روز هـــا همچون شب دیجور بود
زندگی بر مردمان ناجــــــور بود
بت پرستی بُد شعار مکّیـــــــــان
مغـــزها چون چشم ها بی نور بود
بهرشان فرزند بُد تنهـــــــــا ذکور
دخترانشان جایشــــان در گور بود
عده ای اَشراف بین مشــــــــرکان
بزمشـــــان پر رونق و پر شور بود
یک طرف هرگز به نانی سیـــر نی!
هر چه خواهی زان طرف میسور بود
عده ای سرکرده و فرمانـــــــروا
جمع دیگر دائمـــــــــا مزدور بود
هر که دستاز پاخطا میکرد ز خَلق
خون او بی شک همی مهــدور بود
جا نبود بهر خطـــــای بردگــــان
خبط زر داران ولی مغفـــــور بود
هرزگی، پتیــــارگی، بُد راه و رسم
پاکی و صدق و صفا مهجــــور بود
بنده ای را اعتراضی رســــــم نی!
او به تسلیم و رضا مجبــــــور بود
بینشان بود اندکی با اعتقــــــــــاد
که به آئین حنیف مســــــــرور بود
بهر مظلومان پیمـــــــانی بسته شد
کان به حفظ بیکســــان مشهور بود1
بُد محمــــد جمله زآنان، هم امیـن
بود او ز ابرار و خود مبـــــرور بود
او ز خُلقیـــــــات مردم در عذاب
با خدا و یاد او محشـــــــــور بود
یک زنی صاحب دل و سرمـــایه دار
پر نفوذ و صالح و پـــــــر زور بود
ثروتش بی حــــــدّ و اندازه، تو گو
کمتـرینش چینی فغفــــــــور بود
چون محمـــــــد چند سالی بهر او
خدمتی کرد خدمتش مشـــکور بود
عاشق خُلقش بشد آن شیــــــر زن
خواستگاریش سالــــم و مفطور بود
الغرض چون سن او بر چهـل رسید
فاش شد رازی که آن مستــــور بود
در شب بیست و هفت مــــاه رجب
آن شبی کو نعمتش موفــــــور بود
گاه تسبیح و نیــایش با خـــــــدا
دید جبرائیــــــــل کاو مأمور بود
پس امینِ وحی به او پیغـــــام داد
همچو موسی کاو به کوه طــور بود
گفت «اقرأ» ای محمــــــد، ای نبی
نای او بهتــر ز صد سنتـــــور بود
شد رسالت مبدأ خیـــر کثیـــــــر
تا قیـــامت، گر چه آن بس دور بود!
شد چراغی بهر افکــــــــار تبـــاه
در عقول مرده کان مقبــــــور بود
نهضتش برقی بزد در این جهــــــان
گشت بینـــا چشمِ دل گر کور بود
گر که قدرت یافت مسلِم در زمــان
حاصــــلِ آن نهضت مزبـــور بود
پس زمانی مسلمیــــــــن آقا بُدند
دولت و ملت همه معمــــــور بود
لیک بنگر وضعشان در این دو قـرن
بین چسان در دست خصم مقهور بود
ای مسلمان جان من انصـــــاف ده
بین چرا اوضاع چنین مفتـــــور بود؟
کشوری خود گاه تسلیــــــم عـدو
گاه دیگر مضطر و محجـــــور بود
لیبی و سوریه و مصـــــر و یمـــن
در یَدِ اَعـــدا چو یک عصفـور بود
حاکمانشان یا به ضعفی مبتـــــــلا
یا به غایت بر خودش مغــرور بود
حرمت دین نبی نگزاشتــــــــــتند
سرنوشتشان جملگی بدجـــور بود
هر که دارد پاس آئیـــــنِ نبــــــی
او به حق از سوی حق منصـور بود
نا سپاسی بهر این نعمت «رضــــــا»
شد بساط، گر چه زمانی جـور بود!