گاهی کوتاهی یک نهاد مسئول می‌تواند مشکلات جبران‌ناپذیری به بار آورد.

چندی پیش، از مشهد مقدس به سوی شهر ساری حرکت کردیم. سه ساعت بعد چون هوا تاریک شده بود، از ترس سردی هوا و بارش برف، بر آن شدیم تا شب را در تنها هتل شهر بجنورد، مرکز استان خراسان شمالی استراحت کنیم. با همین نیت وارد هتل شدم و اتاقی خواستم. پذیرنده با استقبال و خوش‌رویی مدارک شناسایی طلب کرد، اما سوگمندانه متوجه شدم شناسنامه، که نام من و همسرم در آن باشد، همراهمان نیست و مدارک شناسایی دیگر و حتی کپی‌های شناسنامه نیز مورد پذیرش آنان نبود، چنان که توضیحات شرایط و ناچاری هم کاری از پیش نبرد. راه‌کار پذیرش، اخذ مجوز از اداره اماکن شهر به نظر می‌رسید و در نگاه آغازین تهیه چنین گواهی کار سختی نبود، بدین منظور با گرفتن آدرس بی تأمل به طرف اداره مربوطه رفتم، اما محل اداره ظاهرا به تازگی تغییر یافته و به ادعای فروشنده‌ای به جای دیگر، یعنی حاشیه شهر و نزدیک پلیس راه منتقل شده بود. با مراجعه به آن جا و پرس و جو از پلیس راه، کسی اطلاعی از آن نداشت. به ناچار از ۱۱۸ شماره اداره اماکن را گرفتم و پس از شماره‌گیری، جز این که شماره مورد نظر در شبکه موجود نیست، نشنیدم. به اطلاعات شهر زنگ زدم که آدرسی از اداره نداشته و شماره‌ای نیز جز آن چه ۱۱۸ داده بود، ندادند. دیگر اصل گرفتن مجوز، تحت الشعاع یک معضل اجتماعی قرار گرفت؛ به راستی اگر کسی نیازمند اخذ مجوز باشد چه باید بکند؟ تصمیم گرفتم در هر حال آن را پیدا کنم. تاریکی هوا مغازه‌ها را به تعطیلی کشانده بود و جایی که بتوانم از آن‌ها آدرسی بگیرم وجود نداشت. تا این که یکی از بنگاه‌های ملکی بر آدرس پیشین افزود که اداره اماکن نزدیک زندان شهر است و همین گره کور آدرس را باز کرد. با این آدرس، پس از پرس و جو اداره را پیدا کردم، اما در آن بسته و چراغ‌های آن خاموش بود و پس از تماس‌های متعدد به جاهای مختلف تازه کشف کردم که شماره اداره اماکن بر خلاف قاعده بدون افزودن پیش شماره ۳ باید گرفته شود؛ در حالی که هم اطلاعات و هم ۱۱۸ به تأکید اضافه کردن ۳ را گوش‌زد کرده بودند. تماس با شماره جدید نیز بی نتیجه بود، این‌بار کسی پاسخ‌گو نبود.
به حکم آن که انسان درمانده به هر وسیله‌ای تمسک می‌کند، به سراغ مأمور زندان رفتم و علاوه بر آن از چند راننده تاکسی و آژانس نیز پرسیدم؛ هیچکس جز این آدرس نمی‌دانست، اما برخی کلانتری ۱۳ شهر را برای چنین اموری پاسخ‌گو دانستند. خوشحال شدم و دوباره به سوی شهر حرکت کردم. در ابتدای شهر از طرف شمال، با کلانتری ۱۱ مواجه شدم، ماشین را پارک کردم و داخل آن شدم. با استیصال و تا حدی خستگی که در هوای به شدت سرد آن جا طبیعی می‌نمود، جریان را با افسر نگهبان آن که فردی بسیار باادب و شریف بود در میان گذاشتم. ایشان با خوش‌رویی و اطمینان، عذرخواهی کرد و گفت به آسانی قابل حل است! گوشی تلفن را برداشت و با جاهای مختلفی تماس گرفت، اما هیچ کس نه آدرسی از اداره اماکن داشت و نه راه دیگری را نشان می‌داد. در نهایت آن عزیز نا امیدانه ابراز تأسف کرد از این که راهی به ذهنش نمی‌رسد و کاری نمی‌تواند بکند. از او پرسیدم آیا کلانتری ۱۳ می‌تواند مجوزی بدهد؟ او بی هیچ درنگی با آن جا نیز تماس گرفت و پس از توصیف بنده، خواست تا راه حلی پیش رویم بگذارند، اما آنان نیز نتوانستند کاری بکنند و تنها پاسخ آنان مراجعه به اداره اماکن قوه قضائیه بود. بنده هنوز باور نمی‌کردم یا نمی‌خواستم باور کنم که در کشور خودمان و در مرکز یک استانی این چنین درمانده و سرگردان شوم، هنوز گمان می‌بردم به حل آن توفیق خواهم یافت؛ از این رو با پلیس ۱۱۰ تماس گرفتم و با ناراحتی گفتم: آقا من در این شهر خراب‌شده چه باید بکنم؟ بدیهی بود که آقا بی توجه به مشکل بنده و خشمی که پس از دو ساعت و نیم جستجو بر من غالب شده، به نصیحت و مثلا توصیه‌های ایمنی! همراه با تهدید محترمانه بپردازد و بگوید آقا متوجه باش چه می‌گویی!!! به تندی به او گفتم آقای عزیز می‌دانی چه می‌گویی ...شماره بنده را گرفت تا شاید بعدا بتواند ... سپس نه چندان محترمانه گفت این به ما مربوط نمی‌شود. شماره‌ای داد که به زعم او کارش گره‌گشایی از چنین مشکلات بود؛ پی‌گیری اجرایی! به آن جا زنگ زدم و متوجه شدم اساسا فردی که گوشی را برداشت گویی تاکنون یا کسی به او زنگ نزده یا کاری برایش تعریف نشده بود یا جواب دادن نمی‌دانست! همه این تلاش‌ها بی نتیجه بود و از سر ناچاری به هتل زنگ زدم و مشکل پیش آمده را توضیح دادم تا شاید به دل‌سوزی کاری انجام دهد، اما مسئول مربوطه با قسم و آیه ابراز کرد اگر ما بپذیریم، هتل ما را می‌بندند!
البته قابل ذکر است که در این وانفسا، در کناره‌های خیابان افراد زیادی را دیدم که بر روی تکه کاغذی نوشته بودند: سوئیت آماده و بدین طریق مسافران را به سوی خود دعوت می‌کرند و برخی مثل حتی ۱۱۰ به راحتی می‌گفتند که چرا به سوئیت‌های آزاد یا مسافرخانه نمی‌روید؟ خلاصه آن که پس از سه ساعت دوندگی، دست از پا درازتر بجنورد را با خستگی، ناراحتی، گرسنگی و عصبانیت به سوی مازندران ترک کردم، بی آن که نتیجه‌ای به دست آورم. پس از چهار ساعت رانندگی، در شهر گرگان با اخذ مجوز از اداره اماکن، ساعت سه صبح روز بعد برای استراحت هتلی گرفتم و...
از آن روز در شگفتم که چرا اداره اماکن شهر بجنورد نامسئولانه عمل کرده و پاسخ‌گو نبود؟ هم‌چنین بر نگرانیم افزوده می‌شود که اگر وسیله نقلیه در اختیار نداشتم یا مجبور به ماندن در آن شهر می‌شدم چه باید می‌کردم؟ و هم‌چنان بر شگفتی‌ام اضافه می‌شود که اگر کسی بخواهد کار خلافی بکند، با وجود این همه مکان‌های مختلف که به یمن مشکلات اقتصادی در همه شهرها و حتی روستاها پیدا می‌شوند، چه نیازی به هتل و اخذ مجوز دارند و اگر کسی به سراغ گرفتن مجوز حتی به کلانتری می‌رود، دیگر چه تردیدی نسبت به او می‌توان روا داشت؟ قوه محترم قضائیه که با عتاب و شتاب از هتل‌داران می‌خواهد تا هیچ‌گونه تخلفی نکنند در مقابل چنین کوتاهی نابخشودنی که با سلامت و اخلاق جامعه پیوند دارد چه پاسخی دارد؟ چرا افراد به جای رفتن به جاهای مجاز و معتبر، مجبور به اقامت در اماکنی بشوند که هزار و یک مشکل تهدیدشان می‌کند؟ چرا مثلا کلانتری‌ها یا جاهای دیگر نتوانند مجوزی بدهند؟ آیا مشکل مملکت ما این است که برخی به صورت نامشروع به اماکن مجاز می‌روند؟ اندکی بیندیشیم و کارهایی را که هزینه‌ساز است تا جای ممکن کاهش دهیم. بی اعتمادی، خوره‌ای است که شالوده جامعه را رخنه‌دار می‌کند.

امیدوارم اندیشه‌ای بشود.

منبع: خبرآنلاین