داستان فيلم مربوط به يك حادثه ى واقعى است. در اوج دوران محبوبيت "محسن مخملباف" شخصى به نام "حسين سبزيان" كه به شدت شبيه سر و شكلِ آن روزهاى اين كارگردانِ سينماى ايران است با جا زدن خود به جاى اين فيلمساز، وارد زندگى خانواده اى به نام "آهن خواه" مى شود و با فريب دادن اعضاىِ اين خانواده حتى شروع به كار فيلمسازى هم مى كند تا اينكه موضوع افشا مى شود و...در اوائل فيلم، راننده اى كه خبرنگار و دو سرباز را براى دستگيرى مخملبافِ قلابى به درِ خانه ى آهن خواه رسانده در حالى كه روبروىِ درِ خانه ى آهن خواه در كوچه منتظر ايستاده است يك قوطى خالى حشره كش را با پايش به سويى پرتاب مى كند.
دوربين اما قوطىِ خالىِ غلطان در سراشيبىِ تندِ كوچه را رها نمى كند و آن را در زمانِ نسبتا طولانى دنبال مى كند تا قوطى از حركت طبيعى خود ايستاده و در گوشه اى آرام بگيرد. همين قوطى بعد از اينكه خبرنگار توانست ضبط صوتى كه به دنبالش مى گشت را پيدا كند اين بار توسط او كه سرمست از موفقيت خوبش است، شوت هوائى! مى شود. مدت ها برايم سوْال بود كه چه لزومى دارد كيارستمى تماشاگر را براى لحظاتى از داستان فيلم جدا كرده و به حركتِ بى هدفِ آن قوطى حشره كش در كوچه بپردازد؟
بهرام بيضايى در صحنه اى هم جنس اما به گونه اى متضاد در فيلم "مسافران" توليد سال ١٣٦٩ با يك گلدان آبى رنگ همين كار را انجام مى دهد و توجه به اين صحنه نيز در فهميدنِ اين فيلم كمك زيادى به من كرد. در بحبوحه ىِ يك انتظارِ پر اضطراب براى آمدنِ مسافران در يك خانه كه براى عروسي آماده مى شوند اما خبر از فاجعه ندارند، گلدان آبى رنگى كه توسط "حكمت" حمل مى شد به خاطر ليز خوردن او از دستش جدا مى شود و دوربين حركت دّوّرانى گلدان را در هوا دنبال مى كند تا اينكه در نهايت گلدان به وسيله ى خود حكمت در هوا گرفته مى شود.اين حركت اصلا طبيعى به نظر نمى رسد و حتى شايد بشود گفت به لحاظ علم فيزيك غير ممكن است!
حركت كاملا طبيعى قوطى حشره كش در كلوزاپ كيارستمى در مقابل حركت پيچيده ى گرفتن گلدان در مسافران بيضايى معرفِ دو نوع نگاهِ كاملا متفاوت اين دو فيلمساز مطرح سينماى ايران هستند. آنها يك جور علامت و امضا هستند تا تماشاگر در مواجهه با هر كدام از دو فيلم تكليفش را بداند و بفهمد كه چگونه بايد هر دو فيلم را نگاه كرد. كيارستمى انگار از تماشاگرانش مى خواهد تا همين چيزى را ببينند و تفسير كنند كه دارند مى بينند و همه چيز خيلى واقعى و طبيعى است بدونِ هيچ دخل و تصرفى! اما بيضايى با آن حركتِ غير واقعى گرفتن گلدان انگار به تماشاگرانش مى گويد كه دربندِ واقعيت صرف نباشند و اگر در آخر فيلم ديدند كه مسافرانِ مرده، آينه به دست به خانه بازگشته اند تعجب نكنند. اهميتِ فيلمسازان صاحبِ سبك در خلق و پيروى از نوع نگاهى است كه مخصوص خودشان است. آنها در هر اثرِ جديد خود سعى مى كنند جهان بينى خوبش را بهتر و بيشتر براى مخاطبين توضيح دهند و خود را به اين كار متعهد مى دانند. بيضايى در فيلم هايش گاه چيزى را كه ما به آن واقعيت مى گوييم زير سوْال مى برد و با آن بازى مى كند. آسيابان يا شاه؟ اين جنازه ى بر روى زمين افتاده كدام يك از آنهاست؟ اما كيارستمى با واقعيتِ محض، زيبايى خيال گونه مى سازد. جوابِ سوْالِ خانه ى دوست كجاست؟ در كوچه هاى پيچ در پيچِ روستاى "پُشته" است كه در قدم به قدمِ آن مردمانِ كاملا واقعى و معمولى در حال زندگى كردن هستند وآليته كمتر حرف "احمد" را مى شنوند و مى فهمند. مشهور است كه كيارستمى دائم از بازيگران فيلم هايش مى خواست تا "مثلِّ فيلم ها" بازى نكنند و خودشان باشند. صميمى و واقعى! در صورتى كه بعيد به نظر مى رسد فقط طبيعى و واقعى بازى كردن در فيلم هاى بيضايى براى رضايت اين كارگردان بزرگ سينما كافى باشد.
احتمالا هيچ فيلمسازى در تاريخ سينما نخواسته است كه معمولى يا تكرارِ فيلمسازهاى ديگر باشد و اغلب آنها قصد داشته اند اثرى متفاوت از ديگر آثار خلق كنند اما موهبتِ برجسته بودن شامل همه ى كارگردانان نخواهد شد چرا كه همه ى آنها نمى توانند با يك قوطى حشره كش يا گلدان شيشه اى آبى رنگ، سبك و روشِ منحصر به فرد خود را توضيح دهند.