چندی پیش ازطریق یکی از شبکه های اجتماعی در اینترنت، با دوستی آشنا شدم بنام «تیم». تیم روانپزشک و اهل کالیفرنیاست. معمولاً از هر دری باهم صحبت میکنیم. من به تیم گفتهام که در شمال ایران، درجایی بنام گیلان زندگی میکنم و حدود سه سالی است به خانه خودمان که در کرج، در فاصله تقریباً 300 کیلومتری گیلان واقع شده است نرفتهام و با این گفته خود، تیم را در آستانه شاخ درآوردن قرار دادم!
تیم ابتدا فکر کرد من با خانواده روابطی خصمانه دارم یا مرتکب خلافی شدهام و از لحاظ قانونی تحت تعقیبم و از اینروست که به شمال ایران گریختهام. وقتی به او گفتم خوشبختانه روابط من و خانوادهام خیلی هم خوب است و بزرگترین خلافی که در عمرم مرتکب شدهام این بوده که در کودکی زنگ خانهها را میزدم و در میرفتم، پاسخی به من داد که بهترین معادلی که در فارسی توانستم برایش پیدا کنم این بود: «پس چه مرگته!»
در جواب، برای تیم، چند تصویر از طبیعت گیلان فرستادم، تصاویری از بیشهزارها، درختان تنومند، نهرها، و آبشارها. در بالای تصاویر برای تیم نوشتم: « تا جایی که میدانم تنها یک بار زندگی خواهم کرد، بنابراین اصلاً دوست ندارم فرصت زندگی در چنین جایی را از دست بدهم ».
ظاهراً مناظر و تصاویر، تیم را بشدت تحت تاثیر قرار دادند. او گفت تصورش از ایران کشوری خشک و کویری بوده است و هرگز فکر نمیکرده در اینجا جنگل بروید! ضمناً گفت سعی میکند تا روزی حتماً به شمال ایران بیاید.
من خجالت کشیدم تا به تیم بگویم که تا آنروزی که تو به اینجا میآیی دیگر خبری از جنگل نیست. خجالت کشیدم تا از وی بخواهم در مسیرش به سمت شمال اگر با ماشین میآید از پنجره به اطراف جاده و دشت هایمان نگاه نکند، و نبیند که ما در آنجا بجای گندم نایلون کشت کردهایم. خجالت کشیدم تا به او توصیه کنم، برای خودش یک ماسک بخرد تا بوی تعفن زبالههای اطراف جادههایمان آزارش ندهند. خجالت کشیدم تا به او بگویم که نهرهایی که در عکسها دیدی حالا دیگر خشکیدهاند، درختان بریده شدهاند و از بیشهزارهای انبوه هم خبری نیست. خجالت کشیدم تا به او بگویم کشورم از لحاظ شاخصهای پایداری محیط زیست دربین 146 کشوری که مورد ارزیابی قرارگرفتهاند در رده 132 قرار گرفته است. درعوض اینها چیزی به او گفتم که معادل تقریبیاش این میشود: «قدمت روی چشم!»
۴۷۴۷