بعدازظهر پنجشنبه همه در میدان رسالت سرجایشان بودند، جز آن جوان ٢٨ساله. همان که تا قبل از ظهر آن روز، هیچکس او را ندید، قصهاش را نشنید و نشناخت. هیچکس صدای پایش را نشنید که از پلههای دودی رنگ پل عابر پیاده بالا میرفت اما وقتی ایستاد، یک پایش را به سمت نرده فلزی بالا برد و دیگری را دنبالش کشید، همه او را دیدند، راننده تاکسیهای ضلع غربی میدان که با خودروهای پُرمسافر درحال آزاد کردن ترمز دستی بودند، مسافران همان تاکسیها، عابرانی که روی پل هوایی بودند، خودروهایی که از روبهرو میآمدند، در آن ساعت شلوغ پایان هفته، همه او را دیدند. اما جوان مصمم بود، نگاهش را به پایین دوخته و بدون توجه به خودرو آمبولانس که درست زیر پایش متوقف شده بود، خودش را پرت کرد. او درست روی سقف آمبولانس سقوط کرد، زنده ماند اما به گفته مسئولان اورژانس تهران، چند جایش شکست و به بیمارستان منتقل شد.
خودکشیهای مکرر روی پل عابر
٢٤ ساعت نگذشت که دوباره میدان رسالت و پل هواییاش و ایستگاه تاکسیها، مثل هر روز دیگر شد. عابران از ارتفاع ١٠ متری پل، به دستتکاندادن کاغذهای تزیینی نردههای پل در نسیم بهاری نگاه میکردند. مردم آن بالا، عکس میگرفتند و با قدمهایشان اینطرف خیابان را به آنطرف میدوختند. ماجرای پنجشنبه برای اهالی ضلع غربی میدان رسالت هنوز زنده بود. آنها سقوط جوان را دیده بودند.
«علی» یکی از آنهاست. راننده تاکسی زردرنگی که ١٧سال است در رسالت رانندگی میکند. او حالا در خط رسالت - پاسداران کار میکند. چشمان سبزش را ریز میکند و با دست چپش آن سمت پل را نشان میدهد: «مسافر زده بودم و داشتم دور میشدم که دیدم مردی خودش را به پایین پل پرت کرد. شوکه شدم. خودرو را نگه داشتم و دیدم که بندهخدا روی آمبولانس افتاده. دیگر نفهمیدم چه اتفاقی افتاد. خیلی شلوغ شده بود و مردم از بالا و پایین پل به ماجرا نگاه میکردند.»
اکبر، راننده دیگری است که صحنه بعد از سقوط را دیده: «وقتی آن جوان افتاد، ماموران اورژانس او را بلند کردند اما او روی زمین نشست و پاها را در شکمش جمع و دستش را لابهلای سرش پنهان کرد. صحنه ناراحتکنندهای بود.» اکبر و علی، قبلش را ندیده بودند: «ما وقتی متوجه پرت شدن آن جوان شدیم که آمبولانس آمده بود. کل ماجرا خیلی طول نکشید، شاید دو دقیقه.»
آنها حرف برای گفتن زیاد داشتند. علی در همه این سالهایی که در منطقه کار میکند، بیشترین خودکشیها را در همین دوسال اخیر دیده، آن هم از روی این پل، پل طولانی عابر پیاده رسالت: «دو سالی میشود که این پل را ساختهاند. من تا حالا ٤ مورد خودکشی را روی همین پل دیدهام. زنی که چندماه پیش خود را از بالای پل پرت کرد و ما فقط چادرش را دیدیم. یک دختر جوان هم بود. همه جز این مورد آخر که میگویند زنده است، جان دادند.»
ارتفاع پل روی خیابان ١٠ متری میشود. از آن بالا، بالای پل عابر پیاده، صحنه ترسناک است. خودروها با سرعتی که کمتر از ٨٠ کیلومتر در ساعت نیست، میتازند. یک لحظه امان نمیدهند. اگر فرد بهخاطر سقوط جان ندهد، قطعا زیر لاستیکهای بیرحم خودروها خرد میشود.
پلی بدون حفاظ
«فرهاد» هشتسال است که در ضلع غربی میدان رسالت، رانندگی میکند. او میگوید: «این پل حفاظ ندارد. بارها به شهرداری گفتهایم که این پل خطرناک است، حالا نه فقط برای اقدام به خودکشی، حتی برای کسانی که ممکن است آن بالا، مشکلی برایشان پیش آید، متاسفانه توجهی نمیکنند.»
فرهاد هم قبلا شاهد خودکشیهایی روی این پل بوده، معروفترینش هم زنی بود که چندماه پیش خودکشی کرد و مدتها دربارهاش حرف میزدند: «همین چندوقت پیش زنی را دیدم که آمد داخل ایستگاه تاکسی و خیره به پل عابر نگاه میکرد. از او ماجرا را جویا شدم. گفت که میخواهد برود آن بالا و خودش را پرت کند. مشکلات خانوادگی داشت. با او صحبت کردم و آن روز منصرف شد. نمیدانم شاید یک روز هم برگشت و تصمیمش را عملی کرد.»
او حرفهای دیگری هم میزند: «این اتفاقات تاثیر منفی زیادی در جامعه دارد. اینجا قبل از این پل، هیچ چیز نبود، از وقتی پل را ساختند، هر از چند گاهی از این اتفاقات روی آن میافتد، انگار یک جایی که معروف به کاری میشود، بقیه را برای انجام همان کار در همان محل ترغیب میکند. مردم مشکلات زیاد دارند، از همه بیشتر هم فشار مالی است.»
«حمید»، شبیه کارتنخوابهاست. راننده تاکسی نیست، همان اطراف میدان میخوابد، زندگی میکند. کنار پیادهرو خوابیده بود که چندماه پیش زن مشکیپوش، درست کنارش سقوط کرد: «از صدای برخورد زن با آسفالت از جا پریدم، نفهمیدم چه اتفاقی افتاده، هر چه با او حرف زدم، دیدم جان داده، خون همهجا را گرفته بود. بعد از این اتفاق تا چندماه نتوانستم آنجا بخوابم.»
او شاهد صحنه دیگری از خودکشی هم بوده: «یک روز دیدم دختر و پسری پایین پل مشغول جروبحث هستند، تا بالا هم رفتند، آن بالا درگیریشان بیشتر شد. دختر پسر را تهدید میکرد. ناگهان بالای نردهها رفت و خودش را به پایین پرت کرد. پسر دستش روی چشمانش بود و گریه میکرد. این صحنه هم خیلی ناراحتکننده بود.» او خاطره دیگری هم دارد: «یکبار هم مامور پلیس یک نفر را دنبال میکرد. آنها روی پل رفتند و ناگهان همان که درحال فرار بود، خودش را به پایین پرت کرد.»
«حمید»، سیگارش را دود میکند و میرود تا چرت بعدازظهر را بزند. علی و فرهاد هم که منتظر پر شدن تاکسیها بودند، راهشان را میگیرند و میروند. پل از عابران پیاده خالی نمیشود.
پلی که به «مرگ» معروف شد
از میدان رسالت تا میدان میرداماد در یک روز عادی، کمی بیشتر از نیمساعت رانندگی دارد، اما در روز تعطیل، این مسیر به کمتر از ١٥ دقیقه میرسد. تا پل عابر پیاده هم راه زیادی نیست؛ همان پلی که از یازدهم اردیبهشتماه، خاطره مرگ مردی را تداعی میکند، مرد ٦٥ساله طوسیپوش. هیچکس نفهمید آن روز او چگونه خودش را از پلههای نارنجیرنگ پل عابر پیاده بالا برد، طناب را وصل و خودش را حلقآویز کرد. پلی که یک سمتش بوستانی با گلهای قرمز و صورتی است و یک سمتش هم ساختمانی درحال ساخت. حالا هربار راه رفتن روی آن، خاطره تلخی را یادآور میشود.
«مژده»، مغازه شیرینیفروشی دارد، فاصله مغازه تا پل هوایی کمتر از ٢٠ متر است. اما آن روز او هیچ صدایی نشنید: «چقدر عجیب، اصلا خبر ندارم، چطوری این اتفاق افتاد؟» اینها را با تعجب میپرسد. کارگر طباخی که چند قدم به این شیرینیفروشی آبگوشت را در جوی آب خالی میکند، اطلاعات بیشتری دارد: «من پشت میز کار بودم که متوجه شلوغی جمعیت شدم. وقتی خوب نگاه کردم، دیدم مردی خودش را از بالای پل آویزان کرده. خیلی صحنه دلخراشی بود.»
نیازی نبود «محمود»، آن روز حتی از مغازه خارج شود. از همان پشت میزش هم میتوانست صحنه را ببیند: «ساعت حدود پنج بعدازظهر شنبه بود. همه به سمت پل میدویدند. خیابان بهسرعت بسته و آنقدر شلوغ شد که دیگر هیچکس نمیتوانست تردد کند. ترافیک تا میدان محسنی سنگین بود.»
«محمود» با چشم به شاگرد طباخی علامت میدهد که برای مشتری بشقاب ببرد. او حرفهای دیگری میزند: «همه داشتند از این اتفاق فیلم میگرفتند. هیچکس جلو نمیرفت.» خودش هم فیلم گرفته بود: «جسد نیمساعت آن بالا آویزان بود تا آتشنشانی آمد و او را جابهجا کرد.» اینها را میگوید و ادامه میدهد: «به این پل میگویند پل مرگ.» میپرسم: «بعد از خودکشی این مرد؟»
اینبار «سجاد»، کارگر دیگر، جواب میدهد: «دو روز بعد از این ماجرا، حدود ساعت ٤:٣٠ صبح، یک دختر حدودا ٢٠ساله رفت بالای پل و میخواست خودش را پرت کند. کارگر شهرداری مشغول جارو زدن بود که متوجه او شد و پلیس را خبر کرد. آتشنشانی و پلیس هم آمدند و جلویش را گرفتند.» کارگر دیگری ادامه میدهد: «دختر میخواست فرار کند، اما ماموران او را گرفتند و بردند.» از آن روز به بعد، پل میرداماد برای اهالی محل و کسبه «پل مرگ» است.
«سجاد» و همکارانش، یک ماهی میشود در این طباخی مشغول به کار هستند، اما در همین مدت کوتاه شاهد دو حادثه تلخ بودند؛ حادثههایی که با شایعاتی همراه بود: «ما شنیدیم که این مرد، در نامهای که از خودش بهجا گذاشته بود، پیامی برای مسئولان نظام داشته و از فقر و این مسائل صحبت کرده.»
حالا درست پس از آن اتفاق تلخ، روی همین پلی که برای اهالی آن محل یادآور مرگ است، پیام امید نوشته شده: «هر صبح که بیدار میشویم به یاد بیاوریم چقدر ارزشمند است که میتوانیم نفس بکشیم، فکر کنیم، لذت ببریم و عشق بورزیم.»
۴۷۴۷