از دیدگاه روانشناسی تکاملی، انسان نیز همچون اکثر پستانداران در موقعیتهای خاصی برای حل برخی از مسائل انطباقی خود به سبعیت متوسل میشود. شاید ازین روست که برخی از صاحبنظران بر این باورند که خشونت در بشر ذاتی است.این عقیده البته مخالفانی هم دارد. ولی به فرض پذیرش نیز ثابت شده است که سازو کارهای طبیعی زیادی برای همیاری با همنوع، مهار تعارضات و کنترل تمایلات پرخاشگرانه در انسان وجود دارد. بنابراین خشونت حتی اگر ذاتی باشد غیرفابل اجتناب نیست. علاوه بر آن فرایندی به نام تمدن نیز در کارست که انسان تمدنساز را از گونههای اولیّه خود متمایز میسازد.
بسیار شنیدهایم که انسان قرن بیستم در خشونتورزی روی نیاکان خود را سفید کرده است. علم، تکنولوژی، سیاست، حکومتها و حتی فرهنگ و تمدن همگی شریک جرم به شمار میآیند.کاربرد سلاحهای انهدام جمعی و اخبار رسانهها بهترین شاهد این مدعا قلمداد میشود. از زمان روسو تاکنون تصویر وحشی نجیب و ساده قرون اولیه ی بشر در برابر تصویر مخدوش انسان متمدن امروزی قرار میگیرد و نوستالژی بازگشت به گذشتههای پاک و طبیعی را دامن میزند. امّا یافتههای تاریخی و آماری و شواهد باستانشناختی و مردمشناسانه روایت دیگری را به دست میدهند.
همه فراموش کردهاند که زمانی آدمها همدیگر را میخوردند، در بازارها گوشت انسان به فروش میرسید و نابودی کامل قبایل از سوی یکدیگر امری رایج و معمولی بود. تصویر اسیری که در دیگ پخته و خورده میشد تنها به کاریکاتور قبایل آفریقایی تعلق ندارد. در همین ایران برخی از پادشاهان مغولتبار، وزیران خود را پختند و خوردند. نسل کشی در جنگها چنان متعارف بود که حتی تاریخنویسان زحمت ذکر آن را به خود نمیدادند. قربانیکردن، مثلهکردن، چشمدرآوردن، شکمدریدن، سوزاندن و انواع شکنجهها در ملاء عام شایع بود. آمارها و شواهد حاکی از آن است که تظاهرات گوناگون خشونت از قبیل تجاوز، قتل، جنگ و بیرحمی با حیوانات همگی در طول قرن بیستم کاهش داشته است.
در شرایطی که در همسایگی ما جانیان داعش سر میبرند و درشهری که میراث فرهنگی ماست در روز روشن اسید به صورت دختران معصوم میپاشند؛ شاید گفتن این که بشر امروزی به مراتب از اجداد خود کمتر خشونت میورزد و حتی اخلاقیترست، عجیب به نظر آید، ولی واقعیت دارد.
امّا این تمام ماجرا نیست و خشونت را نباید تنها در قتل و جنگ خلاصه کرد و حتی دراین موارد هم تاثیر آن را نباید تنها به آمار مرگ و میر محدود دانست. شناخت و دانش ما از چرایی و چگونگی خشونت به جایی رسیده که میتوانیم انواع گوناگون و گاه نهفته آن مانند گروهی، بین فردی، سیاسی، اقتصادی، ساختاری، کلامی، معطوف به خود، محرومیّتها و حتی خشونت فرهنگی را شناسایی کنیم.
خشونت خشونت میآورد و امروزه خشونت نسبت به طبیعت چنان ابعادی به خود گرفته است که کل حیات انسانی و حتی کره زمین را تهدید میکند. در حقیقت این جلوههای پنهان خشونت است که در کنار نوع عریان آن یکی از مهمترین موانع توسعه اجتماعی و اقتصادی محسوب میشود.
امّا همان طور که در طبیعت بشر سازو کارهای مقابله با خشونت تعبیه شده است، برای پیشگیری و رویارویی با آن نیز استراتژیهای خرد و کلان اجتماعی،آموزشی و بهداشتی شناخته شدهای وجود دارد که در صورت اعمال اراده فردی و جمعی توسط مردم و دولت ها در کاهش خشونت مؤثر است و میتوان مانند گاندی معتقد بود که انسانها توانایی امحاء خشونت فردی و
سازماندهی جوامعی را دارند که عاری از خشونت باشد.