یادتان است! کم و بیش، همه‌ ی ما با این موضوع انشا، آشناییم که "در آینده می ‌خواهید چکاره شوید؟" حالا، از کودکی که در اطرافتان متفکرانه، نشسته است، بپرسید؛ آیا می خواهد در آینده ازدواج کند؟

بیشترینِ عددیِ دبستانی ها و دانش آموزان دوره راهنماییِ بروبچه های هم سن و سال نویسنده ی این یادداشت، احتمالا به خوبی، یادشان است که از همکلاسی هایشان پای تخته سیاه، موقع خواندن انشا، بسیار شنیده اید که چه بسا، بغل دستی تان هم دلش می خواست وقتی بزرگ شد، دکتر یا خلبان یا مهندس شود ولیکن از سر اتفاق، همو که می خواست دکتر بشود، شد مهندس و آن که مهندسی را آرزو داشت، پزشک شد.

و اما
امروزه، متاسفانه از آنجا که آدمی بیش از هر چیز، نداشته های دیگران را دنبال می‌ کند تا نداشته های خود را؛ کمتر کودکی است که شوربختانه، مساله ازدواج به ذهنش خطور نکرده باشد و درباره ی این موضوع مهم و اساسی نسل جوان امروز، اندیشه هایی کودکانه نکرده باشد! و باز هم، اسف انگیز است که گاهی ما مثلا بزرگترها، از کودک فامیل و بستگان و آشنایان و در و همسایه، می پرسیم؛ تو دوس داری زن بگیری!؟! یا چند ساله شدی می خوای شوهر کنی!؟! و تاسف بار، این که اغلب می شنویم که هرچه زودتر دوس دارم ازدواج کنم. همیشه هم یکی در همان حوالی منتظر است جوابی بزرگسالانه از کودک بشنود و پشت بندش، بگوید؛ می بینی بچه‌های این دوره زمونه رو! نیم وجب قدی، چه زبونی می ریزه! و به سادگی، از کنار یک معضل پیچیده‌ ی اجتماعی می گذریم بی آنکه درباره اش کمی بیندیشیم و در خود فرو رویم و تامل کنیم که چه رفتاری از گذشته ی ما، کودک را می آزارد یا چرا او خواست ها و خواسته های ما بزرگترها را دنبال می کند و چرا در محیط ذهنی کودکانه ی خودش اندیشه نمی کند و بدتر، این که اورا معمولا آدم باهوش و ذکی و تیزهوش می دانیم بجای آنکه گفته شود؛ برو پسرجان! این فضولی ها به تو نیومده! برو سر درس و مشقات! اصلا بگو ببینم جدول ضرب رو یاد گرفتی!؟! 

اما واقعا شما در آینده می ‌خواهید ازدواج کنید؟ اگر همان کاره ای شده اید که در کودکی، درباره اش، انشا نوشتید؛ الآن موضوع انشا این است؛
آیا در آینده دوس دارید ازدواج کنید؟

لطفا این پرسش را از کودکان اطرافتان که متفکرانه، نشسته اند، نپرسید؛ از کودک درونتان بپرسید؛

آیا دوس دارید ازدواج کنید؟