چاپ پانزدهم کتاب «آقای شهردار» نوشته داود امیریان که به سرگذشت داستانی سردار شهید مهدی باکری اختصاص دارد از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد.

«آقاي شهردار» شامل داستانى بر اساس مقاطع مختلف زندگى شهيد مهدى باكرى، فرمانده لشكر 31 عاشورا و در 11 بخش است. تولد يك پروانه، ماجراى كاپشن، اولين درس، ساواكى، كارگر جديد، آقاى شهردار، مهمانى، عبور از آتش، اله بنده سى، پاداش و عزيزتر از پرواز عناوین بخش های کتاب هستند.

نوع دوستى، دستگيرى از ضعيفان، رشادت‌ها و اخلاص و مديريت سردار شهید مهدی باکری در دوران انقلاب و جنگ، جان‏مايه متن داستانی «آقای شهردار» ‏است.

این کتاب 87 صفحه ای در اولین بخش خود با عنوان «تولد یک پروانه» به تشریح خلاصه ای از سیر کلی زندگانی شهید مهدی باکری می پردازد. در بخش دوم این کتاب به ماجرای دوران کودکی مهدی اشاره می کند. ایوب دوست دبستانی مهدی بضاعت مالی اندکی دارد و نمی تواند در سرمای زمستان لباس گرم مناسب تهیه کند از این جهت مهدی هم به خاطر دوستش لباس گرم نمی پوشد...پدر و مادر مهدی برای متقاعد کردن او از ترفند جالبی استفاده می کنند و با خرید دو کاپشن به دو دانش آموز ممتاز یعنی ایوب و مهدی به واسطه مدرسه جایزه می دهند.

حکایت های زیبا بر اساس سیر زندگانی مهدی باکری در این کتاب روایت می شود دو حکایت بعدی مربوط به مبارزات مهدی و برادرش حمید علیه رژیم طاغوت است. در بخش «ساواکی» جریان بسیار جالبی نقل می شود. در ابتدا از چگونگی تدارک سلاح توسط حمید باکری سخن گفته می شود و در قسمتی از این ماجرا حمید باکری به خاطر شک به یکی از همسفرانش، کاروان را رها می کند و تا مرز کشور را همراه با سلاح های سنگین پیاده طی می کند و با تاخیر فراوان به محل قرار که مهدی در آنجا انتظارش را می کشید می رسد. پس از بیان این ماجرا ناگهان نویسنده به زمان جنگ می پردازد و جلسه ای را به تصویر می کشد که در آن فرماندهان جنگ از شهید خرازی، همت، حمید و مهدی باکری در آن جلسه شرکت خواهند داشت.
حمید باکری که اولین بار است که در جلسه فرماندهان حضور می یابد از دیدن شهید همت بسیار تعجب می کند و پس از اتمام جلسه مشخص می شود که آن ساواکی که در مرز کشور به او مظنون شده بود، کسی جز ابراهیم همت نبوده است كه اتفاقا او نیز با شك بر ساواكی بودن حمید از كاروان جدا شده و تا مرز را پیاده پیموده است.

مهدی باکری و برادرش حمید ارتباط بسیار نزدیکی با هم دارند. پس از شهادت حمید در عملیات خیبر، بچه های لشکر از طریق بی‌سیم خبر شهادت او را به مهدی می دهند و همه درصدد بودند که پیكر او را به عقب بر گردانند ولی مهدی پشت بی‌سیم اعلام می کند اگر بقیه شهدا را برگرداندید حمید را هم برگردانید.
پس از شهادت حمید، بچه های لشکر قرار گذاشته بودند كه کلمه "حمید" را در حضور مهدی استفاده نكنند. زیرا با شنیدن این کلمه مهدی باکری لبخند تلخی می زد و در چشمانش اشک حلقه می زد.

نام اين كتاب «آقاي شهردار» از عنوان يكي ازداستانهاي اين كتاب انتخاب شده است. شهید باکری در مقطعی شهردار ارومیه بوده است.

«آقاي شهردار» اولين كتاب از مجموعه «قصه فرماندهان» است كه توسط واحد كودك و نوجوان دفتر ادبيات و هنر مقاومت حوزه هنري توليد شده با شمارگان ده هزار نسخه به چاپ پانزدهم رسیده است.
6060

منبع: خبرآنلاین