مصطفی صادقی در این شعر طنز به ارتباطات برخی کارمندان ادارات دولتی و خصوصی اشاره دارد که اغلب قوم و خویش هم هستند.

رفته بودم اداره ای معروف /  تا بگیرم یکی دو تا امضا

تا شود مشکلات من آسان / بعد صبری کلان و بی همتا

رفتم آنگه به پیش مسوولش / گفتمش لطف خود بکن برما

مشکلم را بکن تو حل امروز / ای رییس جواهر و دانا

گفت با من: نکن تو این تعجیل / پس بیا ماه بعد از این اینجا

گفتمش آخر این چه وضعی است / تا به کی انتظار و هی فردا

گفت با من خموش ای یارو / هی نبر آن صدای خود بالا

از اتاقم برو همین حالا / تا نخوردی زمن دو تا تیپا

گفتمش میشوم ز تو عارض / توی دنیا کنم تو را رسوا

 

از اتاقش چو آمدم بیرون / گفتم این را به منشی زیبا

این رییس شما چه بدخو هست / هست مغرور میز خود گویا

گفت منشی به بنده با تندی / حرف خود را بفهم ای آقا

هست ایشان عموی اینجانب /  پس نزن حرف بیخود و بیجا

با کمی خشم و اندکی تعجب / رفتم از پیش منشی شیدا

دیدم آنگاه کارمندی که / می خرامید خوشدل و تنها

چون به نزدیک او شدم گفتم / جاهلست این رییستان آیا؟

گفت جاهل به دایی ام گفتی / مشت خود را زنم به تو حالا

کارمندی دگر جلو آمد / گفت با ما چرا شده دعوا

گفت همکار او که این مردک / داده دشنام دایی ما را

آن یکی چون شنید این را گفت / می نمایم تو را له و دولا

گفته ای بد به دایی او که / هست بابای خانمم لیلا

از اداره برو کنون بیرون / مردک بی حیای بی معنا

از اداره چو آمدم بیرون / دیدم آنگه جناب دربان را

گفتم اینجا چه وضع داغانیست / خویش وقومیست این مکان گویا

گفت آقا به تو چه مربوطست / حرف بیخود نزن برو بابا!

چون رییس اداره می باشد / شوهر خاله ام پری سیما

جمع خویشان در این مکان جمعیم / جملگی شاد و راحت و رعنا


بعد از این حرفها به خود گفتم / وای از این روزگار وانفسا

جمع خویشان در این مکان جمعند / آفرین بر اداره ی اینها

باید از این چنین مکانی رفت / تا نخوردند بنده را یکجا

 

6060

منبع: خبرآنلاین