دیدیم که چنان که جفری لیچ نشان داد ادب و اندرزهای لیچ برای رعایت آن در واقع چیزهایی بودند که در عرصهی تعامل اجتماعی و وقتی که پای وجههی افراد در میان است به کار میآیند. ادب کجا به کار نمیآید؟ جایی که پای فهمیدن در میان باشد. فرض کنید ما بخواهیم بدانیم فردا باران میبارد یا نه. این که مراقب وجههی یکدیگر باشیم به فهم ما کمکی نمیکند. اگر اختلافی میان پیشبینیها هست، باید بدون توجه به وجههی فرد پیشبینیکننده جزئیات را بررسی کنیم و ببینیم کدام میتواند دقیقتر باشد. یا فرض کنید پلیس میخواهد بداند جسدی که پیدا شده به مرگ طبیعی از دنیا رفته یا کسی او را کشته است. در چنین مواردی نتیجهی آزمونها تئوری مقبول را مشخص میکند و نه مثلاً سن و سال و مقام و منزلت کسی که نظر میدهد.
ظاهرا همان قدر که موضوع ساده است، همان قدر از چشمها پنهان است. هر روز بارها و بارها این دو حوزه به هم میآمیزند. بارها مردم حرف کسی را میپذیرند چون آدم محترم و مودبی است و با شخصیت است و بارها حرف کسی را رد میکنند چون ادب ندارد. عجیب نیست؟ گیرم کسی ادب ندارد. این اثری در درست یا نادرست بودن محتوای حرفش دارد؟ به همان مثال هواشناسی برگردیم؛ غیر ممکن است که یک هواشناس بیادب خبرهتر و دقیقتر از یک هواشناس مودب باشد؟
استیون سودربرگ سریالی ساخته است به نام نیک (The Knick). نیک نام بیمارستانی است در نیویورک در سال ۱۹۰۱. در صحنهای از قسمت اول فصل دوم سریال میبینیم که هیئت مدیرهی بیمارستان میخواهند رئیس موقت بخش جراحی را برکنار کنند چون سیاهپوست است و به گمان آنان وجههی لازم برای ریاست بخش را ندارد و کسی را به جای او پیشنهاد میکنند. همه موافق هستند. میگویند انسان با شخصیتی است. سن و سالدار است و جوان نیست. از خانوادهی اصیلی است. همسرش در فلان انجمن خیریه عضو است و چیزهایی از این دست. در صحنهی بعدی او را سر یک عمل جراحی میبینیم. دست و پایش خشک شده و نمیتواند حتی جراحی را نگاه کند. جراح بالاخره به ستوه میآید و از او میخواهد دست کم اطراف زخم را پاک کند. او تلاشی ناکام میکند و بعد میگوید «من به این کارها وارد نیستم». در واقع، او یک پزشک عمومی است که از جراحی هیچ نمیداند.
واقعیت این است که وجهه و ادب مقولههایی هستند که در برخورد و تعامل اجتماعی به کار میآیند، نه در فهم و تفهیم و حتی تفاهم. فهم مقولهای به کلی متفاوت است و معیارهای خودش را دارد. اما وقتی به این تفاوت توجه نکنیم، گمان میکنیم بیادبی تفاوت عمدهای با ادب دارد. در واقع، بیادبی نیز در همان فضای تعامل اجتماعی معنا دارد. بیادبی نیز به وجههی افراد مربوط است. تنها فرق بیادبی و ادب این است که جهتشان متفاوت است؛ ادب در جهت رعایت و حفظ وجههی افراد است و بیادبی در جهت تخریب این وجهه. اما نقطهی تمرکز هر دو وجههی افراد است نه - برای مثال - ادراک و فهم. برای فهم و ادراک نه ادب به کار میآید و نه بی ادبی. برای فهمیدن باید نقطهی توجه را از وجههی اجتماعی مخاطب برداشت و روی مفهوم گفتار یا نوشتار مخاطب گذاشت.
برای مرور بد نیست در نظر داشته باشیم که این بحث از یادداشت «غوغای ادب» آغاز شد و با یادداشتهای «آنچه آسان به دست نامده است» و «در گفتوگو اصل بر همکاری است» و «چه طور انگلیسی یک زبان کایندا سورتا شد؟» و «همکاری چند هیچ به ادب میبازد؟» و «امنیت بده، اعتبار بگیر» و همین یادداشت ادامه پیدا کرد تا به نظریهای برسیم که جایگاه ادب و بیادبی را در تفهیم و تفاهم مشخص کند. این بحث اینجا تمام است. احتمالا یادداشتهای بعدی درپی یافتن نظریهای هستند که به ما بگوید ناسزا چیست و چه کارکرد اجتماعیای دارد.
ن: اگراین متن یا این وبلاگ را مفید یا قابل بحث میدانید و در شبکههای اجتماعی معرفی میکنید، لطف شما است.