مجموعهاي از کنشها و واکنشهاي اعتقادي، سياسي، تاريخي و اجتماعي، خواهي نخواهي منطقه خاورميانه را دوقطبي کرده است. در يک قطب عده زيادي از اهلسنت قرار دارند با رهبري عربستان و تا حدودي ترکيه و مصر و قطر، و در قطب ديگر عموم شيعيان هستند و پيروان ساير اديان و مذاهب، از مسيحيان گرفته تا ايزديها و صابئين و علويها و دورزيها. پشتوانه منطقهاي اينان در حال حاضر ايران است. اين قطببندي پس از ورود داعش به عراق شدت يافت و اگر ياري بهنگام ايران نبود، اوضاع به شكل ديگري رقم ميخورد. با توجه به اين موضوع، ايران و واتيکان ميتوانند همکاري فعالانهتري داشته باشند.آنچه در پي ميآيد، متن سخنراني استاد مسجدجامعي در دهمين دور گفتگوي ديني ايران و واتيکان است که در تاريخ 2/9/95 در واتيکان ايراد گرديده است.
چگونگي پيدايش ايدئولوژي تکفيري
آنچه امروزه «افراطگرايي اسلامي» ناميده ميشود، پديده پيچيدهاي است که براي فهم همدلانه آن ميبايد مسائل فراواني مورد بررسي دقيق قرار گيرد. توصيف اين جريان به عنوان «اسلامي» مانع از آن بوده که به ابعاد مختلف اين پديده پرداخته شود و نيز اينکه نسبت آن با اسلام چيست؟ جرياني اسلامي است و هويتي ديني دارد و يا آنکه اسلام صرفاً بهانه و پوششي است براي واقعيتي که در عمق خود غير اسلامي و بلکه ضد اسلامي است؟
مطمئناً اين جريان با شکل و ويژگيها و دامنه نفوذ کنونياش نميتوانست در جهاني غير «جهاني شده» به صحنه آيد. اين سخن در مورد تمامي عناصر قوامدهنده اين جريان نيز صحيح است و اين بدين معناست که مجموعهاي از عوامل تاريخي و اجتماعي و سياسي و همچنين فرهنگي و ديني در پديد آوردن آن نقش داشتهاند و مهم اين است که اين عوامل صرفاً داخلي و در چارچوب جهان مسلمان نيست، بعضاً به خارج از قلمرو آنها راجع ميشود. از مسئله «جهاني شدن» گرفته تا گسترش ارتباطهاي ديجيتالي و تا دخالتهاي آشکار و پنهان قدرتهاي بزرگ کنوني.
بدون توجه به نقش بسيار موثر و پر رنگ اين قدرتها در دوران استعمار، از جنگ دوم جهاني به بعد به دلايل راهبردي و رقابت بين قدرتهاي بزرگ و نيز مسئله نفت و جريان مطمئن و مداوم آن، آنان را در شکلدهي به تحولات خاورميانه نقشي بيبديل بوده است. احتمالاً در هيچ نقطه ديگري در مجموع جهان سوم، اين دخالت تا بدين حد تأثيرگذار نبوده است. اين سخن در مورد «افراطگرايي» کنوني هم صحيح است. صرف نظر از سوابق تاريخي، در دوران جديد قدرتهاي نامبرده براي مقابله با کمونيسم و رقباي ديگر، از جريانهاي مختلف افراطي حمايت کردند و بعضاً آن را به وجود آورده و بالانيدند. از «افغان العرب» گرفته تا طالبان و تروريستهاي سر برآورده پس از بهار عربي. هنگامي که وزير خارجه سابق فرانسه ـ لوران فابيوس ـ ميگفت دو نوع «جهادي» وجود دارد: «جهادي خوب» و «جهادي بد»، بدين معنا بود که ما در کنار نوع خوب آن هستيم و به واقع چنين هم بود.
البته قابل انکار نيست كه عوامل داخلي فراواني هم در اين ميان سهمي بزرگ داشتهاند كه ذيلاً به يکي از مهمترين عوامل که چگونگي پيدايش «ايدئولوژي تکفيري» و سير تحولي آن باشد، به اجمال ميپردازيم.
مرام تکفيري
1- ايدئولوژي تکفيري در شکل کنونياش نتيجة تركيب دو ايدئولوژي مختلف است: نخست ايدئولوژي وهابي است و ديگري ايدئولوژي سيدقطب در مورد جامعه جاهلي و جامعه اسلامي. خواه اين ايدئولوژي به «القاعده» مربوط شود و يا به «داعش» و «بوکوحرام» و «جنبش شباب» و يا ساير گروههاي تروريستي کوچک و بزرگي که هم اکنون در سوريه و عراق در ليبي و يا نقاط ديگر آفريقا و يا آسيا فعال هستند.
خلاصه داستان چنين است: در اوايل دهه 80 و پس از اشغال افغانستان به دست شوروي، آمريکا و متحدانش کوشيدند اشغالگران را در خاک افغانستان شکست دهند و مانع از پيشروي آنان به سوي آبهاي گرم شوند. گروههاي جهادي افغان به تنهايي قادر به انجام اين مأموريت نبودند؛ لذا از عربستان و کشورهاي همسو با او کمک خواستند تا داوطلبان را بسيح و به افغانستان اعزام کنند. اين ابتکار مطلوب اين کشورها هم بود؛ چرا که اينان مورد تهديد جواناني بودند که گرايش سياسي ـ اسلامي داشتند و بهترين اقدام، اعزامشان به خارج بود. بدين ترتيب نهادهاي مختلف ديني و دولتي، و حتي رسانهاي، به خدمت گرفته شد تا آنها را به منطقه مرزي پاکستان و افغانستان بفرستند. تمامي کمکها و تسهيلات فراهم آمد و گروه انبوهي از کشورهاي مختلف (عمدتاً و بلکه کلاً عربي)، اعزام شدند که بعدها «افغان العرب» ناميده شدند.
رزمندگان عربستان
2ـ بخش عمده اين رزمندگان از عربستان بودند. علت اين بود که اين کشور از اواسط دهه 70 با ناآراميهاي فراوان داخلي که عموماً ريشهديني داشت، مواجه بود. ثروت انبوه تزريق شده خصوصاً از اوايل دهه 70 و خصوصاً پس از جنگ 1973 و تحريم نفتي، بهسرعت وضعيت اجتماعي و اخلاقي و ديني توده مردم را دگرگون ساخته بود. واکنش به اين دگرگوني، از طريق رجوع به تعاليم اوليه محمد بن عبدالوهاب خود را نشان داد.
اگرچه مرام حاکم بر نظام و جامعه سعودي پيوسته ايدئولوژي وهابي بوده است، اما پس از جنگهاي عبدالعزير با «اخوان وهابي» که تابع وهابيت افراطي و تکفيري ابن عبدالوهاب بودند، ايدئولوژي وهابي متناسب با شرايط جديد کشور نوبنياد عربستان تبديل شده بود. عربستان شكل گرفته به دست عبدالعزيز نميتوانست با ايدئولوژي تکفير اخوان مديريت شود؛ چرا که آنان نه مرزها را به رسميت ميشناختند و نه گروههاي داخلي غير وهابي را و اصولاً «شهروند»ي برايشان مفهوم نبود تا آن را به رسميت بشناسند و حقوقش را رعايت کنند. مضافاً که مخالف استفاده از مصنوعات جديد همچون تلگراف و تلفن و اتومبيل بودند که بدون آنها اصولاً اداره کشور ممکن نبود.
بهرغم شکست سخت اخوانيها، ايدئولوژي آنها در لايههاي دروني جامعه سعودي، خصوصاً در منطقه نجد باقي ماند و بعضاً خود را نشان ميداد. تحولات نيمه اول دهه 70 ، گرايش به اين ايدئولوژي را تقويت کرد. اوج ظهور آن به داستان اشغال مسجدالحرام به دست جهيمان العتيبي در اول محرم 1400 (نوامبر 1979)بازميگردد که با مشکلات فراواني به خون نشست. اگرچه قيام مسجد سرکوب شد و عموم قيامکنندگان کشته و يا اعدام شدند، اما جهيمان و انديشهاش در ميان قشر وسيعي از جوانان، و از جمله آنها اسامه بن لادن، محبوبيت يافت و اينان ناراضياني بودند که نظام حاکم را تهديد ميکردند. بهترين روش مقابله با تهديد جديد، اعزام آنها به خارج بود. بدين ترتيب هم مشکل حل ميشد و هم دولت به عنوان ياور جهادگراني که عليه کمونيستهاي ملحد ميجنگيدند، مقبوليت و بلکه مشروعيت مييافت.
اين سخن براي کشورهاي ديگري چون مصر و الجزائر و سودان هم صحيح بود. اينان هم با اعتراض سياسي ـ ديني جوانان مواجه بودند. خصوصاً که مصر از نيمه دوم دهه 70 توسط افراطياني که عميقاً تحت تأثير انديشههاي قطب قرار گرفته بودند، ناآرام شده بود و گروههاي جهادي مختلفي که وظيفه خود را نه تنها مقابله با نظام حاکم بلکه با جامعه خويش ميديدند، به صحنه آمده بودند.
اسلام و جاهليت
3ـ ايدئولوژي قطب به اختصار چنين بود که دو نوع جامعه داريم: يا «اسلامي» است و يا «جاهلي». ملاک اسلامي بودن، تحقق عملي اسلام است در تمامي ابعاد آن و اگر چنين نباشد، جامعه جاهلي است اگرچه افرادش خود را مسلمان بدانند و به وظايف دينيشان عمل کنند؛ يعني نماز بخوانند، روزه بگيرند و حج بروند و وظيفه ما مقابله با آنان است تا اسلام را در تماميّتش تحقق بخشد.
اينکه چرا قطب به چنين ديدگاهي رسيده، بحث مستقلي است. مهم اين است که ايدئولوژي او در شرايط دشوار اجتماعي نيمه دوم دهه 70 و دهه 80، جوانان و دانشجويان فراواني را به خود جذب کرد. اين تفکر در الجزائر پس از 1980 که با مشکلات داخلي فراواني مواجه بود، هواداران فراواني يافت. اين سخن در مورد عموم کشورهاي عربي ديگر که با غليان احساسات ديني و انسداد سياسي مواجه بودند، نيز صحيح بود. انديشه قطب مجموع جهان عرب را درنورديد و به مهمترين عامل اعتراضات سياسي تبديل شد.
اين کشورها نيز از اعزام جوانانشان استقبال ميکردند، اگرچه نه همچون سعوديها به طور علني. تسهيلات مالي و تداركاتي را سعوديها تأمين ميكردند و هزاران جوان که تعدادشان پيوسته فزوني مييافت، عازم ميشدند. جالب اين است که تعداد چشمگيري از اينان دوران محکوميتشان را در زندان ميگذرانيدند و از زندان مستقيماً به افغانستان رفتند. «ايمن الظواهري» که پس از بنلادن رهبري القاعده را به عهده گرفت، از اين جمله بود.
دو گروه سعودي و غير سعودي در منطقه مرزي پاکستان و افغانستان در کنار يکديگر قرار گرفتند. گروه نخست ايدئولوژي جهيمان و «وهابيت اخواني» را داشت که جز خود را مشرک ميدانست، اگرچه ظاهري اسلامي داشته باشد و معتقد بود ميبايست عقايد وهابيت را پذيرفت و بر طبق آن عمل کرد تا «موحد» بود و اگر كسي چنين نکند، بايد با او جنگيد تا به دين حق گردن نهد. طبيعتاً اينان موضع سختتري در قبال مسلمانان غير سني داشتند؛ چرا که از نظر ابن عبدالوهاب اينان اصولاً خارج از دين بودند.
گروه دوم که تحت تأثير افکار قطب بود، بيشتر به جامعه ميانديشيد تا فرد، و ميگفت جامعهاي که اسلام را در تماميتّش نپذيرد و بدان ملتزم نباشد، جاهلي است و بايد با او جنگيد.
اگرچه خاستگاه و کيفيت شکلگيري و ساختمان دروني اين دو مرام بهکلي متفاوت است، اما به لحاظ نتايج، شبيه يکديگرند. براساس گزارشهايي که از بحثهاي دروني «افغان العرب» منتشر شده، اينان بهرغم تفاوتها، عملاً به نتيجه مشترکي رسيدند که برآيند اين دو ايدئولوژي است، و احتمالاًمهمترين شخصيت آنان «عبدالله عزام» است که فردي است فلسطيني كه سالها در عربستان زندگي کرده است. نقش او در ايجاد اين ترکيب، بيش از هر فرد ديگري است. او از نخستين کساني است که با کمک بنلادن به افغانستان رفت و استاد علوم اسلامي بود.
در برابر غرب
4- ايدئولوژي جديد که در واقع ايدئولوژي «القاعده» و هسته مرکزي ايدئولوژي گروههاي جهادي بعدي است، در طي دهه 80 سامان يافت و در جريان اشغال کويت به بلوغ رسيد. هنگامي که سعوديها از آمريکاييها براي حمايت از خود و جنگ با صدام کمک خواستند و آنان را در سرزمين خود پذيرفتند، ايدئولوژي يادشده صريحاً در برابر آنان و به طور کلي غربيان موضع گرفت و اين براي نخستين بار بود.
در طول دهه 90 و خصوصاً پس از تسلط طالبان بر افغانستان و عزيمت بنلادن و سران القاعده به کابل، ايدئولوژي تکفيري هم به لحاظ سياسي و هم به لحاظ ديني تحولات بيشتري يافت و فعاليتهايي را آغاز کرد که در حادثه 11 سپتامبر 2001 شاهد اوج آن هستيم. شرايط عمومي در کشورهاي عربي و بعضاً اسلامي به گونهاي بود که اين ايدئولوژي گسترش و نفوذ سريعي يافت. مشکلات مسلمانان در بوسني، چچن و نيز در مناطق ديگر، به توسعه آن کمک فراواني کرد. در کنار اين همه، گسترش ماهوارههاي عربي، ارتباطهاي اينترنتي، سر بازکردن مشکلات ناشي از موقعيت نسل دوم و سوم مهاجران مسلمان در اروپا، فقر و عدم اشتغال، مهاجرت وسيع از روستا به شهر، حاشيهنشيني در شهرهاي بزرگ و بالاخره تعداد انبوه جوانان و جوانان تحصيلکردهاي که فاقد امکانات لازم براي زندگي شرافتمندانه بودند. در اين ميان مهمترين مسئله، تجربه ناموفق و بعضاً بسيار ناموفق کشورهاي منطقه با تاريخ جديد بود. نتيجه اين تجربه، توسعه ناهماهنگ و غير پايداري بود که پيامدهايش را در جريان بهار عربي شاهد بوديم.
غلبه وهابيت
5ـ در اينجا ميبايد به نکتهاي ديگر اشارت رود و آن اينکه از اواسط و بلکه اواخر دهه 90، ايدئولوژي تکفيري به طور فزايندهاي به ايدئولوژي وهابي نزديک شد. اين جريان علتهاي فراواني دارد. هرچند ايدئولوژي تکفيري وهابيت عميقاً متأثر از تعاليم ابن عبدالوهاب است، اما وهابيان به لحاظ فقهي خود را حنبلي ميدانند. به عبارت ديگر اين ايدئولوژي به عکس ايدئولوژي قطب، متکي به يک مکتب فقهي است و طبيعتاً جامعتر و قانعکنندهتر است. سخن قطب در نهايت نوعي انديشه سياسي ـ ديني است.
اين درست است که عامل اصلي به صحنه آمدن القاعده داستان اشغال کويت و دعوت سعوديها از آمريکاييها بود و لذا در آن زمان آنان متهم بودند، اما مرور زمان و خصوصاً کمکهاي مختلف سياسي و مالي سعوديها به طالبان که متحد القاعده بود، وضعيت را تغيير داد. خصوصاً که بخشي از عالمان ديني جوان عربستاني توافق صريح خود را با ايدئولوژي القاعده ابراز کردند و بالاخره رقابت پايانناپذير سعوديان با ايران به گونهاي بوده و هست که به تمامي گروههاي تکفيري ضد تشيع و ضد ايران کمک ميکردند و اين همه در غلبه يافتن وهابيت سهم داشت.
عليرغم آنکه داعش، بهويژه در اوايل ظهورش، به مراتب افراطيتر از القاعده بود و منطقاً ميبايد موضعي افراطيتر نسبت به سعوديها داشته باشد، اما پس از اشغال موصل، کتابهاي درسي عربستان را براي آموزشهاي ديني در مدارس آنجا انتخاب کردند. مضافاً که رفتارشان در برخورد با مسلمانان و خاصه مسلمانان غير اهل سنت و پيروان اديان ديگر تداعيکننده رفتار «اخوان وهابي» بود و همچون آنان آثار ارزشمند تاريخي و ديني را به اين عنوان که نمودهاي شرک و کفر هستند، نابود ساختند.
جنبش القاعده تا قبل از سقوط صدام کمتر ظهور تکفيري داشت. ويژگي تکفيري آنان به دلايلي پيچيده پس از سقوط صدام آغاز ميشود و به گونهاي فزاينده به پيش ميرود. علت اصلي، کمکهاي بيدريغ همسايگان عراق و اعرابي بود که به عللي خواهان عدم شکلگيري و استقرار عراق بودند. اين کمکها ديني، مالي، تسليحاتي، لجستيکي و تبليغاتي بود که به رشد کمّي و کيفي تکفيريان انجاميد. بسياري از آنان از خارج از عراق و خصوصاً از عربستان آمدند و به انفجار و تخريب و کشتار فردي و جمعي دست يازيدند. آنها عمدتاً شيعيان و تا حدودي مسيحيان و يا اهل سنت همراه با حکومت جديد را هدف قرار ميدادند. پتانسيل ضد غربي به پتانسيل ضدشيعي تبديل شد و عراق را با مشکلات فراواني مواجه ساخت. چنان که گذشت، سياست را در اين ميان نقش نخست بود؛ اما به هر حال زمينه را براي توسعه و تعميق افکار و تشکيلات تکفيري فراهم آورد.
اختلافات مذهبي و قومي
6ـ در اين ميان انقلابهاي عربي آغازيدن گرفت. کشورهاي مختلفي دچار ناآرامي شدند، از مصر و تونس و ليبي گرفته تا يمن و سوريه و بحرين. کشورهاي ديگر نيز علائمي از ناآرامي نشان دادند. دليل ناآرامي نيل به آزادي، مبارزه با فساد، توسعه پايدار و نظام سالم حکومتي بود. لازم بود اهداف منحرف شود تا رژيمهاي در آستانه ناآرامي بتوانند خطر را دفع کنند. بهترين وسيله، دميدن به آتش اختلافات مذهبي و قومي و قبيلهاي و ديني بود.
مضافاً که اگر چنين ميشد، حاکم کشوري چون بحرين مصونيت مييافت و نظامي چون سوريه در معرض تهديد قرار ميگرفت؛ چرا که در مورد نخست ميتوانستند بگويند اعتراض مسالمتآميز، و تنها اعتراض مسالمتآميز پس از بهار عربي، نه به دليل نيل به عدالت و نظام سالم حکومتي، بلکه به دلايل مذهبي و طائفي است و بايد سرکوب شود و در مورد دوم مسئله اين بود که نظام حاکم چون متهم به طائفي بودن است، بايد سقوط کند.
با توجه به شرايط مجموع دنياي عرب، دامن زدن به اختلافات مذهبي و طائفي، اوضاع را دگرگون ساخت و از جمله ايدئولوژي و اقدامات گروههاي افراطي را. اين دگرگوني با واقعيتهاي مختلف جامعه عربي که اصولاً ساختاري قبيلهاي و عشيرهاي داشت، پيوند خورد. خصوصاً که جريان «ملت ـ دولت»سازي آنها به دلايلي تاريخي شکل نگرفته و چندان استوار و نيرومند نبود.
نقطه ثقل اين تحولات، سوريه بود که جنگي ناخواسته بدان تحميل شد. اگرچه در روزهاي نخستين سخن از آزادي و عدالت بود، اما بهسرعت جنگ، ماهيتي طائفي يافت. حتي قبل از مسلحانه شدن اعتراضها و در ماههاي اوليه برخي از شعارها چنين بود: «العلوي في التابوت و المسيحي في البيروت»!
نبرد معترضان مسلح شده داخلي و داوطلبان سرازير شده از خارج بهسرعت در چارچوب جنگي مذهبي و طائفي قرار گرفت و القاعده هم که قبلاً براي خود اهداف ديگري تعيين و تعريف کرده بود، تغيير رسالت و مأموريت داد و به محور اصلي چنين جنگي تبديل شد. زمينه براي افکار و روشهاي افراطيتر آماده بود و به ناگهان از درون القاعده، داعش و ساير گروههاي مشابه وي تولد يافت و به صحنه آمد. نه تنها در سوريه و عراق و جهان عرب، بلکه در تمامي قلمرو مسلمان نشين.
مجموعه اين کنشها و واکنشها منطقه را دوقطبي کرد. در يک قطب تعداد زيادي از اهل سنت قرار داشتند با رهبري عربستان و تا حدودي ترکيه و مصر و قطر، و در قطب ديگر عموم شيعيان و پيروان ساير اديان و مذاهب اسلامي، از مسيحيان گرفته تا ايزديها و صابئين و علويها و دورزيها. پشتوانه منطقهاي اينان در حال حاضر ايران است. اين قطببندي پس از ورود داعش به عراق شدت يافت. در آن زمان اگر کمکهاي سريع، مؤثر و بدون قيد و شرط ايران نبود، هم بغداد سقوط ميکرد، هم اربيل. ضمن آنکه ايران اولين کشوري بود که اين کمکها را كرد که بسيار مؤثر افتاد و بدين ترتيب، مجموع عراق عملاً نجات يافت و اگر چنين نميشد، معلوم نبود عراق و خاصه اقليتهاي ديني و مذهبياش در چه موقعيتي قرار ميگرفتند.
همكاري ايران و واتيکان
7ـ اين دقيقاً نقطهاي است که ايران و واتيکان ميتوانند همکاري فعالانهتري داشته باشند. ما به واقع خواهان خاورميانهاي هستيم که رهبرانش براساس انتخابات بر سر کار آيند. همچنانکه خواهان حضور و رعايت حقوق تمامي اقليتها، بهويژه اقليتهاي ديني و مذهبي هستيم. اينان حضوري به قدمت تاريخ دين و مذهبشان دارند و در تکوين تاريخ و فرهنگ و تمدن منطقه نقش مهمي ايفا کردهاند. مضافاً که شهروندان کشورهايشان هستند. اين حق طبيعي آنان است که بمانند و موقعيتي متناسب با شأن تاريخي و اجتماعي و صلاحيتهاي فردي خود داشته باشند. کسي نميتواند و نبايد اين حقوق را ناديده انگارد. صرف نظر از زندگاني محترمانه، ميبايد آثار تاريخي و ديني آنان حفظ شود و مورد احترام قرار گيرد و حقوق شهرونديشان حفظ شود.
ايران و نيز مرجعيت تشيع ـ چه در ايران و چه در عراق ـ پيوسته چنين گفتهاند و عملاً هم در چارچوب امکانات خود بدان عمل کردهاند. عموم شخصيتهاي ديني و اجتماعي مسيحي، و بلکه غير مسيحي منطقه به اين نکته اذعان دارند که بيان تفصيلي آن به طول ميانجامد. آن گروه از کشورهاي منطقه که به گونههاي مختلف مستقيم و يا غير مستقيم از گروههاي تروريستي حمايت کرده و ميکنند، عملاً در برابر تمامي آنچه گفته شد، قرار دارند. مهم اين نيست که چه ميگويند و حتي چه نيت دارند، نتيجه طبيعي سياست آنان، مقابله با موقعيت و بلکه موجوديت تمامي اقليتهاي ديني و مذهبي است.
طبيعي است که عموم رهبران کليساهاي مختلف ـ اعم از کاتوليک و ارتدوکس و پروتستان ـ نسبت به حضور اقليت مسيحي و حتي غير مسيحي، حساسيت داشته باشند. مضافاً که اين منطقه زادگاه اديان ابراهيمي و ازجمله مسيحيت بوده است و لذا اين حساسيت به مراتب بيشتر خواهد بود. تا آنجا که به ما مربوط ميشود، آماده همکاري با همه آنان و نيز واتيکان هستيم. همچنانکه از مواضع اصولي آنان در قبال مسائل موجود خاورميانه و خصوصاً سوريه و عراق پيوسته حمايت و تشکر کردهايم.
ظرفيتهاي فراوان همکاري
8ـ نگارنده پيچيدگي اوضاع کنوني را ـ چه به لحاظ داخلي و چه به لحاظ منطقهاي و چه بينالمللي ـ ميداند، ضمن آنکه بهخوبي ملاحظات و حساسيتهاي مختلف و گونهگون سياست خارجي واتيکان را از درون ميشناسد و احترام ميگذارد؛ با اين همه احساس ميشود در مقطع کنوني، ايران و واتيکان امکان و ظرفيت همکاري فراواني دارند که ميتواند به صلح و آرامش مجموع منطقه کمک کند. واقعيت اين است که اين امکان از سالها پيش وجود داشت و اگر قبلاً از اين ظرفيت بهره گرفته شده بود، هم اکنون منطقه در وضعيت مناسبتري بود.
نويسنده خود شاهد نتايج بسيار مثبت همکاري بين کشورش و واتيکان در جريان کنفراس «جمعيت قاهره» در 1995 بوده است. اين کنفرانس به همت سازمان ملل برگزار شد و اين جانب در کنفرانس شرکت داشتم. همکاري و همفکري دو کشور که مدتها قبل از برگزاري کنفرانس آغاز شده بود، به ثمر نشست و متون نهايي براساس نظرات و ملاحظات مشترک اين دو، تنظيم و نهايي شد. ضمن آنکه اين همکاريها در کنفرانسهاي بعدي کپنهاک، پکن و استامبول هم که سازمان ملل برگزار ميكرد، ادامه يافت. اين بدين معناست که ايران و واتيکان ظرفيتهاي فراواني براي همکاري داشته و دارند و احتمالاً اين زمينهها هماکنون بيشتر و حساستر از گذشته است. مهم اين است که اين نقاط کشف شوند و طرفين با اراده جدي و اعتماد متقابل همفکري و همکاري نمايند.