هدایتالله بهبودی از معدود انسانهای دوستداشتنی در زندگی من است. از آن آدمهای خیلی خیلی کمیاب که آدم گاهی دلش میخواهد با دست سفت دستشان را فشار بدهد ببیند واقعی هستند یا نه.
از او گفتن کار آسانی نیست. در این مرز و بوم بسیاری وقتها به آدم بیخاصیت سرپایین انداختهی بیفایده میگویند آدم خوب یا آدم نازنین و ظلم است که با این اوصاف به آقا هدایت بگویم خوب و نازنین. آقا هدایت هم در خوب و نازنین و خوشرفتار بودن هزاران فرسنگ از این حرفها جلوتر است و هم علاوه بر اینها یک گلولهی فشردهی غنیشدهی مسئولیتپذیری و مسئولیتشناسی است.
خیلی از ما مسئولیتهامان را درست تشخیص نمیدهیم یا وقتی تشخیصشان میدهیم خودآگاه یا ناخودآگاه دنبال راه دررو میگردیم. آقا هدایت خودش مسئولیت را میسازد و بی هیچ چشمداشتی بر عهده میگیرد و از جان نازنینش که مثل شمع و فانوس میسوزد به پای آن مسئولیت صرف میکند تا به سرانجام برساندش.
وقتی جنگ بود، وقتی فاصلهای میان جبهه و پشت جبهه بود و گاه بیش از آن که بود به چشم میآمد و به گلوی رزمندهها بغض مینشاند، وقتی همه گمان میکردند از جنگ نمیتوان گفت و نوشت و باید در سینهها دفنش کرد، یا آنها که میخواستند از جنگ بنویسند بین فاجعهنگاری، احساساتگرایی و شماتت «دیگران» سرگردان بودند، آقا هدایت و دوستش آقا مرتضای سرهنگی و آقا علیرضای کمرهای سه نفری بی هیچ سر و صدایی و در فقر امکانات آستین بالا زدند برای پرداختن به روایت پژوهششدهی جنگ و هنوز هم در قلهی این کار ایستادهاند و برای شاگردان مستقیم یا غیرمستقیمشان نور میافشانند و دستشان را مییرند و راهشان میبرند.
در این همه سال یک بار نشنیدهام که آقا هدایت بگوید «من» یا دیگران بگویند او چنین چیزی گفته است. به تنها چیزی که هیچ دلبستگیای ندارد همان «من» است. شجاعت، سکوت، تلاش، قناعت، صداقت، و بسیاری از این دست واژههایی هستند که از بس در مورد هر کس به کارشان بردهاند آدم حیفش میآید آقا هدایت را آلودهشان کند.
خلاصه که دوستش دارم. قدردانش هستم. و امیدوار میمانم که مردم همیشه خادمان سرفرازی مانند او داشته باشند.