بحث علم و اراده از مباحث بسیار مهم در مبحث هستیشناسی است. آیا علم از اراده بر می خیزد و یا اراده مسبوق به علم است مبحثی است که ذهن بسیاری از متفکران و فیلسوفان را به خود مشغول کرده است.یثربی چنین نقل میکند که: « ابنسینا بسیاری از مسائل آفرینش را بر علم الهی استوار میکند او علم واجب به ذات خود را یک علم ذاتی دانسته و همین علم به ذات را از آنجا که علم به علت مستلزم علم به معلول است، منشأ یک علم فعلی به سراسر جهان هستی میداند» (یثربی،1379، 328). او پس از استناد مطلب فوق به ابنسینا، متذکر میشود که "ابتناء آفرینش بر علم الهی مشکلاتی را به وجود میاورد. باید دید که نظام علم از کجا سرچشمه گرفته است ، زیرا مستند کردن چیزی به چیزی، مشکل را حل نمیکند و فقط جای سؤال را عوض میکند." به عقیده وی یکی از مسائل مهم در این رابطه اراده الهی است که باید مورد توجه قرار گیرد. او در عین حال که کار ابنسینا را بسیار دقیق می داند- زیرا که او علم و علیت را به هم پیوند میدهد و از لحاظ ترتب، علم را تابع علیت میداند و جهان هستی را تابع علم- اما معتقد است که باز هم مشکلاتی در این مورد به وجود میآید که لاینحل میماند از جمله ی آن مشکلات پیدایش کثرت در ذات و صفات الهی است زیرا در بحث توحید هرگونه کثرت را در ذات خداوند باید نفی کرد ( یثربی، 1379 ،329).
در تاریخ فلسفه اسلامی، عده کمی را میبینیم که نسبت به نقش اراده تأکید کرده باشند . افرادی چون ابوالبرکات به آن عنایتی داشتهاند. ابوالبرکات اراده، معرفت و حرکت را سه رکن اساسی جریان امور میداند. ابراهیمی دینانی (الف،1/309)می گوید" البته نظرات او مورد انتقاد حکما و فلاسفه اسلامی واقع شده است". در غرب، هانری برگسن ، حرکت را علت آگاهی شمرده و شوپنهاور اراده را برعقل مقدم داشته، و آن را اساس هستی به شمار آورده است( ابراهیمی دینانی ،الف،86/1). در بین دانشمندان اسلامی، کمتر کسی به طور مستوفا در این مورد بحث کرده است. آنان نظام منسجمی ازخود در این رابطه بجا نگذاشتهاند (ابراهیمی دینانی،الف، 83/1)
آنچه مورد توجه نویسنده این مقاله است این است که مشخص شود:
آیا علم بر اراده مقدم است؟
آیا اراده بر علم پیشی دارد؟
رابطه این دو با یکدیگر چگونه است؟
واگر اراده بر علم سبقت داشته باشد چه عوارض و نتایجی ببار میآید و آیا میتواند مشکلات موجود در زمینه علم را به ویژه علم الهی پاسخگو باشد؟
قبل از بحث در مورد علم و اراده لازم است به تعریف آن دو پرداخته شود، اما بنظر میرسد قبل از تعریف آن دو باید از مبحث مهم دیگری سخن به میان آورد و آن مبحث قدرت است. زیرا قدرت و قوت (سجادی،بی تا ،188) است که اراده از لوازم ذاتی آن است و وجود اراده دلیل بر وجود قدرت و توانائی است. در اینجا برای اینکه رعایت اختصار شده باشد، تعاریف موضوعات فوق را از نظر ملاصدرا ، پیشوای مکتب حکمت متعالیه میآوریم که طبعا، مورد توافق بسیاری از بزرگان حکمت و فلسفه اخیر قرار دارد.
الف. قدرت
ملاصدرا میگوید: "قدرت در ما عبارت است از حالت نفسانی که مصحح فعل و عدم آن میباشد و ضد آن عجز است. او میگوید:« القدره صفة مؤثرهٌعلی وفقالعلم و الارادة» و قدرت در ما عین قوت است و در واجب عین فعل است و قدرت او در تحت هیچ یک از مقولات مندرج نیست بلکه «کون ذاته بحیث یصدرعنه الموجودات» میباشد از جهت علم او بنظام خیر. و به عبارت دیگر قدرت در حیوان حالت نفسانی است که به واسطه آن درست است که صادر شود از او فعل، هرگاه که بخواهد و صادر نشود از او هرگاه که نخواهد" ( سجادی، بی تا، 9-188).
ب . اراده
از نظر ملاصدرا: "اراده صفتی است مخصوص به بعضی از موجودات زنده و مخصص وقوع بعضی از اضداد دون دیگر و در وقتی دون وقت دیگر با یکسان بودن توانائی او بر تمام اضداد و اطراف و اوقات." او میگوید: "اراده و کراهت در حیوانات و در ما از آنجهت که حیوانیم کیفیت نفسانی است و لکن علم به آن دو (اراده و کراهت) بس دشوار است. اراده تابع وجود حیوانات است. از نظر غزالی(حجتی،1361،129 به نقل از احیاء العلوم4/354) اراده حالت و صفتی است که میان قدرت و علم جای دارد. اراده مانند وجود و بلکه عین وجود است. اراده مانند علم است و علم هم مانند وجود بلکه عین وجود."(سجادی، بی تا، 17)
او اضافه میکند: هرگاه کسی بخواهد فعلی انجام دهد باید به آن علم داشته باشد که تصور آن و تصدیق به فایده آن است و بعد از آن اراده و عزم و شوق و میل وحرکت اعضا است و همان علم است که شوقی در ما بر میانگیزد و آن شوق در مراتب قوت و شدت اراده جازم که به نام اجماع خوانده میشود میباشد." ملاصدرا گوید: "این اراده از مبدئی فوق قوت شوقیه حیوانیه است." "این مقدمات در تمام افراد انسانی یکسان نیستند و بلکه در هر فردی به نحوی جلوهگری میکند و در ذات حق عین حق است. نسبت اراده به مراد مانند نسبت علم به معلوم و بلکه مانند نسبت وجود به شئی موجود است. اراده در انسان شوق متأکد است که تابع و بدنبال داعی که تصور شئی ملائم است حاصل میگردد. بنحو تصور علمی یا ظنی و یا تخیلی که موجب تحریک اعضا است به طرف تحصیل شئی مطلوب" .
او اضافه می کند: اراده و محبت بیک معنیاند مانند علم. در واجب تعالی عین ذات است و در انسان قدرت و اراده و داعی متعددند و از امور زائده بر ذاتند و در حق تعالی عین ذاتاند. اراده او عین علم اوست، همانطور که سمع و بصر و سمیع و بصیر بودن عین علم اوست و علم او به خیرات عبارت از اراده اوست.
ج.علم
عده ای علم را غیر قابل تعریف(ابراهیمی دینانی،ب،402)، فخررازی آنرا بدیهی(ابراهیمی دینانی،ب،403)، و غزالی آن را حصول صورت معلوم خارجی در نفس آدمی(ابراهیمی دینانی،ب،398) می دانند. علم از نظر غزالی( حجتی، 1361، 126، به نقل از احیاء العلوم،4/6-9) سبب و علت ایجاد اراده نیست بلکه شرط تحقق آن است. بعضی آن را به ادراک ارجاع دادهاند یعنی در بحث ادراک از آن سخن گفتهاند (ملکشاهی،608/2). ملا صدرا(سجادی، بی تا، 106) میگوید: علم به معنای دانش و از حقایقی است که انیت آن عین ماهیت آن است و از این جهت تعریف آن را ممکن نمیدانند زیرا حدود، مرکب از اجناس و فصولاند و اموری که بسیطاند دارای جنس و فصل نیستند.
او اضافه می کند: علم مرتبتی از وجود و بلکه عین وجود است و وجود قابل تعریف نیست و در غایت خفاست و دیگر آنکه هر چیزی را به واسطه علم تعریف کنند همانطور که هر موجودی را به وجود شناسند و تعریف علم و غیرعلم متصور نیست و به علم هم تعریف دوری خواهد بود."
ملاصدرا(کدیور، 1384، 127) علم را اتصال قوه عاقله نفس به ماهیت معقول می داند اما چگونگی این اتصال را بیان نمی دارد. این تعریف نمی تواند تعریف حقیقی باشد زیرا بر خلاف دستگاه مشائی که علم از احوالات نفس به شمار می رفت و ماهیت تلقی می شد ملاصدرا آن را نحوه ای از وجود می داند. در عین حال ساز وکار تشکیل علم در تبیین ملا صدرا مشکل و دور از ذهن است.یعنی برای ادراک شئی، پس از حس، نفس باید به عقل فعال متصل و با آن متحد شود تا شئی بتواند شناخته شود.
با بررسی تعاریف فوق در مورد سه مقوله قدرت، اراده و علم بنظر میرسد که:
1- تعاریف در هر سه مورد، خالی از ابهام نیست
2- به یکدیگر ارجاع شده و در تعریف هر یک از یکدیگر کمک گرفته شده است.
3- گاه مساوی و یا مساوق با هم به حساب آمدهاند
4- به وجود برگشت داده شدهاند
5- تقریبا غیرقابل تعریف به حساب آمدهاند
6- برای علم یک نوع برتری قائل شدهاند
7- در ذات باری، همه آن سه مورد را عین ذات دانستهاند
8- در انسان، اراده و قدرت و ] شاید علم[ را زائد بر ذات میدانند
9- آنها به ویژه در علم، کیف نفسانی به حساب آمدهاند.
10-در ذات حق همه آنها یکی است.(الهی قمشه ای ، بی تا، فارابی، فص هفدهم، ص23)
بنابراین با تعاریف فوق مشاهده میشود که علم نوعی اولویت و برتری نسبت به سایر مقولات دارد. گویی قدرت و اراده بدون علم تحقق نمیپذیرد ولی باید دید آیا واقعیت چنین است؟
به نظر نویسنده با اندک تأملی، میتوان دریافت که قدرت و قوت یک امر ذاتی است و به ویژه در مورد انسان نیز چنین است. قدرت و قوت همانی است که در آفرینش ذات موجودات، اخذ شده و با آن عجین است و چنانچه زمینه بروز و ظهور پیدا کند به فعلیت میرسد. همچنان که قوه و فعل لازم و ملزوم یکدیگرند و فعل نشان از وجود قدرت و استعداد دارد. بنابراین وجود فعل نشان میدهد که استعدادی و قوه و قدرتی در ذات شئی وجود دارد و بدون آن شئی زیر سؤال میرود. استفاده از اراده و علم برای نشان دادن قدرت و یا تعریف آن، ذاتی بودن قدرت را نفی نمیکند بلکه ظهور اراده با علم کاشف از وجود قدرت در ذات است.
عده ای معتقدند که علم بر قدرت مقدم است و به ویژه در مورد خدا. و علم است که قدرت می آورد.اما سوال این است که وقتی می گوئیم خدا می تواند علم به جزئیات و یا کلیات داشته باشد معنایش این است که توان و قدرت داشتن چنین علمی برای خدا هست که همه حکایت از قدرتِ مقدم بر علم می کند. .اگر بگوئیم خدا اول علم و بعد قدرت پیدا می کند ناشی از مقایسه ای است که با بشر شده است آن هم نه در مراحل اولیه بلکه در مراحل بعدی کار های او.
بنظر نگارنده اراده صفتی است برای قدرت و یا به تعبیر دیگر اراده مسبوق است به وجود قدرت. در این میان اختیار نیز از صفت اصلی قدرت و از لوازم آن است. یعنی با وجود قدرت، و در بستر آن اختیار معنا پیدا میکند و در سایه اختیار، اراده تحقق مییابد.به عبارت دیگر اراده و اختیار به طور ذاتی در وجود انسان وجود دارد چه امکان بروز داشته باشد و یا نداشته باشد. وقتی مورد انتخاب پیش می آید انسان به وجود آن پی می برد و آن را از قوه به فعل در می آورد. به عبارت دیگردر اراده کردن، وجود شئی مورد اراده ( و در نتیجه علم به آن) شرط است نه مقوم آن، ریرا اصل اراده در وجود آدمی هست. نمودار1 می تواند موضوع را قدری روشن تر کند:
علاوه بر دانشمندان اشعری که صفات را بر دات زائد می دانند بعضی علمای شیعه چون کلینی هم اراده را زائد بر ذات دانسته و حتی آن را با علم هم متحد ندانسته. اومی گوید: خداوند به همه چیز عالم است ولی در عین حال همه چیز ها مورد تعلق او قرار نمی گیرد مثلا بدی و ظلم و سایر قبایح و گناهان را اراده نمی کند. میر داماد به سخن متکلمان و شبهه کلینی در باب تفکیک ارده از علم پاسخ گفته است. او می گوید:"در ست است که اراده حق به شر بالذات تعلق نمی گیرد ولی این منافات ندارد با این که اراده حق به امور خیر عین علم او بوده و علم نیز با ذات مقدسش متحدبوده باشد. در نظر او وزان اراده نسبت به علم وزان سمع و بصر است . یعنی سمع و بصر در عین اینکه با علم حق تعالی اتحاد دارند و علم حق نیز شامل همه اشیاء است سمع به همه اشیاء نیست بلکه فقط مسموعات را شامل می شود. بصر نیز علم به همه اشیاء نیست بلکه فقط علم به مبصرات را شامل می شود.. یعنی اراده در عین اینکه با علم متحد است ولی به امور مقدور تعلق می گیرد.... البته طبق این نظر شرور در جهان هستی مراد بالذات نبوده و چون از لوازم خیرات کثیره به شمار می آید بالعرض درقضای الهی وارد شده است.( شرح الاسماءتحقیق نجفقلی حبیبی، 144-145 به نقل از دینایی، اسماء90-91).
نیاز
فرایند تحقق اراده در رابطه با علم به واقعیت خارجی
اما سوال اصلی این مقاله در مورد علم، تقدم ، تأخر و یا همزمانی آن نسبت به اراده است. به ظن قوی میتوان گفت که موضوع علم بسیار بیشتر از موضوع قدرت و یا اراده ذهن انسانهای متفکر و فیلسوفان را به خود مشغول کرده است و شاید دشواری فهم ساز و کار تشکیل علم، خود بر این دشواری افزوده است. اینک برای روشن شدن موضوع به مثالهای زیر توجه کنید:
انسان از مادر متولد میشود او هیچ نمیداند ولی میخواهد بداند. این خواستن که در اولین وهلههای زندگی از نیازهای ذاتی او سرچشمه میگیرد منشأ اراده میشود. به عبارت دیگر قبل از اینکه به دانستن خود که فی نفسه یک عمل، کار و فعالیت (فدایی،1384) است جامه عمل بپوشد خواست و اراده او شکل میگیرد. به بیان روشنتر به محضی که چشم باز میکند- که خود این باز کردن چشم نیز فعلی ارادی است ولی بسیار ظریف و لطیف شکل میگیرد- مواجه با دیدنیها در جهان میشود. او چنانچه بر دیدن و ضبط تصاویر آن اراده نداشته باشد ادراک، صورت نمیگیرد. ادراک چه به صورت بصری یا سمعی مسبوق به اراده (و لو بالقوه) است و خواست انسان برای یادگیری وضبط و بایگانی، موجد اولین مایههای علمی و اطلاعاتی اومی شود.
مثالی دیگر: فرض کنید شخصی به محیطی که هیچگونه آشنایی با آن محیط ندارد، به طوری که همه چیز برای او تازگی داشته باشد، نه زبان مردم آنجا را بداند و نه با محیط آنجا آشنا باشد وارد شود. اولین اقدامی که از او سر میزند، میل و سپس اراده او برای شناخت محیط و توجیه خویش با آن محیط است. این خواستن، سبب میشود که اولین یافتهها را به عنوان بُن مایه اطلاعات خویش ذخیره کند و به مرور زمان به تکمیل آن بپردازد.
مثالی دیگر: اگر شما را به محیطی که تاریک محض است ببرند که در آنجا هیچ چیزی دیده و هیچ صدایی هم شنیده نمیشود، آیا اولین اقدام شما، اراده شما برای یافتن راه نجات و یا روزنه امید برای توجیه خود و اطراف خویش نیست؟.شما فی نفسه دارای قدرت، قوت و اختیار و انجام اراده هستید منتها در این محیط تاریک زمینه بروز نیست و شرایط تحقق وجود ندارد.
مثالی دیگر: اگر در این زمینه از ساز و کار رایانهها نیز مثالی آورده شود (طهماسبی،1385) بیمورد نیست. رایانه (کامپیوتر) ابزاری است که دارای توانمندی و قابلیت (قدرت) خاصی است میتواند اطلاعات را اخذ، ذخیره، و پردازش کند. قطعا برای اینکه از آن استفاده شود حتما باید کسی اطلاعات را در آن بریزد. نرم افزار لازم را بر آن سوار کند و سپس دستور اجرای برنامه را بدهد تا اطلاعات پردازش شده را دریافت کند بنابراین هم ورود اطلاعات مسبوق به اراده است و هم پردازش و اخذ نتیجه آن، در غیر این صورت فعالیتی صورت نمیگیرد. اگر دربعضی موارد رایانه می تواند انتخاب کند بر اساس قابلیتی (قدرت) است که در آن تعبیه شده و به معلومات خارجی بستگی ندارد. انسان نیز چنین است، او میخواهد بداند این خواستن او، قبل از اینکه متکی بر علم و دانش خارجی باشد متأثر از قدرت ذاتی اوست که اختیار، هم زمینه ساز شکلگیری آن است. زیرا چنانچه اختیار نباشد قدرت هم مفهوم رایج و مصطلح آن را نخواهد داشت در آن صورت جبر، فشار و نیروی متراکمی است که به طور خودبخودی(قسری) میخواهد آزاد شود. بنابراین انسان در سایه توانایی ذاتی خود و با داشتن اختیار، اراده میکند، اراده اولیه او از بازکردن پلک چشم برای دیدن اشیاء تا آمادگی برای شنیدن صدا برای دریافت اطلاعات، اساس و بُنمایه معلومات او را تشکیل میدهد. او از جهان تاریکی پا به عرصه نور می گذارد و طبیعی است که با اولین اقدام ارادی خود، مایههای علمی خود را بدست آورد. زیرا ذهن آدمی قدرت ندارد مفهومی را بسازد که مصداقش را به طور مستقیم و یا غیرمستقیم از حواس ظاهری و باطنی نگرفته باشد (مطهری، پاورقی 33/1).امام خمینی (،28-29) می گوید: اراده صفت ذات است و اختیار از لوازم آن است وی علم و اراده را از یک وادی وآنانرا مساوی و مساوق با خیر و کمال می داند (ص.34-35)
بر این اساس، بنظر نگارنده اینطور نیست که اگر انسان در تاریکی محض بود و یا در محیطی صد در صد نا آشنا قرار گرفت، اگر چه او فاقد علم است اما فاقد قدرت و اراده هم باشد. البته باید دانست اهمیت دانش به عنوان ابزار حل مشکلات به قدری است که در اغلب موارد نفس این ابزار را عین قدرت به حساب می آورند. همانند جهان امروز که اطلاعات را اصل قدرت می دانند در حالیکه درست تر این است که گفته شود اطلاعات و دانش قدرت انسان را افزون کرده است. بنا بر این اگر استدلال فوق را بپذیریم، می توان گفت که اراده برای دانستن، موجد اولین فعل انسان میشود که نام آن را ادراک میگذاریم یعنی ادراک و علم، اولین اقدام آگاهانه و ارادی انسان از جهان خارج است. چشم با دیدن اشیاء از آن عکس برداری میکند این عکسبرداری چنانچه توأم با قصد و اراده نباشد ادراک نخواهد شد و همانند عکسی میماند که ظاهر نشده و چیزی را نشان نمیدهد. گاه، ممکن است در بدایت امر، انسان قصدی برای ادراک (اخذ علم) چیزی را به طور مشخص نداشته باشد ولی وقتی نفس، آنرا پذیرفت عمل ارادی ادراک صورت گرفته است. ادراک اولیه بمعنی ایجاد اولین پرونده برای حفظ و نگهداری است. سپس هر تکراری، خود پرونده( پروندههای) دیگری است که بدنبال آن فعالیتهای ذهنی انسان آن را تکمیلتر خواهد کرد.
اگر فرض کنیم انسانی به دنیا بیاید و هیچگونه وسیله ارتباطی با جهان خارج نداشته باشد قطعا نیازهای ذاتی او، او را وادار میکند تا تقلا کند، به خود بپیچد و اثراتی که حکایت از زنده بودن او دارد انجام دهد. اما چون هیچ نمیداند ره بجایی نبرد. این انسان اگر چشم و گوش داشته باشد اما در اطراف خود کسی را نبیند یا در تاریکی محض قرار گیرد، ممکن است در اثر نیاز و سپس با اراده خویش به این طرف و آن طرف برود و یا به اصطلاح به این در و آن در جهت رفع نیازمندیهای خویش بزند. خواه این رفتار از نظر عُرف و افراد عاقل درست باشد و یا نباشد و با برنامههای زندگی معمول به اصطلاح جور در بیاید یا نیاید. به بیان دیگر اگر انسان برای سدّ جوع خود چیزی نیابد این مانع از این نمی شود که میل و در نهایت اراده او برای رفع گرسنگی(سیر شدن) منتفی شود.
اگر گفته شود انسان وقتی نیاز و یا دردی را حس میکند اولین کار او همین احساس و یا علم به احساس است پاسخ آن این است که همین علم به درد و آگاهی از آن، خود نوعی ادراک است و ادراک، فعل است و فعل، فاعل میخواهد و فاعل نیز باید قصد و اراده داشته باشد ( اگر نپذیریم که دراصل احساس، گاه اراده دخیل نیست دست کم در پاسخ به آن حتما اراده دخیل است) و بنابراین بی اراده و قصد، حتی به وجود درد هم واقف نمیشود.لازم به ذکر است عده ای با تقویت اراده می توانند کاری کنند که حتی درد را هم ( در درجاتی) احساس نکنند.
به عبارت دیگر حرکت از درون ما شروع می شود، از میل درونی، و به قول ایروین ، 1990، 702) میل و اکراه در درون هر کسی است. این ها پایه هر انگیزشی برای حرکت در زندگی هستند. اطلاعات بیرونی مشوق، موید و یا مصحح این میل درونی هستند، و یا به تعبیر دیگر وی، دانش چیزی است که در خارج از ماست. ما میل را در درون خود و به طور خود به خودی می یابیم. دیدن چیزهای دیگر ما را در پاسخ به خواستمان تشویق می کند و یا اشتهای جدیدی بر می انگیزد.
شوق و میل برای رفع نیاز و یا به تعبیر دیگرجلب منفعت و دفع ضرر و یا به طور روشن تر مطلوبیت در وهله اول از نیاز ذاتی سر چشمه می گیرد، ولی در مراحل بعدی، معرفتهای قبلی، ما را در انتخاب، یاری می دهند.
شهید مطهری (طباطبائی الف، 2/31-،پاورقی) می گوید:"کودک تا مدتی از هیچ چیز، حتی از خود و حالات خود تصوری ندارد ولی در عین حال واقعیت خود و واقعیت گرسنگی و لذت و اندوه و اراده خود را می یابد". او سپس اضافه می کند: "علیهذا نباید میان "من" و تصور لذت و اندوه و اراده که علم حصولی هستند و خود "من" و خود لذت، اندوه و اراده که علم و معلوم حضوری هستند اشتباه کرد. او در ادامه می گوید: در مقام تفکیک (بین علم حصولی و حضوری) بهترین مثال همان کودک است. کودک لذت می برد، رنج می کشد، اراده می کند. آن اراده و آن لذت و آن رنج از وی پوشیده نیستند و همچنین خودش از خودش پوشیده نیست، یعنی واقعا کودک، خود و اراده و لذت و رنج خود را حضورا شهود می کند. ولی چون دستگاه ذهن ا و ضعیف است بلکه در ابتدا فاقد ذهن است تصوری از این امور پیش خود ندارد...
اگر قاعده " علت موجده علت مبقیه هم هست" را ملاک قرار دهیم می توانیم بگوئیم هر چه موجود میشود و از جمله انسان تابع اراده فاعل است و برای استمرار وجودی او این اراده باید ادامه یابد اما اینکه چگونه این اراده تحقق پیدا می کند مسئله بعدی است که باید آموخته شود.
پاسخ یک اشکال
شاید بعضی ها بر نظریه اصالت اراده به این ایراد تکیه کنند که اگر اراده اصل باشد نتیحه این شود که همانند اشاعره هر چه انسان اراده کند ممکن است حق تلقی شود وعلم دراینجا کمرنگ شود. درجواب باید گفت انسان اگر در زندگی تنها یک گزینه داشته باشد بر اساس پیش فرضی که پذیرفته است، (مثلا پیش فرض اولیه هرکس زنده ماندن است) ناگزیر هر چه را انتخاب کند محق است و بر او ملامتی نیست. اما به محضی که گزینه از یکی فراتر رفت عقل فعال می شود و او را در انتخاب یاری می دهد. افزایش گزینه هم به معنای افزایش علم و آگاهی است. گزینه ها انسان را تحریک می کنند اما آنچه انسان را وادار به تصمیم می کند نیاز درونی و یا در مراحل بعدی ارضای تمایلات فزون خواهانه و پیروی و یا عدم پیروی از دستور عقل است.
با توجه به مطالب فوق اگر بپذیریم که نفس آدمی دارای خصیصه خود آگاهی است، که هم به خود اشراف و حضور دارد و هم هر چه در نزد آن احضار شود به آن واقف می شود، ناگزیر باید بپذیریم که نفس به طور همزمان به قابلیت های خود، از جمله قدرت، اختیار و اراده اشراف و علم حضوری دارد. اما علم خارجی هنوز تحقق نیافته و تحقق آن منوط به اراده آدمی است.
با توجه به مطالب فوق، و به اختصار، بنظر اینجانب دلائلی که نشان میدهد اراده ناشی از قدرت( دست کم در حالت بالقوه آن) مقدم بر علم خارجی است عبارتند از:
1- علم به معدوم تعلق نمیگیرد. باید چیزی باشد و وجودی تحقق یافته باشد تا علم به آن معنا داشته باشد.به تعبیر روشن تر خلق هر چیز علم به آن را هم به همراه دارد. همچنانکه ما به مخلوقاتمان(افکار و افعال) خویش به طور همزمان علم داریم.
2- فعل امر بر علم و ادراک و آموختن تعلق میگیرد و بسیار هم رایج است در حالیکه برای اراده کمتر فعل امر به کار میرود. و اگر هم بکاررود نه در جهت اراده کردن بلکه در جهت تقویت و یا تصحیح جهت اراده است. درباره علم گفتهاند:
میاسای ز آموختن یک زمان ویا
دانش طلب و بزرگی آموز
3- علم، ادراک است و ادراک فعل است و فعل، فاعل میخواهد و فاعل باید، قصد و اراده داشته باشد. ملاصدرا عالمیت خدا را وزان فاعلیت او میداند ( بهشتی، 313).
4- ممکن است گفته شود اراده نیز فعل است و انجام این فعل علم میخواهد، در جواب باید گفت که علم به همان اراده، اگر هم باشد باز ادراک دیگری است که باز فعل است و مجددا بر اراده دیگری مترتب است و دور حاصل میشود که باطل است.
5- علم، اکتسابی است و لذا همواره در جواب سؤالی(و لو بالقوه) قرار میگیرد و یافتن پاسخ، فرع بر اراده ی برای یافتن آن است در حالیکه اراده ذاتی و از نیاز درونی انسان سرچشمه میگیرد.به عبارت دیگر می توان گفت انسان ذاتا مرید است اما نمی توان گفت او ذاتا عالم است بلکه ذاتا خواستار و جوینده علم است.
6- معمولا گفته میشود که اراده کردم بیاموزم اماگفته نمیشود آموختم یا علم پیدا کردم که اراده کنم و این یک امر بدیهی است.
7- علم افزودنی است و آنچه افزودنی است، ایجاد شونده و مخلوق است. و مسبوق به قصد و اراده ایجاد کننده است اما اراده اینطور نیست، در ذات آدمی وجود دارد ولی میتوان آن را تقویت کرد.
8- اشعاری چون «توانا بود هر که دانا بود» ا ز کثرت اهمیت به علم ناشی میشود زیرا اهمیت دانش و علم در رستگاری و توفیق در انجام کارها به قدری زیاد است که آن را مساوی توانایی دانستهاند. اما اکتساب علم، خود ناشی از اراده بر آموختن است. شاید مناسب تر بود گفته شود «توانا تر بود هر که دانا بود.»
9-اراده (ولو به معنای بالقوه آن) نه تنها مقدم بر علم خارجی است بلکه مقدم بر هر فعل دیگری است. به عبارت روشنتر از آنجا که فعل، فاعل و فاعل نیز قصد و اراده میخواهد این تقدم اراده برای هر عملی است که انجام میشود این عمل و فعالیت چه مربوط به ذهن باشد و یا به همراه فعالیت سایر اعضاء بدن، فرق نمیکند. جالب این است که در جلوی هر فعلی اگر متناسب با زمان آن، از فعل اراده استفاده شود هیچ ضرری به جمله و مفهوم آن نمیزند. مثل خوردم = اراده کردم که بخورم یا اکلت= اردت ا ن اکل و...
10- دو بیتی زیر که می گوید:
زدست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
ممکن است مستمسکی باشد برای کسانی که می گویند علم بر اراده مقدم است اما بنظر نگارنده مفهوم این دو بیتی عمومیت ندارد. بلکه بیشتر ناظر به تنوع طلبی و افزون خواهی است. طبیعی است همجنانکه انسان برای رفع نیازهای اولیه خود اراده می کند و به دنبال چیزی می گردد تا رفع نیاز کند ، پس از آن هر چه به خواست و میل خود (با اراده) اجازه جولان بدهد خود را بیشتر اسیر و محتاج کرده است.
در اینجا بنظر میرسد قدرت و اراده جزو اموری هستند که به ذات بر میگردند. در انسان، ذات او بالقوه دارای قدرت، قوه و یا استعداد است و نشانه این قوه، قدرت و استعداد، وجود اختیار است. زیرا که بدون آن قدرت وتوانایی معنا پیدا نمیکند. نتیجه و ثمره این اختیار، اراده برای تصمیمگیری است، آنگاه با اراده و اختیار، علم تحقق پیدا میکند یعنی ادراک صورت میگیرد ویا چیزی ایجاد میشود که نام آن را علم و ادراک میگذاریم و یا وجود(موجود) ذهنی مینامیم. ساز و کار تشکیل و یا ایجاد علم به قدری ظریف و لطیف است که کمتر کسی متذکر آن میشود. بچه وقتی از مادر متولد می شود قبل از باز کردن چشم، به دنبال چیزی برای رفع گرسنگی می گردد. او شاید هیچ تصور و شناختی از پستان مادر ندارد. او به دنبال بر طرف کردن گرسنگی خود است (طلب و اراده). وقتی برای اولین بار پستان را به دهان می گیرد با توجه به مطلوبیت و تلائم آن با نیازش نسبت به آن شناخت پیدا می کند واز آن پس با کمک حافظه در شناخت خویش راسخ می شود. بنابر این، وقتی برای اولین بار، چیزی را دیدید و یا شنیدید، ضمن اینکه باز کردن چشم و گوش و ایجاد آمادگی برای دریافت، خود مسبوق به اراده است به محض انجام فعل دیدن و یا شنیدن، اگر سؤال شود چه دیدید و یا شنیدیدی پاسخ شما دلالت بر داشتن قصد و اراده و نیت بر ادراک است زیرا شخص ساهی، غافل ومانند آن، علیرغم باز بودن چشم و گوش ، چیزی را ادراک نمیکند در این مرحله است که نمیتوان آن را مرحله شناخت(شناسی) بحساب آورد. نمودار2 میتواند در این زمینه به فهم مسئله کمک کند.
در حوزه هستی شناسی قدرت اختیار اراده به منظور پاسخ به نیاز ایجاد علم(ادراک) واسپاری به
حافظه انجام فعالیت های ذهنی(حفظ تطبیق، تعمیم، تجرید، انتزاع و مانند آن
در حوزه شناخت شناسی بازنگری اندوخته ها(شناخت) اراده(مجدد برای رفع نیاز) بازآوری علم عمل
نمودار 2- ساز و کار تشکیل علم و استفاده از آن
بنظر میرسد اشکالی که معمولا در بررسی علم و شناخت به ویژه در مورد علم خدا (در مقاله ای جداگانه مورد بررسی قرار می گیرد) صورت میگیرد این است که همواره مرحله دوم را مورد توجه قرار میدهند و از مرحله اول که دریافت ارادی اطلاعات است غافل میشوند و این غفلت سبب میشود که بگویند اراده باید حتما مسبوق به علم باشد. بدیهی است انسان، درمرحله عمل و استفاده کاربردی، ارادههای بعدی او مسبوق به علم و شناخت از اندوختههای قبلیِ ارادی او میشوند. اما از این نکته نباید غافل بود که بُنمایه و هسته اولیه همه اندوختهها، ادراکهای بسیط اولیه بوده که با ارادههای قبلی به حافظه سپرده شده است.
اراده تکوینی و اراده تشریعی
انسان به عنوان خالق کوچک، آفریننده همه ذهنیات خویش است. وجود ذهنی در انسان قائم به وجود خود اوست و مسبوق است به اراده و قصدی که دارد. همچنین او میتواند براساس اندوختههای ذهنی خویش، مصنوعاتی را بسازد که طبعا ساخت این ابزاروآلات به اراده تکوینی او متکی است. یعنی خواست و اراده او باعث به وجود آمدن این مصنوعات شده است. طبعا سازنده هر دستگاهی چون به خصوصیات و مشخصات مصنوع خویش واقف است، طریق استفاده آن را بهتر از هر کسی میداند و چنانچه آن را برای استفاده دیگران بسازد، توصیههای او به عنوان اراده تشریعی او راهنمای استفادهکنندگان خواهد بود و بدیهی است منشا هر دو اراده تکوینی و تشریعی به شخص سازنده برمیگردد و بایدهای لازم در این مورد از هستهای او برمیخیزد.
گاه کاری را که انسان انجام میدهد مطابق است با نفس الامر، یعنی آنچه هست و یا باید باشد، خواه این «باید» از طریق تعلیم دیگران حاصل شده باشد و یا در سایه تجربه خود او بدست آمده باشد و گاه نیست. در اینجا است که ابطالپذیری علوم که توسط انسان ایجاد میشود امری است حتمی و واقعی.
نتیجه گیری
از مجموع مباحث فوق میتوان چنین نتیجه گرفت که:
1. علم(خارجی) مسبوق به اراده است، علم یعنی ادراک، فعلی است که انجام میشود و حاصل آن خلق و ایجاد و یا احضار در نزد نفس است. آن را مساوی یا مساوق با وجود دانستن خالی ازمسامحه نیست.
2. علم با وجود برابر نیست، علم، فعل است و حاصل آن، خلق و خلق ذهنی است.
3. علم بر قدرت میافزاید. اینطور نیست که علم مساوی با قدرت باشد. قدرت امری ذاتی است و اختیار از شئون قدرت است، اراده نیز از لوازم ذاتی اختیار، بنابراین قدرت، اختیار و اراده از صفات ذاتی انسان است که با خلق او عجین است و راه ظهور آن، اعمال اراده است واولین عمل ارادی انسان برای رفع نیاز بن مایه علمی او را تشکیل میدهد و در مراحل بعد به عنوان ابزاری قدرتمند در تحقق اراده های بعدی، او را یاری می دهد.علم به لحاظ معلوم، ابزار است ولی خودش فعل است و فعل خلق و مخلوق انسان است.
4. علم (ادراک) که خود حاصل فعلی است که از انسان سر میزند دارای دو مرحله است: مرحله دریافت و مرحله بازیافت و شناخت. مرحله اول از مقوله فعل است و مرحله دوم نیز از مقوله فعل میتواند بحساب آید زیرا که نفس بازنگری هم فعلی است که از انسان مُرید سرمیزند. البته نتیجه آن بدون استفاده کاربردی میتواند از مقوله کیف و یا حتی جده باشد زیرا دارنده آن واجد و دارنده چیزی شده است که قبلاً نبوده است.
5. در مرحله بازیافت و شناخت است که علم و پروندههای علمی ایجاد شده در ذهن، انسان را در تصمیمگیری یاری میدهد. دانائی بر توانائی میافزاید و بخاطر اهمیت این مسئله است که گاه دانائی را عین توانائی ذکر کردهاند.
6. در مورد انسان، علم قبلی وجود ندارد و هر چه هست علم بعدی و یا دست کم همزمان است. در مورد خداوند، علم او عین خلق اوست و خلق او مطابق با علم و تقدیر او.
7. علم و ادراک ، فعل و ایجاد است و بر فاعل تکیه دارد. حضور فاعل در هر ادراک و فعلی حتمی است. همانند انطباع ویا حصول نیست که نقش فاعل را کمرنگ جلوه دهد.
8. اراده بر دو نوع است، اراده تکوینی و اراده تشریعی. اراده تکوینی به نحوه ومراحل ساخت و اراده تشریعی به دستورالعمل استفاده و کاربرد از محصول ذهنی و یا عینی انسان مربوط میشود .
9. علم انسان به گذشته و آینده ، نیز بازتاب اراده انسان است. علم به گذشته حاصل همان ارادههای قبلی انسان است که به حافظه سپرده شده شده و علم آینده او، پیشبینیهای اوست بر اساس ارادههای برنامهریزی شدهای که برای آینده دارد.
10. از آنجا که انسان خالق اندیشهها و اعمال خویش است، طبعاً، به جزئیات و کلیات کار خویش واقف است و به آنها علم حضوری دارد.
11. علم، خلق شدنی و افزایش یافتنی است، مورد سؤال قرار میگیرد. نقطه صفر دارد در حالیکه اراده این چنین نیست نقطه صفر ندارد. در بسترقدرت و اختیار همواره اراده (ولو به صورت بالقوه) وجود دارد چون نیاز در ذات انسان وجود دارد واراده بر رفع آن باعث انجام کار و موجب قبول یا رد دانستهها میشود.
از نتایج دیگری که این بحث می تواند داشته باشد این است که به احتمال زیاد:
ب. مسئله جبر و اختیار و مشکلات مربوط به آن مرتفع می شود زیرا این امر به مقدار زیادی به جایگاه علم بر میگردد و اگر علم قبلی برای انجام امور و یا وقوع حوادث مطرح باشد آنگاه مشکل جبر پیش میآید. در حالیکه وقتی اراده اساس شکلگیری موجودات شد، و اراده خود از شئون اختیار به حساب آمد دیگر مسئله جبر منتفی میشود. زیرا انسان، موجودی مختار آفریده شده است و این اختیار، ذاتی اوست و با آفرینش او عجین است.
ج. صدور کثیر از واحد، از مسائلی است که با این نگرش قابل حل است. زیرا، علم در این نگاه، حاصل اراده انسان است و انسان میتواند در همه حال و همیشه دارای ارادههای متفاوت باشد و از شأن فاعل مختار این است که هرچه را بخواهد اراده کند و در حد مقدور جامه عمل بپوشد.
د. مسئله ماهیت و تقدم و یا تأخر آن از وجود نیز قابل حل است. زیرا وقتی علم قبلی نباشد و علم فعلی است که حاصل اراده انسان است دیگر آنچه به وجود میآید، وجود است و ایجاد و این وجود و ایجاد غیر از ماهیت است.
منابع:
قرآن مجید
ابراهیمی دینانی، غلامحسین، الف(1376). ماجرای فکر فلسفی در اسلام. تهران، طرح نو. 3 ج
------،------،( 1375 ) منطق و معرفت در نزد غزالی. تهران،امیر کبیر
------،------، (1379 )ابوالبرکات در: حدیث اندیشه ،گفتگوهائی در باب تاریخ فلسفه اسلامی.توسط عبدالله نصری. تهران، سروش
ابن سینا، ابو علی. اشارات، نمط 1. فصل 17. به نقل از رضا اکبریان در: مدرس
اعوانی، غلامرضا(1379) ابن سینا در : حدیث اندیشه... تهران، سروش.
اکبری، رضا (1377 ) وجود ذهنی از منظری دیگر. خرد نامه ملا صدرا، 14، زمستان
الهی قمشه ای، مهدی (بی تا). حکمت الهی (عام و خاص) به ضمیمه شرح فصوص حکم فارابی و قسمت روانسناسی و منطق. تهران.
امام خمینی، روح الله (1362). طلب و اراده ترجمه و شرح سید احمد فهری. تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی.
بهشتی، احمد( 1380 ) علم واجب الوجود از دیدگاه صدر المتالهین در ملا صدرا و حکمت متعالیه. تهران: همایش جهانی ملا صدرا. ج. 2.
حجتی، محمد باقر(1361). روانشناسی غزالی و دانشمندان اسلامی. دفتر دوم. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
حکیمی، محمد رضا( 1378). اجتهاد و تقلید در فلسفه. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
دادبه، اصغر( 1379 ) فخر رازی در: حدیث اندیشه ...تهران، سروش.
سجادی، سید جعفر(بی تا). مصطلحات فلسفی صدرالدین شیرازی. تهران: نهضت زنان مسلمان.
طباطبائی، سید محمد حسین( بی تا). اصول فلسفه و روش رئالیسم. مقدمه و پاورقی از مرتضی مطهری. قم: صدرا. 5ج.
طباطبائی، سید محمد حسین( بی تا). تفسیر المیزان ترجمه محمد باقر موسوی همدانی. قم:دفتر انتشارات اسلامی 20 ج.
طبرسی، فضل بن حسن (1359). تفسیر مجمع البیان. ترجمه و نگارش شیخ محمد رازی. تهران: فراهانی. 10 ج.
طهماسبی، محمد رضا(1385). رهیافتهای بنیادین فلسفی در هوش مصنوعی. حکمت و فلسفه 2(2).
مطهری، مرتضی( 1404) شرح مبسوط منظومه. تهران: حکمت. 3ج.
ملکشاهی، حسن( 1367) . ترجمه و شرح اشارات و تنبیهات ابن سینا. تهران: سروش
یثربی،یحیی(1379 ) سهروردی در: حدیث اندیشه . تهران: سروش،
المنجد فی اللغه و الاعلام،
Irwin, Terence(1990). Aristotle's First Principles. Gt.Britain: Clarendon Press. Oxford 702 p.