نوع مواجهه دکتر یوسف اباذری با پدیده مرحوم مرتضی پاشایی نگارنده را به یاد داستانی در مثنوی انداخت.داستانی که در دنیای مدرن نیز برخی روانشناسان برای درمان مراجع از آن بهره می‌گیرند؛نهیب زدن و واردکردن شوک به مراجع با یک رفتار غیرقابل پیش‌بینی که او از دکترش انتظار ندارد. همچنانکه از اهل اندیشه‌ای در سال‌های قبل شنیدم یا خواندم که فیلسوفی می‌گفت نقد باید بی‌رحمانه و شلاقی و نابود کننده باشد تا بتواند تاثیر کند.

داستان مثنوی در دفتر دوم درباره امیری است که در بیابان طی طریق می‌کرد که مشاهده می‌کند فردی خفته و دهانش باز است و ماری در حال رفتن به دهانش. تا بجنبد مار به دهانش رفت و اینجا بود که امیر سوار بر اسب تازیانه و شلاق به دست می‌گیرد و با زدن شلاقی بر پیکرش او را از خواب بیدار می‌کند.

در همان بیت سوم مولوی این فرد(همان امیر شلاق به دست) را آدمی عاقل و خردمند معرفی می‌کند که می‌دانست درمان چیست و درد کجاست و چگونه باید چاره‌اش کند:

چونکه از عقلش فراوان بد مدد
چند دبوسی قوی بر خفته زد

با شلاق‌زدن او را به سمت درختی برد و راند که سیب‌هایی پوسیده در کنار آن افتاده بود. با شلاق و تحکم وادارش کرد ب که از این سیب‌ها بخورد در حالی که او بانگ اعتراض برداشته بود:

بانگ می‌زد کی امیر آخر چرا
قصد من کردی تو نادیده جفا؟

بی‌جنایت،بی‌گنه، بی بیش وکم
ملحدان جایز ندارند این ستم

هر زمان می‌گفت او نفرین نو
اوش می‌زد کاندرین صحرا بدو

زخم دبوس و سوار همچو باد
می‌دوید و باز در رو می‌فتاد

تا شبانگه می‌کشید و می‌گشاد
تا ز صفرا قَیِ‌شدن بر وی فتاد

زو بر آمد خورده‌ها زشت و نکو
مار با آن خورده بیرون جست ازو

مرد خفته چون آن مار را دید رو به امیر سوارکار کرد و گفت:

ای روان پاک بستوده ترا
چند گفتم ژاژ و بیهوده ترا

ای خداوند و شهنشاه و امیر
من نگفتم، جهل من گفت،آن مگیر

پیام اصلی سخنان آقای اباذری [فایل سخنرانی دکتر یوسف اباذری]غیر سیاسی‌شدن جامعه است به خصوص جامعه دانشگاهی و نخبگان که در نهایت به سمت هنرهای سبک‌تر و عامیانه‌تر, غذاهای فست فودی, رمان های خاله زنکی, پایان نامه‌های کپی شده و اخلاق باری به هر جهتی سوق داده شده است؛نوعی انحطاط اخلاقی در تمامی سطوح که در آن قبح بسیاری امور نکوهیده نیز فرو  ریخته و می‌ریزد.

به یاد داشته باشیم که به قول ارسطو هر تغییری در هر جامعه‌ای ابتدا از موسیقی آن جامعه آغاز می‌شود و قبول کنیم که ذائقه موسیقایی جامعه اگر نگوییم مبتذل , بسیار سبک و نازل شده است و فرهنگ باری به هرجهت با سرعت و شتابی فراوان در حال رشد و چنگ انداختن بر هر چیزی است.

شاید آقای اباذری در گفتن برخی نکات اشتباه کرده باشند( مثل فالش بودن صدای مرحوم پاشایی) اما نباید تردید کرد که نهیب‌های لهیب صفتانه‌ای که او در آن مجلس بر می‌کشید, برای مدتی هر چند کوتاه شلاقی را بر پیکر جامعه دانشگاهی فرود آورد که خود را در برابر هنر و فرهنگ سطحی و سبک و عامیانه نبازند و جسارت گفتن دیدگاه‌های خود را داشته باشند و به نقد امر و هنر سطحی بپردازند و حداقل جایگاه آن را برای عده‌ای روشن کنند.

پس از تحریر:در تاریخ موسیقی ایران , علاوه بر مورد خانم مهوش که آقای اباذری اشاره کردند، برای تشییع داریوش رفیعی که در سن 32 سالگی بر اثر ابتلاء به اعتیاد جوانمرگ شد و نیز مرگ داود مقامی  که در تصادفی جان باخت ،جمعیتی عظیم گرد آمدند. آن هم در زمانه‌ای که رسانه‌های سنتی نیز معدود بودند و  اطلاع رسانی به یک صدم و هزارم این روزها نمی‌رسید.

پس از تحریر2: آقای اباذری در ابتدای سخنانشان از فیلمی مستند سخن گفتند به نام "ماهی‌ها در سکوت می‌میرند" که درباره زندگی مردم سیستان و تخلیه شدن بسیاری از روستاهای آن است و سرنوشت غمباری که مردمان این دیار دارند و جامعه و مخاطبان را تحذیر داد که چرا حساسیت‌های ما نسبت به از دست رفتن این همه هموطن از بین رفته است و در مقابل در برابر خواننده‌ای‌ پاپ به خروش می‌آییم. نکته جالب توجه این که از زمانی که  نام این فیلم از سوی آقای اباذری در این سخنرانی برده و فیلم معرفی شد بینندگان آن یکباره در فضای مجازی افزایش یافت. چند روز قبل متوجه شدم که 16 هزار نفر این فیلم را در یوتیوب دیدند و امروز دوباره نگاه کردم متوجه شدم که تعداد بینندگان به بالای 21 هزار نفر رسیده است که رقم بالایی برای یک فیلم مستند با چنین موضوعی است. فکر کنم تا همین جا آن منظوره بر آورده شده و شلاقه اندکی کارگر شده باشد و پیام مورد نظر انتقال داده شد.

آنهایی که علاقه مند به دیدن این فیلمند آن را در نشانی زیر ببیند:

ماهی ها در سکوت می میرند

منبع: وبلاگ مهمان خبرآنلاین