عصر روزهاي ٢٤و ٢٥ ژانويه سالن كيوبري اديتوريم دانشگاه استنفورد مملو از ايرانيان و البته علاقهمندان به زبان فارسي و تئاتر و نمايش ايراني بود كه براي ديدار از تازهترين نوشته بهرام بيضايي، استاد بيبديل تئاتر و سينماي ايران گرد آمده بودند. نكته جالب حضور چشمگير چهرههاي جوانتر از نسلهاي تازه ايرانياني است كه تقريبا عمده آنها يا براي تحصيل به امريكا آمدهاند يا اينكه از ايرانيان جوانزاده شده در اينجا هستند. همين كه نسل جوان اين اشتياق را داشته باشند كه با بخش جدي و نسبتا عميق فرهنگ و نثر زبان فارسي آشنا شوند، از پويايي و زندهبودن اين فرهنگ در امريكا (به خصوص در كاليفرنيا و بالاخص در منطقه باي ارياي كاليفرنيا) خبر ميدهد.
سالن چند دقيقهاي مانده به شروع نمايش مملو از تماشاگر شد و دو طبقه آن نزديك به ٧٠٠ تن را در خود جاي ميداد. بروشوري نسبتا پر و پيمان و دو زبانه در ٢٢ صفحه قطع رقعي نمايش و بازيگران و ديگر عوامل كار را معرفي كرده است. اگر چه به نظر ميرسيد كه جاي عكس بازيگران در كنار معرفي آنها و نيز شماره صفحه خالي است.
بيضايي مسنتر از گذشته شده است، ميتوان دست روزگار را بر چهره او ديد، اما همچنان پرانرژي و مصمم نشان ميدهد و اين را ميتوان از تكاپو و تلاشها و سركشياش به هر جا و حتي ريزترين جزييات دريافت. آقاي بيضايي از همان ابتدا به جلوي سن رفت و تكليف خود را با بسياري از تماشاگران كه موبايل به دست گرفته بودند روشن كرد و با لحني تحكمآميز گفت كه هر گونه فيلمبرداري با موبايل و عكسبرداري از كار انجام نشود كه به زودي فيلم كامل اين نمايش تهيه و در اختيار علاقهمندان قرار خواهد گرفت. به برخي از تك صندليهاي خالي كه از سوي همراهان براي دوستان نيامده در نظر گرفته شده بود اشاره كرد و گفت كه اجازه دهيد آنهايي كه سرپا هستند بر جاي دوستان نيامده شما بنشينند كه آنها هم اگر بيايند در سالن بسته و تا آنتراكت باز نخواهد شد. سپس و براي چندمين بار تاكيد كرد كه حتما موبايلها را خاموش كنيد و عكسي و فيلمي نگيريد كه تمركز مجموعه را بر هم بزنيد. اين تذكر هنگام شروع بخش دوم نمايش وبعد از آنتراكت هم با شدت و حدتي افزونتر تكرار شد. ما نيز به احترام آقاي بيضايي تنها عكسهاي ابتداي صحبت كردن ايشان و نيز بعد از پايان نمايش را گرفتيم.
نمايش حدود سه ساعت و نيم به طول انجاميد. نمايشي طولاني اما پركشش از نظر متن و محتوا و البته سخت هضم براي مخاطباني كه با شخصيتهاي داستان آشنايي از پيش نداشته باشند. دو فصل بهشت و دوزخ طولانيترين فصلهاي (يا به قول آقاي بيضايي «آمد») اين نمايش بودند. به خصوص فصل دوزخ كه چه از نظر اجرا و بهرهگيري از نمادها و سمبلهاي اجرايي در صحنه و نيز كشش دراماتيك اثر در اوج بود و نيز نزديك به يك ساعت از كل اجرا را به خود اختصاص داد.
در سه و نيم ساعتي كه از نمايش گذشت مخاطب با عمده شخصيتهاي اساطيري تاريخ ايران آشنا ميشود. ميتوان گفت كه آقاي بيضايي در اين نمايش عمده شخصيتهايي كه در شاهنامه از آنها نامي آمده است را در نمايش به كار گرفت و درباره كار و كردار آنها داوري كرد و مورد پرسش قرارشان داد. از كيومرث ديوبند كه تقريبا آغازين داستانهاي شاهنامه با اوست تا ضحاك و جمشيد و دختران جمشيد تا فريدون و پسرانش و رستم و نياكان و فرزندش سهراب و تهمينه و زال و اسفنديار و كيكاووس و كيخسرو و گيو و فرود و بهمن و اردشير و مزدك و خسر و و شيرين و بيژن و منيژه و توران و افراسياب و سياوش و... در بيان چنين تاريخ فشردهاي مخاطب بايد قطعا دركي عميقتر از تاريخ كهن ايران در دست داشته باشد و اين نمايش و ديالوگهاي رد و بدل شده بين ارداويراف و چهار فرشته و نيز سروش (با بازيگري صادق هاتفي) را زماني بهتر هضم كرده و خواهد كرد كه پس و پشت داستان هر شخصيت را بداند و آنگاه است كه داوري و نقد بيضايي درباره اين شخصيتها برايش جذاب و شنيدني و ديدني خواهد بود. سكوت جمعيت و گوش سپردنشان به نمايش و تشويقهاي بعد از اجرا نشان ميداد كه عمده آنها به نوعي حداقل با شخصيتها نمايش آشنايي ضمني دارند وآن همذاتپنداري يا كاتارسيسيكه يكي از هدفهاي اصلي هر نمايش است، درباره مخاطبان اين نمايش اتفاق افتاده است.
بخشي مهم از سير نمايش ارداويراف به نقد نقش موبدان در جامعه و كار و كردار آنها اختصاص دارد. بيضايي در جايجاي نمايش چه از زبان ارداويراف و چه از زبان شخصيتهاي ديگر نمايش سعي كرده است نمايندگان ديني دوره ايران باستان را با پرسشهاي سهمناكي روبهرو سازد و آنها را به مواجهه با كار و كردارشان وادارد. از ديالوگهاي معروف در اين باره ميتوان به «جهان بد است بيموبد و جهان بدتر ميشد اگر همه موبد ميشدند» اشاره كرد.
چون و چراهاي كلامي نمايش نيز بسيار است و اينكه آيا جهان بر عدل بنا شده يا نه و اينكه تفاوت بين بد و خوب چيست و جزا و پاداشهاي آدميان بر چه مبنايي ارزيابي و اعطا ميشود؟ و الخ، از جمله مواردي است كه در جاي جاي نمايش مخاطب با آن روبهرو ميشود. در فصلي از دوزخ كه دوزخيان (كه شخصيتهاي معروف و منفي ايران باستان در آن نمايان هستند) فرصتي چندروزه مييابند كه بيهراس هر آنچه را ميخواهند بگويند و بپرسند، بيضايي مواجهه كلامي شورانگيزي را ميان آنها و فرشتگان و سروش و ارداويراف در مياندازد كه يادآور برخي مباحث كلامي در كتابهاي ادبيات كهن ايران از جمله مثنوي مولوي است.
همانند ديگر نمايشها و آثار بيضايي، زن در اين كار نيز محوريت و تمزكر دارد. از اعطاي نقش يك مرد (ارداويراف) به زن (مژده شمسايي) تا اعتراضات و انتقاداتي كه از زبان بازيگران نمايش به جايگاه زن در تاريخ ايران باستان و بالمآله تاريخ بشريت شده است.
بيضايي از عناصر و نمادهاي نمايشهاي ايراني و حتي فرهنگ و آيينهاي ايراني در كار بهره گرفته است. برخي آيينهاي سوگ چون سينهزني و نيز نقالي وجه برجستهتري در اين نمايش دارند. استفاده از رنگبندي در لباسها به خصوص شال گردن با رنگهاي مختلف، لباس بنفش براي فرشتگان و نيز بهرهگيري از سكوها براي بيان و طراحي برخي ميزانسنهاي خاص از جمله شگردهاي بيضايي در تصويري كردن و نمايشي كردن اين كار به شمار ميآيد.
بازيها تقريبا يكدست است و شايد هم بيش از حد انتظار، اينكه بيضايي توانسته تركيبي از چند بازيگر حرفهاي را با حجم عمدهاي از بازيگران آماتور تركيب كند و بازيهايي چنين تاثيرگذار از آنها بگيرد خود از تجربه و ظرفيتهاي كار او با هر دو گروه خبر ميدهد.
موسيقي در اين نمايش تنها كاركرد وصل كردن يك بخش (آمد) به بخش ديگر را دارد. فراز مينويي با بهرهگيري از سنتور و دف و يكي دو ساز كوبهاي توانست آن فضاي تعليق و هراس را در نمايش به خوبي به مخاطب انتقال دهد.
به خصوص در نقطههايي كه از فضاي بم سنتور بهره ميگيرد. اما اصولا در كارهاي بيضايي متنها بيشتر سخن ميگويند تا موسيقي و موسيقي بيشتر به پاساژي ميماند كه تماشاگر را از يك نقطه به نقطه ديگر هدايت ميكند.
بخش ادب و هنر روزنامه اعتماد وقتي دريافت آقاي سيد ابوالحسن مختاباد، روزنامهنگار و پژوهشگر عرصه فرهنگ و هنر
از جمله بينندگان نمايش استاد بيضايي است از او خواست مطلبي در اين زمينه برايمان ارسال كند كه گزارش- يادداشت فوق- حاصل برداشت او از حواشي و متن اين اجراست.
بعد از تحریر : این گزارش در همان روز بعد از اجرای نمایش نوشته و ارسال شد و البته با تعجیل ،اما از قرار ترافیک کاری جشنواره فیلم فجر 15 روزی کار انتشار را به تعویق افکند تا اینکه روز دوشنبه 20 بهمن در صفحه 13(ادب و هنر) روزنامه اعتماد منتشر شد.