پیوندهای اجتماعی میان آنها، احساس مسئولیت اجتماعی و زمینه هر گونه ابتکار و نوآوری در میان مردم برای کمک به نیازمندان و افراد آسیب‌دیده از میان رفته و یا رو به کاهش گذاشته است.

با این وصف، بی‌تفاوت باشیم و بگذاریم تا روزی گرسنگان و بیچارگان بشورند تا حقی را که بر گردن اغنیا و مسئولین جامعه دارند با توسل به زور بگیرند، یا پیش از واقعه باید کاری کرد؟ اما برکنار از این، آیا ادامه این بی‌تصمیمی و بی‌تفاوتی، انسانیت ما را نیز زیر سوال نمی‌برد؟ شاید باید برای فرار از این دغدغه‌های انسانی، برای کسانی که هنوز حسی نسبت به همنوعان نیازمند خود دارند دوره‌های آموزش بی‌تفاوتی گذاشت.

منبع: خبرآنلاین