خیابان کارگر شمالی، صبح زود روبهروی پارک پیرمرد پولهایش را یکییکی از جیب داخل کتش بیرون میآورد و میشماردشان. با حوصله و دوباره برمیگرداند توی جیب و با سنجاق، جیبش را قفل میزند: «مراقب پولهایت باش. دزد زیاد شده، از راهآهن تا تجریش، همه دزدهای عالم جمعاند.» ٩٠ساله است. متولد ١٣٠٦. هنوز سرپاست و چشمها کمی از گذر زمان، کدر است: «مدارکت را هم کنار پولهات نگذار. کارت منزلتم را چند وقت پیش دزدیدند. کارت بهدردبخوری بود. مجبور شدم کلی دوندگی کنم تا باز هم بگیرم. خیلی علاف شدم. میدانی کارت منزلت چیه؟»
منزلت، ارزش انسانها، کرامت انسانها که با وعده گونیهای سیبزمینی و آرد نمیخواند. با وعده پول، رأیخریدن جمع نمیشود. انتخابات که نزدیک میشود، مردم طبقات پایین، با نامهای فقرا و محرومان دیده میشوند و همهجا حرف از آنهاست و بهبود زندگیشان و شعارهاست که پشت هم میآیند و میروند و رویشان با همین مردم است. شعارهای اقتصادی که پیش از این امتحانشان را پس دادهاند برای مردمی که وضع زندگیشان هنوز، حتی با بیشترشدن حقوق بازنشستگی و پرداخت یارانهها در دولت قبل، بهتر نشده.
انتخابات دوازدهمین دوره ریاستجمهوری هم از این شعارها خالی نیست. شعارهایی درباره نسبت درصدی مردم بالادست و پاییندست و وعده چند برابر شدن یارانهها. باز هم همین مردم طبقه پایین جامعه، با همان نامهای «فقرا» و «محرومان» مخاطب میشوند و انگار هیچ وقت مشکلشان حل نمیشود. علی دینیترکمانی، اقتصاددان میگوید مهم این است جریانهایی که این شعار را میدهند آیا خودشان و تفکرشان تشدیدکننده نابرابری هستند یا نه؟ او در این گفتوگو از شعارهای اقتصادی انتخابات میگوید و اینکه چرا هنوز وعدههایی چون افزایش یارانهها در اولویت شعارهای برخی از کاندیداها قرار دارد.
مسأله مهمی که در چند دوره کاندیداها در شعارهایشان روی آن تاکید دارند توجه به فقرا و محرومان است. گویا فقرا گروهی هستند که هر بار در زمان انتخابات، کاندیداها به یادشان میافتند و به آنها وعده میدهند و پس از انتخابات دوباره فراموش میشوند و هیچوقت مشکلشان حل نمیشود. چه ویژگیهایی در یک جامعه باعث میشود که این گروهها فقط هنگام انتخابات دیده شوند؟
چند علت دارد؛ علت نخست این است که به دلیل شرایط اقتصادی نامناسبی که در جامعه وجود دارد، مسأله تامین معیشت برای بخش قابل توجهی از جامعه ازجمله جامعه کارگری حایز اهمیت است، به این اعتبار فرض بر این است که برای این بخش که نیمی از جامعه را تشکیل میدهند، مسائل اقتصادی اهمیت بیشتری دارد. فرض این است که توزیع عادلانه درآمد و ثروت برای این گروه معنا و اهمیت بیشتری دارد و به این علت درواقع روی این گروه اجتماعی هدفگذاری میشود. نکته دیگر این است که سیستم ساختار قدرت ایران مبتنیبر یک نظام حزبی به معنای کلاسیک و رسمی کلمه نیست و پایگاه اجتماعی نیرویهای سیاسی دقیق تعریف نشده تا نیروی سیاسی از پایگاه اجتماعی وسیع خود استفاده کند. تجربه کشورهای دیگر مانند آمریکا، کشورهای اسکاندیناوی و هند متفاوت است، آنها چون سیستم حزبی مدرن دارند، احزابشان هم ریشه در پایگاههای اجتماعی تعریفشده دارند و مثلا احزاب چپ با پایگاه کارگری ارتباط قوی دارند و وعدههایشان براساس خواستهها و نیازهای این گروه است. وعدههای احزاب راستی هم در جهت حمایت از منافع صاحبان سرمایه است. اما در ایران مرزهای مشخصی وجود ندارد و ما چون سیستم حزبی مدرن نداریم، هم جریان سیاسی که ریشه در سرمایه تجاری و مستغلاتی دارد و هم جریانی که این وجه را ندارد، شعار حمایت از محرومان و طبقه کارگر میدهند. این مسأله به ساختار سیاسی نابالغ جامعه برمیگردد.
چنین شعارهایی برای مثال با وعدهدادن یارانه به مردم در دورههای پیشین هم داده شده و مردم هم نتایج آن را دیدهاند. چرا همچنان وعدههایی مانند افزایش یارانه داده میشود و کاندیداها روی این مسأله سرمایهگذاری میکنند که از این طریق آرای مردم را جذب کنند، با وجودی که مسأله فقرا از این طریق حل نشده است؟
اینکه چرا چنین وعدهای داده میشود، همانطور که گفتید برای جذب رأی است. به دلیل کارکرد کوتاهمدتی که یارانه نقدی برای بعضی اقشار جامعه دارد ممکن است آنها تحتتاثیر قرار بگیرند و به آن فردی که چنین شعاری میدهد، رأی دهند، اما نکتهای که روی آن تاکید دارم این است که باید تمام اعضای خانواده را دید. ممکن است خانوادههایی باشند که در آنها سرپرست خانواده با انگیزه معیشتی و اقتصادی شعارهای یک کاندیدا باعث جذب رأیشان شود، ولی فرزندان خانوادهای حتی در خانوادههای روستایی، دغدغههای غیراقتصادی داشته باشند و به جریانی با شعارهای اینچنینی رأی ندهند. اگر درصد مشارکت بالا باشد، آن جریان سیاسی که سازگاری لازم با مطالبات فزاینده جامعه را ندارد، با چنین وعدههایی هم نمیتواند رأی بیشتری کسب کند. اما اینکه چرا به رغم این دغدغهها، فقر و محرومیت و تعادل معیشتی در حد بخور و نمیر در قشر وسیعی همچنان ادامه دارد و شاهد بودیم میزان و شدت فقر بیشتر شده و حتی درصد مطلق فقر هم بیشتر شده، بحث دیگری است، زیرا چرخ اقتصاد خوب کار نمیکند، اشتغال کمتر شده و وقتی شغل کمتر شود، درآمدهای اولیه خانوار هم کمتر میشود. در ٢٣درصد خانوارها سرپرست خانواده بیکار است و این با نرخ ١١درصدی بیکاری تفاوت دارد، زیرا عده دیگری از خانوادهها دو نفر شاغل دارند که باعث میشود میانگین بیکاری پایین بیاید، اما از نظر خانوادهای، ٢٣درصد خانوارها سرپرست بیکار دارند و وقتی سرپرست بیکار باشد، یعنی هیچ درآمدی ندارند و با یارانه نقدی هم اتفاق مهمی در معیشتشان نمیافتد، زیرا چرخ اقتصاد و سرمایه کار نمیکند. مسأله مهم دیگر سیاستهای بازتوزیع درآمدی مثل نظام مالیاتی قوی است که ما نداریم. یک نظام مالیاتی قوی باید پیشرفته و تصاعدی باشد تا ثروت عادلانه توزیع شود و فاصله طبقاتی کاهش پیدا کند و به تامین نیازهای اساسی همه اقشار کمک کند. راهکار اساسی برای این مشکل انجام نشده و یارانه نقدی هم وقتی عملیاتی میشود، ممکن است در ابتدا شوک مثبتی ایجاد کند، ولی بر اثر فشارهای تورمی اثر اولیه خود را از دست میدهد و ضد طبقه پایین و اقشاری که برای حمایت هدفگذاری شدهاند، عمل میکند، زیرا با افزایش هزینههای کارخانهها، شغل پایین میآید و قدرت خرید یارانه هم کاهش پیدا میکند و کمکم به سمت صفر میل میکند.
چرا با وجود اینکه مردم در این سالها دیدند یارانهها در زندگیشان در بلندمدت کارکردی ندارد، باز هم کاندیداها روی رأی گروههای پایین جامعه با وعده یارانه بیشتر و شعارهایی برای بهبود زندگی آنها حساب میکنند؟
نمیتوانیم بگوییم یارانهها اصلا کارکردی ندارند، ولی کارکردشان محدود است. هنوز برای عدهای یارانه نقدی تغییر قابلتوجهی در کل دریافتیشان ایجاد کرده است و آن را مثبت ارزیابی میکنند. یک بحث روانشناختی هم در اینجا دخیل است، اینکه افراد یک مقطع زمانی کوتاهمدت را میبینند و میگویند از این ستون به آن ستون فرج است و فکر میکنند اگر میزان یارانه به ٢٥٠هزار تومان افزایش پیدا کند، فرج و گشایشی در زندگیشان ایجاد میشود و تحتتاثیر قرار میگیرند. این هم طبیعی است. ما نیاز به نگاه روانشناسانه داریم، خیلیوقتها مردم براساس منطق رأی نمیدهند و تحتتاثیر عواطف و احساسات هم هستند. آنها فکر میکنند ممکن است این بار وعده یارانه گرفتن تجربه متفاوتی باشد و اینکه فعلا بگیرم و مشکلم رفع شود. واقعیتی که نمیشود آن را انکار کرد این است که افراد درگیر خوشبینی بیش از اندازه هستند و تحلیلشان این است که اگر این میزان یارانه پرداخت کنند، وضعمان بهتر میشود، باوجود اینکه تجربه میگوید اینگونه نیست. البته گاهی هم بسته به موقعیتی که دچارند دچار بدبینی بیش از اندازه میشوند، مثل فردی که تصادف کرده و وقتی به همان خیابان میرسد، احتمال میدهد که دوباره تصادف کند، ولی منطق میگوید چنین تحلیلی درست نیست، بنابراین با وجودی که این یارانه نقدی قدرت خرید مردم را پایین میآورد، اما از نظر احساسی و عاطفی دوست دارند اینگونه ارزیابی کنند که با وجود یارانهها شرایطشان بهتر میشود. برای اینکه تامین معیشت در چارچوب نیازهای انسانی است و اگر نیازهای غریزی و بیولوژیکی و زیستی را در نظر بگیریم، وقتی درآمد یک خانواده ٣٠٠هزار تومان یا ٨٠٠هزار تومان است و در ماه ٢تومان هزینهاش است، دغدغهاش این است که به طریقی این کسری هزینهها را پر کند. در این شرایط مسأله اجتماعی و سیاسی میتواند چندان پررنگ نباشد. بعضی از کاندیداها این افراد را هدفگذاری کردهاند و وعدههایی چون افزایش یارانهها میدهند، اما دیگران میتوانند این پیام را به مردم بفرستند که شما این تجربه را در گذشته داشتید و دیدید که از این مسیرها در بلندمدت نیازهای شما برطرف نمیشود.
اما نکتهای که من روی آن تاکید دارم این است که خانواده یک دست نیست و نمیشود این دیدگاه را به کل اعضای خانواده اقشار محروم تعمیم داد. پدر و مادر بهخاطر تامین معیشت به دنبال این وعدهها هستند، اما میتواند برای فرزندان اصلا مهم نباشد و دغدغههایشان، دغدغه طبقه متوسطی و از جنس حقوق شهروندی باشد و دنبال مطالبات مدنی و اجتماعی باشند. به این دلیل نمیتوانیم بگوییم کل جامعه روستایی یا طبقه کارگر پایگاه اجتماعی جریان سیاسی خاص هستند. باید تفاوتهایشان را دید. پس اگر درصد مشارکت بالا برود و آنها که مطالبات رادیکالتری دارند، مشارکت کنند، رأیشان به سمت جریان سیاسیای نیست که یارانه نقدی میپردازد، اما تامینکننده مطالبات مدنی نیست، بلکه معیار انتخابشان بیش از آنکه اقتصادی باشد، اجتماعی و سیاسی است. اگر مشارکت بالا باشد وزن آرای جریانی که وعده یارانه بیشتر میدهد، کمتر است.
مسأله امید بستن به رأی مردم با خطاب قرار دادن مردم طبقه پایین جامعه و فقرا و توجه صرف به مسائل اقتصادی بیشتر در شعار کدام کاندیداها دیده میشود؟
در دوره احمدینژاد، حقوق بازنشستگی مردم زیاد و یارانهها هم خوب پرداخت شد و الان از نظر افکار عمومی و همان اقشار که تحتتاثیر این سیاست هستند، این احتمال هست که تمایلشان به سمت کاندیدایی باشد که به جریان احمدینژاد نزدیکتر است، چون در عمل آن را اجرا کرد و برای مردم حکم وعده را ندارد، پس در ذهنیت مردم شکل میگیرد که این جریان سیاسی که این شعارها را میدهد و به احمدینژاد هم نزدیکتر است، احتمال اینکه شعارهایش را عملیاتی کند هم بیشتر است. اما اگر استراتژی نیروی رقیب این باشد که درصد مشارکت بالا برود، در بخش قابلتوجهی که فرزندان همان خانوادهها هستند رأیها فرق میکند. رأی فرزندان این خانوادهها عمدتا اقتصادی نیست، بلکه اجتماعی و سیاسی است، بنابراین به سمت آن جریان سیاسی نیست که به آقای احمدینژاد نزدیک باشد. هرچهدرصد بالا باشد، حتی اگر همهشان به یک جریان سیاسی خاص برای مثال آقای قالیباف رأی بدهند، وزن رأی این گروه پایین میآید، اما اگر درصد پایین باشد، توازن رأیها به نفع جریانی که صرفا اقتصادی نگاه میکند، تغییر پیدا میکند. مثلا اگر مشارکت در حالت بد ٣٠درصد بشود، میدانیم که جریان اصولگرا پایگاه ١٥درصدی دارد و اگر ٨-٧درصد هم از طریق این وعدهها جذب شوند، جریان اصولگرا رأی بیشتری میآورد. جریان اصولگرا بیشتر این شعارها را میدهد، چون سابقه عملیاتی و اجرایی در این وعدهها دارد و منسوب به این جریان است، صرفنظر از اختلافنظرهایی که بینشان وجود دارد، احتمال میرود آن افرادی که رأیشان اقتصادی است، به این جریان رأی دهند، زیرا این جریان پایگاه و تریبونهای مختلفی دارد و افراد را به سمتی هدایت میکنند که اگر در آن دوران حقوق بازنشستگیتان بیشتر شد و یارانه گرفتید، فلانی باعث شد و الان چه کسی میتواند همان کار را انجام دهد و یارانه بدهد و حقوق را افزایش دهد؟ فلانی که نزدیک به آن است. این واقعیتی است.
تناقضی هم در این شعارها وجود دارد، اینکه در جامعه گفته میشود کرامت مردم بیشتر از پول گرفتن ارزش دارد و در مقابل وعده افزایش یارانهها تا ٣-٢ برابر داده میشود. این تناقض چگونه تعریف میشود؟
بحث کرامت انسانی بهخصوص در چارچوب رویکرد توسعه انسانی، بحث مهمی است، به این معنا که حداقل نیازهای اساسی همه افراد باید تامین و آزادی در اشکال مختلف آن برآورده شود. در نتیجه پارادوکس این است که برخی از جریانها صرفا نگاهشان اقتصادی است و بهطورکلی فارغ از مسائل اجتماعی و سیاسی هستند و دیدگاه و سیاستهایشان با توسعه و کرامت انسانی نمیخواند. جریان رقیب میتواند روی این پارادوکس بیشتر تاکید کند. این پارادوکس بهخصوص نزد جریان اصولگرا بیشتر بوده و بحث این است که از منظر توسعه انسانی، توسعه اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی از هم تفکیکناپذیرند و همهشان رویههای مختلف سکهای به نام توسعه جامع و فراگیر هستند. اگر یک جریان سیاسی روی یکی از اجزای توسعه تاکید و از بقیه غفلت کند، خارج از چارچوب توسعه انسانی و کرامت انسانی عمل کرده، زیرا اینها اجزای بههم پیوسته از کلیت واحدی به اسم توسعه جامع هستند. همانطور که نیازهای اقتصادی برای توسعه مهم است، با ارتقای نیازهای اقتصادی، نیازهای سیاسی و اجتماعی هم باید تامین و برآورده شود. مطالبات شهروندی و سیاسی و مدنی جزیی از خواستههای انسانی آنهاست. بهعنوان یک کارشناس مستقل میتوانم بگویم در فضایی که ما درگیر آن هستیم، یک جریان سیاسی اصلاحطلب سعی میکند نشان دهد مسائل اجتماعی و سیاسی مهمتر است، اما اینکه در عمل بتواند آن را تامین کند یا نه مهم است.
یکی از کاندیداها در ادامه وعدههای اقتصادی به اقشار پایین جامعه، از درصدی صحبت میکند و آن نسبت ٩٦ به ٤درصد است. ٤درصد زالوصفت که همه درآمد جامعه و سرمایه را در دست دارند و ٩٦درصدی که بقیه مردم هستند و نصیبی نبردهاند. این نسبت چقدر واقعی است و چه کسانی در آن دسته جای میگیرند؟
منظور این شعار مشخص نیست. میگویند ٩٦درصد قشر فقیر جامعه است و ٤درصد هم کسانی که ثروت را در دست دارند ، اما این مسأله گنگ است که آن ٤درصد چنددرصد ثروت جامعه را دارند. این شعار، یک اقتباس ابتر از شعار جنبش والاستریت است که تقابل یکدرصد و ٩٩درصد را مطرح کرد. در ادبیات اقتصادی و توسعهای، درصدی برای صاحبان ثروت و درصدی برای بقیه مردم درنظر میگیریم و برآورد میکنیم که سهم صاحبان سرمایه از کل ثروتی که در اقتصاد تولید میشود، چقدر است. همه جای دنیا یک عده ثروتمندتر هستند، اما نکته این است که فاصله اینها با بقیه اقشار جامعه چقدر است. یک زمانی آن یکدرصد صاحبان ثروت، ٥٠درصد ثروت را در دست دارند و بقیه مردم ٥٠درصد دیگر ثروت را. در نتیجه بقیه دارای معیشتی بخور و نمیر هستند. اما یک زمانی آن یک درصد، ١٠درصد ثروت را در دست دارند و بقیه مردم ٨٠درصد را که در اینجا توزیع درآمد عادلانهتر است. نکته مبهم شعار آن کاندیدا این است که مشخص نیست سهم آن ٤درصد از ثروت جامعه چقدر است. نکته مهمتر این است که صرف شعارهای برابریگرایانه کافی نیست و مهم این است که جریانهایی که این شعار را میدهند، آیا خودشان جزیی از مسأله و آن ٤درصد هستند و خودشان و تفکرشان تشدیدکننده نابرابری است یا نه. برخی از جریانها که مبتنیبر سرمایه تجاری و مستغلاتی هستند در گذشته عملا کمک کردند این سرمایه بیش از اندازه رشد کند و توزیع ثروت نابرابرتر شود. در نتیجه صاحبان املاک و مستغلات به دلیل افزایش بیشتر این سرمایه، صاحب سرمایه بیشتری شدند و کسانی که ملک نداشتند امروز چیزی ندارند. دادن این شعارها از سوی کسانی که در این ساختار نقش داشتند، پارادوکس است. باید دید این جریان سیاسی با سیاستهای اقتصادی خود، برای بازتوزیع ساختاری ثروت چه اقداماتی را پیش برده است.
آیا گروه تولیدکنندهها هم در دسته این ٤درصد قرار میگیرند و باید به شکل تحقیرآمیز دربارهشان صحبت کرد؟
لزوما معنایش این نیست که باید با صاحبان سرمایه برخوردهای جدی کرد. معنایش این است که در چارچوب آن چیزی که در کشورهای اسکاندیناوی اجرا شده، بازار و مالکیت از طریق نظام مالیاتی پیشرفته تصاعدی کنترل شود تا فاصله درآمدی و ثروتی بیشتر نشود. اصل مطرحکردن فاصله این دو گروه بهعنوان صاحبان سرمایه و بقیه مردم جامعه، ایده خوبی است، ولی نکته این است که جریانهایی که الان در ایران پشت این شعارها هستند و فکر میکنند از این سیاست حمایت میکنند، خودشان از طریق فضاسازی برای رشد سیاسی و مستغلاتی تشدیدکننده نابرابری بودهاند.
۴۷۲۳۵