عشق یعنی همین؛ نه نک و نال و احساس بدبختی و بیپناهی و وابستگی. نه فقط عشق که بقیه چیزهای خوب دنیا هم بناست همینطور باشد. علم هم بناست همین باشد و به ما کمک کند که حالمان بهتر باشد.
اما در جامعه ما علم هم گرفتار همان نگرش بیمارانهای است که عشق. بسیار کسان احساس میکنند چون زیاد میدانند حالشان خوب نیست، چون عمیقاند دچار رخوت و خمودگی و تلخیاند. در حالی که دانستن بناست حال ما را بهتر کند، بناست این فایده را داشته باشد که پیش پایمان را روشنی بدهد تا بهتر ببینیم و راحتتر گام برداریم. اینکه این تصورات از کجا یا کجاها آمده و میآید الان محل بحث من نیست. فقط در همین حد بگویم که معقولترین و مستندترین ریشه این تصور ناشی از احساس فاصله کسی است که چیزی را فهمیده با دور و بریها. این فاصله طبعا پیش میآید، اما وقتی بیشتر بدانیم درمییابیم که اولا دنیا محدود به دور و بریهای ما نیست و به قول سعدیِ دنیادیده "برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار" و ثانیا وقتی بیشتر بدانیم خودمان و اطرافیانمان را هم بیشتر میتوانیم بشناسیم و راه تعامل موفقیتآمیز با محیطمان را راحتتر پیدا میکنیم.
تجربه من از سر و کار داشتن با بسیاری از اهل فرهنگ بالفعل و بالقوه این بوده است که متاسفانه بسیاری از ما برای شناختن خود و پیرامون خود کار چندانی نکردهایم و نمیکنیم و برنامهای برای شناخت آدمی و عوالم او نداشتهایم و نداریم. نتیجه اینکه حتی متخصصانی در زمینههای مختلف داریم که کم گرفت و گیر ذهنی و روانشناختی و فکری ندارند، تا چه رسد به دانشجویان، و البته تا چه رسد به در ذهن خود موجودات معظمی که در عالم واقع جز قرقره غرغر هنر دیگری ندارند (چند سال پیش مقالهای نوشتم به نام سوزنی که سهم ماست در نقد اخلاقیات روشنفکریمان؛ این سلسله یادداشتها را شاید بشود در امتداد آن نوشته دانست و در جهت حل آن گونه مشکلات).
اگر نمیتوانیم کارهایی را که در ذهن داریم به سرانجام برسانیم، اگر نمیتوانیم در زندگی احساس موفقیت و کامیابی کنیم، اگر فکر میکنیم قربانی محیط و شرایطیم، اگر به جای اینکه از دستاوردهای دیگران لذت ببریم احساس سرخوردگی میکنیم و نمیتوانیم موفقیت دیگران را ببینیم و بپذیریم، اگر در ذهنمان خواسته و ناخواسته خودمان را با دیگری و دیگران مقایسه میکنیم، اگر هدف و چشماندازی واقعی برای زندگیمان نداریم و اگر برنامههای کوتاه مدت و میان مدت و دراز مدت برای رسیدن به آنها نداریم، اگر تعصبات قومی داریم یا جنسیتی یا اعتقادی و به اتکای آنها نسبت به کسانی دیگر احساس برتری میکنیم یا احساس خصومت، اگر از فرد بودن میترسیم و نیاز داریم در جمعی حل شویم، اگر از تفاوت و تکثر میهراسیم و دوست داریم همه کس و همه چیز یکسان و یکدست باشند، اگر از مواجهه با دیگری و اندیشههای دیگرگونهاش دچار تشویش و اضطراب میشویم، اگر از عالم و آدم رنجیده و آزردهخاطریم و گمان میکنیم همه نادان و نامهرباناند و بسیاری اگرهای دیگر مانند اینها، حالمان خوب نیست و این بدحالی نه ناشی از عمق علم و آگاهی ما که حاکی از کمدانی و ناآگاهی و ناتوانی ماست.
علم میتواند کمک کند حال ما خوب باشد. علوم انسانی راهی است برای شناخت خود و دیگران. در آن هم ناخوشیهایی که در بند پیش به عنوان نمونه برشمردم شناخته شده است، هم علت آنها و هم راه حل آنها. آشنایی با علوم انسانی میتواند گام نخستین باشد برای شناختن خود و دیگران، برای حرکت در مسیر زندگی آگاهانه و خوش. این البته همه ماجرا نیست، گاهی دانستن به تنهایی کافی نیست، توانستن هم لازم است، مهارت زیستن؛ خوشبختانه علوم انسانی برای این جنبه هم راهکاریی مفید و موثر میشناسد و معرفی میکند.
در "علم یعنی حالات خوب باشد" که مثل دیگر بخشهای دربردارنده معرفی کتاب در بخش "خبرها"ی "ما کمشماریم" قرار خواهد گرفت، به عنوان یکی از دوستداران پیگیر علوم انسانی تلاش میکنم هر بار کتاب یا کتابهایی را معرفی و پیشنهاد کنم برای شناخت بیشتر خود و غلبه بر مشکلات ذهنی و احساسی و فکری و شناختی و اجتماعی. کتابهایی در حوزههای مختلف علوم انسانی از مردمشناسی و جامعهشناسی و حتی اقتصاد گرفته تا روانشناسی. البته بیشتر کتابهای روانشناختی معرفی خواهم کرد از کتابهای علمی و تخصصی گرفته تا بهخصوص کتابهای کاربردی و عمومی. امیدوارم اینکه حال تک تکمان خوب باشد برای همه ما و برای جامعهمان تبدیل شود به مطالبهای عمومی. باور دارم که فقط وقتی سعی کنیم خودمان را تغییر دهیم جامعهمان تغییرات مثبت را تجربه خواهد کرد. چهقدر درست میگوید فروغ فرخزاد در فیلماش که "خانه سیاه است، اما آدمی چارهساز است". برای چارهسازی در این دنیا اما اول باید خودمان را بشناسیم و جرأت مواجه شدن با واقعیات خود و اطراف را داشته باشیم، بعد میتوانیم راهحل هم پیدا کنیم. روزی که بتوانیم به قول سهراب سپهری "بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم" حتما هم حال خودمان بهتر از قبل خواهد بود هم حال جامعهمان که با شناخت خود میتوانیم در آن مفیدتر باشیم.
راستی برای رفع هر گونه سوءتفاهم همینجا بگویم معنی آنچه نوشتم این نیست که خیال میکنم خودم با دیگران فرقی دارم و حالم بهتر از دیگران است، تنها میخواهم چیزهایی را که برای خودم جالب یا مفید یا آگاهیبخش بوده است با دوستان ما کمشماریم قسمت کنم.