کمی به عقبتر رفتم و روزهای دانشجوییام را مرور کردم. جز مرحوم دکتر حسین ارفع و آنهم به واسطه نوع درسی که «اقتصاد مهندسی» نام داشت، اغلب وقت دیگر اساتیدم (که در علم، تخصص و وجدان آنها کوچکترین تردیدی ندارم) به فرمول و تئوری ختم میشد و صرفا در ساعات غیر درسی میتوانستیم از آنها رفتار «مهندسی» را بیاموزیم. به عبارت دیگر، من علم مهندسی را آموختم اما «مهندسی» را با تجربه بدست آوردم. اشتباه نکنید! منظورم از «مهندسی»ای که با تجربه بدست آمده است «حل مسایل فنی» نیست. من به تجربه آموختم که درنظر داشتن محیط زیست برای احداث چیزی و بهبود وضعیت مردم، یک اصل خدشهناپذیر است. من به تجربه آموختم که هنگام قرارداد بستن، به کارفرمایم دروغ نگویم اما میتوانم تواناییهایم در حل اصولی و اخلاقی مسئله را پررنگتر نمایش دهم. من به تجربه آموختم که مهندس کسی است که «کیفیت زندگی» و خشنودی اجتماعی برای او مهم است و نه فقط «توسعهیافتگی» آنها. من به تجربه آموختم که مهندسی صرفا مبارزه با مواد و مصالح و استعانت از ریاضی، فیزیک و شیمی نیست و مهمترین اصل در مهندسی «مردم» هستند. تا این حد که مهندس وظیفه ندارد به زور کسی را مجبور به نوشیدن آب تصفیه شده کند، اما میتواند نیاز آن را برای مردم روشن کند تا راه صحیح را تشخیص دهند. من به تجربه آموختم که گاهی دخالت در امور طبیعی، نه تنها پیشرفت محسوب نمیشود که نشان از «بیسوادی» من است و در نتیجه اگر مطالعه، دانش و دید عمیق نداشته باشم، سیلاب را دشمن بشریت میدانم درصورتیکه کشاورزان یک ناحیه چنین نمیپندارند.
هفته گذشته در یکی از کلاسهایم بحث «اخلاق مهندسی» را باز کردم و اینکه حتی اگر کسی ما را کنترل نمیکند، خودمان باید ناظر و مراقب فعالیتهای مهندسی خود باشیم. میدانم که در کشور شعارزده نمیتوان مسیر کسی را با گفتار مشخص کرد. به همین دلیل هم توقع داشتم که دانشجویانم با شیطنت نام درس عمومی دیگری را ببرند و با گفتن اینکه «همان کافی است» ناخودآگاه ذهن من را درگیر هزاران سئوال کردند. فکر کردم که چرا نباید ما چنین درسی را در دورانی که آنها آماده ورود به بازار کار هستند به آنها ارائه دهیم؟ آیا چنین درسی مهمتر از تشویقهای موجود در درس خانواده و جمعیت نیست و مگر قرار نیست ما جمعیتی را افزایش دهیم که به مکارم اخلاقی مزین شدهاند، که وجود حتی یک «بیاخلاق» برای یک جامعه کافی است. مگر قرار نیست آنها سازندهی چیزهایی شوند که جامعهشان (که الزاما من هم در این جامعه هستم) از آنها استفاده کنند؟ اصلا چرا آنها به این رشته آمدهاند؟ آیا نام رشتهها و درآمد آنها میتواند عامل مهمی باشد و اگر هست چه باید کرد؟ و هزاران مگر دیگر و صد البته مانند همیشه، تنها در این افکار رها شدم چرا که جوابی برای آنها ندارم و یا نمیخواهم بپذیرم که جواب آنها را هم من میدانم و هم آنها. آخرین چیزهایی که به ذهنم آمد این بود که چقدر سخت است به جوانانی که عمدتا زیر ۳۰ سال سن دارند بقبولانم که رزق و روزی در اخلاق خوب نهفته شده است و نباید علم مهندسی را به یک امضا بفروشند و بدتر از همه اینکه آیا به خود من نیز این موضوع ثابت شده است؟! آیا میتوانم به آنها مثالهای روشن و تقدیر شده مهندس به معنای واقعی را در طول عمرشان را معرفی کنم؟! و بالاخره اینکه آیا دیگر همکارانم نیز غیر از دغدغههای علمی در ذهن خود موضوع تعلیم اخلاقی دانشجویان را نیز دارند؟ شاید کمی خندهدار به نظر بیاید که در یک تحقیق مشخص شد از یک جامعه ۱۲۰ نفره دانشجویان، ۸۳درصد آنها معتقدند که فاصله بین آنچه در دانشگاه میخوانند و در کار میبینند زیاد است و ۷۰درصد آنها این جمله را در کلاسهای درسی خود از اساتید مربوطه شنیدهاند که «اینها تئوریند و در عمل چیز دیگری انجام میشود». آیا این فاجعه نیست که فقط ۸درصد آنها باور دارند که آنچه خود و یا همکاران آینده یا سابق خود طراحی، اجرا و مدیریت میکنند «ایمن» هستند؟!
میخواهم در پایان نوشتههایم، یک بار دیگر به نوشتههای دکتر بهادرینژاد بازگردم و بگویم که حالا باید چه کرد که مهندس صرفا «مهندسی» انجام دهد و از بهبود کیفیت جامعه خود «شاد» باشد. ایشان مینویسند «مقررات و فعالیتهای مجاز و غیرمجاز مهندسی را باید در دانشگاهها به دانشجویان آموخت و جرایم مربوط به تخلفات را از طریق قوانین کشور مشخص کرد؛ ولی از همه مهمتر این است که باید در دانشجویان مهندسی و مهندسان کشور، ارزشهای انسانی پرورش داده شود. برخورداری از این ارزشهاست که میتواند نه تنها به آسایش و رفاه مادی، بلکه از آن مهمتر، به آرامش خاطر و رضایت باطن و خلاصه به نشاط و خوشنودی واقعی درازمدت مهندسان بیانجامد». مهندس نباید فراموش کند که «برای شاد زیستن زاده شده است» و «زنده است تا شاد باشد و این حق اوست» اما باید بداند که «بخشی از عوامل دستیابی به شادی، عشق ورزیدن و احترام گذاردن به همه انسانها، طبیعت و محیط زیست و نیز ارج نهادن به همه موجودات است» و مگر غیر از این است که پیامبر هم فرمودند که «من برای تکمیل مکارم اخلاقی مبعوث شدهام»؟
من از اینکه نقش مهمی در انتخاب مهندسی به عنوان شغل خود داشتهام، خوشحالم. از اینکه توانستهام علیرغم ناخشنودی کارفرمایم، به او دروغ نگویم، خوشحالم. از اینکه در حد سواد و بضاعتم با امضا و تاییدم حقی ناحق نشده است، به خودم میبالم. از اینکه به خانوادهام، دانشجویانم و همکارانم نشان میدهم که کسب درآمد از هر طریقی مجاز نیست و بر این عقیده پافشاری میکنم حتی اگر مجبور به ترک شغلم شوم، شادی معنوی پیدا میکنم. از اینکه امضای من - که بر حسب اتفاق و شاید هم تعمد، نام خود من است - وسیلهایی برای فراموش کردن «خودم» نیست و آن را خرید و فروش نمیکنم، لذت میبرم. من تلاش میکنم تا «مهندس» باشم و مهندس بمانم.
این روز را به تمامی مهندسان واقعی تبریک میگویم.